eitaa logo
نَسیـــبہ مِــدیــٰا
105 دنبال‌کننده
852 عکس
163 ویدیو
12 فایل
سلاممم رفیق ✋🏻😁 ‌ ‌تو‌‌یا‌هم‌وطنمی‌ یا‌هم‌فکرمی‌ پس‌بین‌مون‌دیوار‌نکش:)!🌿 تبادل⇩ @nasibeh_admin ‌ ‌پل ارتباطی ما ب صورت ناشناس↯ https://harfeto.timefriend.net/16651646243743 نشانی ما در اینستاگرام‌‌⇩ ‎nasibeh.media
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندک نصیحت پدرانه 😉✋🏼 ‌گوشه ای از صحبت های رهبر انقلاب در دیدار امروز با نیروی مسلح و دانشجو های افسری🚔 ‌ ‌ بشنوید از صحبت های رهبر انقلاب درباره حساسیت های الکی و پوچ درباره دشمنان خارجی🧐 ‌ ‌ کاری از گروه نسیبه 💚🍃 ‌ ••√↓ @nasibeh_media🇮🇷🦋
پل ارتباطی ما ب صورت ناشناس↯ https://harfeto.timefriend.net/16651646243743
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿 🕊🌿 🌿 🦋 (ازدواج لباسه؛ اما نه لباسی که هروقت بخواهیم، پیونده؛ اون هم نه از پیوند های معمولی. پیوندی که قطعه عاش رو باهم چفت و بست کنن، نیست؛ مثل پیوند شیمیاییه. زوج می شن دو نفر آدم. یکی می شن و برای این پیوند دو چیز لازمه :اول، شناخت و دوم، علاقه ) رسیده ان به قسمت حساس ماجرا. باید صلوات تایید بگیرم:( از طرف شما علاقه ای وجود داره؟ ) معطل نمی کند :( اگه علاقه ای نبود که الان اینجا نبودم! )صلوات! نفس راحتی میکشم. خوب است که چشم باطن بین ندارد که اگر داشت، بال و پر می دید جای دست و بالم. او راضی است و من هم که متقاضی! شناخت هم که داریم؛ هرچند که آشناتر خواهیم شد. پس بگذار بروم سروقت زندگی مشترک. می گویم:( ببین! اگر بخواهیم زندگی موفقی داشته باشیم که می خواهیم، باید نگاهمون به قله ها باشه:قله های عشق. باید نگاه کنیم به زندگی علی( ع)و زهرا( ص).زندگی مون باید ساده باشه و بی تجمل. اصلا اساس زندگی عشقه. ) زود رفتن سراغ عشق؟ نه دیگر! باید بداند که از طرف من علاقه ای وجود دارد. در واقع، بیشتر از علاقه ای! می گویم :( زن و شوهر باید باز و همدم هم باشن )خواستم غیر مستقیم تاکیدی کرده باشم که ازدواج، او را محدود نمی کند. نیامده ایم که مانع رشد هم شویم. می گویم که می شود در زندگی مشترک، تحصیل را هم ادامه داد. من بیشتر می گویم و او بیشتر می شنود و کمتر می گوید. راستی، خودم را برایش معرفی نکردم. چه بگویم از خودم که خدا رو خوش بیاید؟ می گویم:( من زیاد تلاش می کنم. آرمان گرا هستم. دست و دل بازم. اهل محبتم و خب، پاسدارم. پاسدار انقلاب اسلامی. )به گمانم برای امروز کافی است. تایید اولیه را گرفته ام. این یعنی مذاکرات خوب پیش می رود. خیلی چیزها روی برگه ها باقی مانده که نگفته و نپرسیده ام. اصلا چه کسی با یک جلسه حرف زدن تصمیم می گیرد؟ در خواست تشکیل جلسه ی اظطراری می دهم از طریق شورای عالی امنیت خانواده که خب. با آن موافقت می شود. مابین دیدار اول و دوم، ذهنم شفاف تر است. می دانم که باید هم گربه را دم حجله بکشم و هم درباره ی خیلی چیز ها اعلام موضع می کنم؛ اما زمان جوری می گذرد که انگار های رفتن ندارد. دل توی دلم نیست برای قرار دوم. خشت اول را به گمانم تراز گذاشتیم و حالا وقت خشت دوم است. روز موعود بلاخره خودش را به ما میرساند. ما زودتر از او رسیده ایم به دیدار. مثل همیشه لباس پوشیده ام و این کمک می کند که خودم باشم. جایی نزدیک مزار شهدا می نشینم. هوا سرد است؛ اما مگر می شود که سخت تر است. باید شیرین ترها را بگذارم برای اخر کار. برای فاصله تا دیدار بعدی می گویم :( من دوست ندارم توی زندگی چشم و عن چشمی باشه. می شه ساده هم زندگی کرد. حقوق من کفاف یه زندگی ساده رو می ده. ضمناً خرید هامون هم باید از جنس های ایرانی باشه) می خندد که یعنی باشه. قبول ! باید کاممان را شیرین کنم:( این عشقه که به زندگی حرارت می ده، نه بخاری! این علاقست که خواب آدم رو راحت می کنه، نه تشم پر قو! این عشقه که زندگی رو آسون می کنه، نه امکانات ) لبخندش را که می بینم، می فهمم که راه را درست آمده ام. نان را می چسبانم تا تنور داغ است :( دوست دارم عاشق شدن رو با شما شروع کنم. دوست دارم عشق بین ما..... 🌿 🕊🌿 🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿🕊🌿
