eitaa logo
مقاومــت
1.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
202 ویدیو
14 فایل
اخبار و تحلیل های مقاومت کُلــُ نفسِِ ذائــِـقَهُ المَوتـــِ همـــه ی مردُم طعم مرگ را می چشند چه خوب است شهادت در راه حق
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⭕️ کاباره رو رها کرد. عصر بود که اومد خونه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی میگی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. 🔹باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ رو دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. 🔸فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با اون هیکل همه رو کنار زد و خودش رو چسبوند به ضریح! بعد هم اومد عقب و یک پیرمرد رو که نمی تونست جلو بره، بلند کرد و آورد جلوی ضریح. 🔹عصر همون روز از مسافرخونه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی بشم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته. رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف میزد. 🔸مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان منم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. 🔹دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته رو ترک کرد. #شهید_شاهرخ_ضرغام #درس_اخلاق @Afsaran_ir
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⭕️ کاباره رو رها کرد. عصر بود که اومد خونه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی میگی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. 🔹باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ رو دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. 🔸فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با اون هیکل همه رو کنار زد و خودش رو چسبوند به ضریح! بعد هم اومد عقب و یک پیرمرد رو که نمی تونست جلو بره، بلند کرد و آورد جلوی ضریح. 🔹عصر همون روز از مسافرخونه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی بشم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته. رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف میزد. 🔸مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان منم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. 🔹دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته رو ترک کرد. #شهید_شاهرخ_ضرغام #درس_اخلاق @Afsaran_ir
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⭕️دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله❗️ در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله پیدا شد که گناهان هر روزش رو یادداشت کرده بود. گناهان یک هفته شهید اینها بود: شنبه: بدون وضو خوابیدم. یکشنبه: خنده بلند در جمع. دو شنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم. سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم. چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت. پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم. جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰ صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات. ⛔️چقدر از یک نوجوان ۱۶ ساله عقب‌تر هستیم⁉️ #درس_اخلاق @Afsaran_ir
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️برخورد جالب شیخ رجبعلی خیاط(ره) با مستأجر منزلش حالا که تابستون شروع شده و تو این گرونی، بیشتر مردم و مخصوصا مستأجرین شرایط اقتصادی بدی رو می‌گذرونن، خوبه که صاحب خونه‌ها هم برای رضای خدا بیشتر با مستأجرشون کنار بیان. یادمون باشه مسلمونی فقط به اسم نیست، به عمله... #درس_اخلاق @Afsaran_ir
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⭕️آیت‌الله فاطمی‌نيا: 🔸در قرآن كريم می‌خوانيم: «وَلا تَحاضّونَ عَلى طَعامِ المِسكينِ» (و يكديگر را به غذا دادن به مستمندان تشويق نمی‌كنيد) 🔹رسیدگی به مساکین و یتیمان بسیار مهم است و بی‌اهمیتی به آن، جرم بزرگی است! به اين دارالايتام‌ها سر بزنيد، هر چقدر که در توانتان هست به مساكين کمک کنید و لو اينكه مقدار آن كم و جزئی باشد. مهم اين است كه ما به اين امور بی‌توجه و بی‌اهميت نباشيم. #درس_اخلاق @Afsaran_ir
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⭕️امام مهدی(عج): من دعاگوی هر مؤمنی هستم که مصیبت جدّ شهیدم را یاد کند، و پس از آن برای تعجیل فرج و تایید من دعا کند." 📚مکیال المکارم، ج۱، ص۳۳۳ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #درس_اخلاق @Afsaran_ir
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⭕️از نجف آباد ۵۰ کیلومتر راه می‌اومد تا برسه به حسینیه‌ای که اونجا خادمی می‌کرد. 🔻مسئول حسینیه میگه دو تا شرط گذاشته بود برای خادمیش: 🔸یکی اینکه من رو پشت حسینیه بذارید تا اونجا خدمت کنم، نمی‌خوام دیده بشم. 🔹یکی هم اینکه هر چی کار سخت هست به من بدید. #شهید_محسن_حججی #درس_اخلاق @Afsaran_ir
هدایت شده از زندگی به سبک شهدا
🔻 🔅ابراهیم جلو رفت و گفت:"کجایی پهلوون، مغازت چرا بسته‌ است؟! عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازه‌ی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟! بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری‌ها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمی‌رم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، می‌رم منزل دخترم. ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت: "عمو بیا برسونیمت منزل." با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالی‌شان بدتر از خودش بود. ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده. 📚 قسمتي از کتابِ سلام بر ابراهیم۲ () 🕊 کانال زندگی به سبک شهدا 🆔 @sireshohada
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⭕️ 🔹سعی کنید سکوتِ شما بیشتر از حرف‌زدن باشد؛ هر حرفی را که می‌خواهید بزنید، فکر کنید که آیا ضرورتی دارد یا نه. 👈هیچوقت بی‌دلیل حرف نزنید! @Afsaran_ir
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⭕️ دعا کنید برای مومنین و مومنات! حتی آن‌ها که در چین هستند #درس_اخلاق مرحوم ایت‌الله بهجت در سوالی برای رفع گرفتاری‌های زندگی فرموده بودند: خدا ان‌شاءالله مشکلات همه اهل ایمان را حل کند و رفع کند. [شما] دعاکنید برای مؤمنین و مؤمنات[حتی آنهاکه که در چین هم هستند]، که مشکلاتشان رفع شود، ملائکه هم برای شما دعا می‌کنند، که مشکلات شما هم خدا رفع می‌کند، ولو به اضعاف مضاعفه(چندین برابر). ✅ به افسران بپیوندید: @Afsaran_ir
🇮🇷وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه‌ها خالی‌ هستن. باید تا هور می‌رفتم. زورم اومد. یه بسیجی اون اطراف بود. گفتم "دستت درد نکنه. این آفتابه رو آب می‌کنی؟" رفت و اومد. آبش کثیف بود. گفتم "برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب می‌کردی، تمیزتر بود!" دوباره آفتابه رو برداشت و رفت. بعدها شناختمش. زین‌الدین بود؛ فرمانده لشکر!!! @jahadimotavaselian
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
🔸 ما از مرگ می‌ترسیم چون پایان یافتن فرصت حیات را دوست نداریم. تنها راه جاودانه شدن و زنده ماندن شهادت است. شهدا بهتر از ما در حال زندگی هستند. 🔹 حجت‌الاسلام پناهیان #درس_اخلاق @Afsaran_ir