eitaa logo
نشر شهید هادی
18.5هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
16 فایل
کانال رسمی انتشارات و گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی جهت معرفی آثار و... تبلیغ و تبادل نداریم دفتر نشر جهت خرید کتاب ۰۲۱۳۶۳۰۶۱۹۱ (۹صبح تا ۵عصر) ارتباط با مدیر مجموعه ۰۹۱۲۷۷۶۱۶۴۱ @nashre_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
و لبخند 🎁یک شب مانده به شب تولد عمار در سال ۹۴ وقتی به خانه آمد بسته‌ای همراهش بود، داخل آن کتاب کادو شده‌ای قرار داشت، پرسیدم کتاب چیست؟ گفت: یکی از دوستانم به خاطر تولدم هدیه داده است. 📦کاغذ کادوی کتاب را که باز کرد دیدم برای لحظه‌ای خیره شد به عکس روی آن و چنان صورتش سرخ شد که سرخی چهره اش را تا نزدیکی گوشش دیدم! عمار لبخندی زد. پرسیدم کتاب چی هست؟ چرا خندیدی و سرخ شدی؟ کتاب را برگرداند و عکس روی آن را نشانم داد، دیدم کتاب سلام بر ابراهیم است. پرسید این شهید را می‌شناسی؟ گفتم بله، ابراهیم هادی یکی از شهدای آشنای دفاع مقدس است که خداوند همه صفات خود را در نهادش قرار داده. همانطور که کتاب دستش بود گفت: این شهید به من زد! جدی نگرفتم، گفت باور کن بهم لبخند زد، گفتم باباجان اگر به تو لبخند زده پس یعنی از طرف شهید دعوت شدی به بهشت، همانطور که رهبر معظم انقلاب گفت این شهدا ستارگان درخشان آسمان هستند و اگر به آنان تمسک بجویی راه را نشان می‌دهند. خیلی خوشحال شد. چند روزی گذشت که این کتاب را خواند و این مدت برنامه‌ای برای رفتن به سوریه نداشت. یک شب در جمع خانواده عنوان کردم قرار است اگر خدا بخواهد با یکی از دوستانم برویم سوریه. تا این را گفتم عمار دستش را به علامت اعتراض بالا آورد و گفت دیگه نوبت ما جووناست شما به اندازه کافی در زمان دفاع مقدس به جنگ رفتید، کمی با هم بحث کردیم، گفت امکان ندارد بگذارم شما بروید، گفتم ما تجربه داریم، این جنگ مثل دفاع مقدس نیست که دشمن مقابل ما باشد... ادامه دارد...
✼🍃🌹✼✼🌹🍃✼ 🇮🇷اوایل انقلاب بود هنوز جنگ آغاز نشده بود. ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار می کرد. یک روز سوار یک ماشین تویوتا سفید صفر کیلومتر جلوی درب منزل آمد من هم با حالت متعجب پرسیدم : از کجا اومده چند خریدی؟ 💨ابراهیم ساکت بود و حرفی نمی زد. کمی که گذشت گفت نه ! این ماشین به درد ما نمی خورد. می ترسم ما را زمین بزنه گفتم: مگه موتور است که زمین بزند!..😉 گفت: آره زمین میزنه! می تونه ما رو از همه چیز جدا کنه. از و... ❓گفتم : اصلا از کجا آوردی ؟! گفت : این ماشین رو یکی از آقایون علما توی اداره به من هدیه کرد. اما به درد ما نمی خوره . 🏠عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا در آمد رفتم دم در یک آقای پشت در ایستاده بود سلام و علیک کردیم . گفت : من رو آقا ابراهیم فرستاده شما باید عباس آقا باشید با نشانه های که داد مطمئن شدم سوییچ را دادم . 🌃آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم آخه این چه وضعه ؟ ابراهیم طبق معمول می زد. بعد فقط یک جمله گفت : خیلی بهتر شد که این ماشین رفت. او به کارهای که می کرد ایمان داشت . 📙سلام بر ابراهیم ۲ 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63