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿 🕊🌿 🌿 🦋 (دوست دارم عاشق شدن رو با شما شروع کنم. دوست دارم عشق بین ما، عشق با تمام وجود باشه. با تمام عشق های روی زمین فرق داشته باشه. یه عشق آسمونی باشه ) معلوم است که درباره عشق تحقیق کرده ام. حق داشتم. عشق از آن واژه هایی است مع زیاد استعمال(! )می شود؛ اما کمتر درکش می کنیم. ما معمولا نام هر احساس باربط و بی ربطی به عشق های صورتی. همان ها که لباس نو که بیاید، لباس قبلی را رها می کنند. همان ها که اولش( دوست دارم )و( عاشقت هستم )است و آخرش مهریه ای که می شود دست مایه گروکشی! عشق صورت و عشق صورتی به درد من نمی خورد. من عشق سرخ می خواهم عشق سرخ، عشق حقیقی، معشوق را برای کمال می طلبد. پی همین را می گیرم :( همه ما نقص هایی داریم؛ اما باید تلاش کنیم واسه کامل شدن ) حرف هایمان می کشد به نوع برخورد و رفتار. طبیعی است که باید توضیح بدهم به عنوان یک پاسدار، حال و احوالم چگونه است. می خواهم همان اپل خیالش را راحت کنم :( من توی برخورد با شما خشک و متعصب نیستم؛ اما منطقی و اسلامی عمل می کنم. ما باید اصولمون یکی باشه. اختلاف نظر هم که تو زندگی طبیعیه و باعث رشد می شه. ) تنها مستمع حرف های عاشقانه ام، تاییدم می کند. تا اینجای کار باهم تفاهم داریم. او هم همان حرف هایی را میزند که من می زنم. نگاهش به زندگی و به عشق، آدم را امیدوار می کند. رازهایی هم هست که شاید روزی در همین حوالی به او گفتم. راستی، حرف عاشقانه زدن در حضور خود معشوق چقدر سخت است! نمی توانم به چشم هایش نکته کنم، وقتی برایش از چندوچون عشق می گویم. سرم تمام مدت پایین است. راستش را هم گفتم. از شروع عشق گفتم، نه از اوج عشق. واقعیت این است که خیلی ها هوا برشان می دارد که عاشق اند؛ اما نیستند. واقعیت دوم این است که ازدواج تازه اول عشق است. هنوز خیلی راه مانده برای تجربه ی عاشقی. من می خواهم عشق را بفهمم، درک کنم، ببینم. وسط حرف هایمان یادم می افتد روزی را که از حاج حمید پرسیدم که عشق چیست؟ و می دانستم که شاید به تعداد آدم هایی که زیسته اند، برای این سوال جواب وجود داشته باشد؛ اما جواب حاج حمید برای من چیز دیگری است. هر روز این دو سالی که در دفتر فرماندهی، مسئولیت دفترش را بر عهده داشته ام. از او آموخته ام و بارها نگاهش به دنیا را ستوده ام. یادم هست با آن نگاه نافذش، چند لحظه ای به جایی خیره شد. کاش می دانستم توی ذهنش چه می گذرد. فکری کرد و گفت :( عشق همونه که انسان رو بی قرارم! این را از همان نگاه توی آینه و بعد تر، از همان روز و شب خواستگاری فهمیدم. بابا و مامان از سمنان آمده بودند. جایی در تهران قرار گذاشتیم ومن خودم را با ماشین عمو به آن رساندم. سر ظهر بود و مغازه ها یکی در میان تعطیل بودند. چند خیابان را بالا پایین کردیم تا بلاخره جنسمان جور شد. یک دسته گل و یک جعبه شیرینی شد نماد دلیل رفتنمان به خانه ی عمو . همه چیز سریع اتفاق افتاد. بابا مقدمات را خوب جفت و جور کرد. تا گفت که فامیلیم و می خواهیم فامیل تر بشویم، لبخند نشست روی صورت همه. قرار بله برون را گذاشتند و یک صلوات و دعای مادر، شد مهر تاییدش. مثل گنجشک هایی که به دام خانه ی آدم ها می افتند و خودشان را به آب و آتش می زنند که راهی برای راهیابی پیدا کنند، قلبم در سینه می تپید و جایش تنگ بود. گه گاه فاطمه را با آن نگاه بی انتهای شرمگینش نگاه می کردم 🌿 🕊🌿 🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿🕊🌿
38.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما عاشقیم عاشق پاک این راه مهاجريم مهاجر الى‌الله صف به صف آماده جلوه‌ایم در سپاه حضرت بقیةالله(عج) 🇮🇷دختران حاج قاسم ، دختران انقلاب اسلامی 🇮🇷 𔓘𓎖𔓘𓎖𔓘𓎖𔓘𓎖𔓘𓎖𔓘𓎖𔓘
❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
•بســـــم‌اللھ‌ قـاســݦ جــباریـݩ•