eitaa logo
نَسیـــبہ مِــدیــٰا
105 دنبال‌کننده
852 عکس
163 ویدیو
12 فایل
سلاممم رفیق ✋🏻😁 ‌ ‌تو‌‌یا‌هم‌وطنمی‌ یا‌هم‌فکرمی‌ پس‌بین‌مون‌دیوار‌نکش:)!🌿 تبادل⇩ @nasibeh_admin ‌ ‌پل ارتباطی ما ب صورت ناشناس↯ https://harfeto.timefriend.net/16651646243743 نشانی ما در اینستاگرام‌‌⇩ ‎nasibeh.media
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿 🕊🌿 🌿 🦋 یکی دو ماه پیش مهرداد، دوستم، رفته بود پیش حاج حمید که بگوید می خواهند من را به عنوان فرمانده یکی از گروهان ها معرفی کنند. از همان موقع ها اصرار داشت که این مسئولیت را بپذیرم. شوخی جدی گفتم:( ببین! من هنوز ریش هم ندارم، کی به حرف یه فرمانده بی ریش گوش می کنه؟ در ثانی، بذار از سوریه برگردم، بعد با خیال راحت می آم.) مهرداد استدلال می کرد:( فرماندهی به ریش و قیافه نیست. فرمانده باید حاکم قلب ها باشه، مثل شهید باقری. معرفیت می کنیم، با خیال راحت برو سوریه و برگرد.) حرف هایش را شنیدم. قرار مان هم این شد که برویم و فکر های خوب حاج حمید را در گردانی پیاده کنیم. دوست داشتم از تجربه های جدید استقبال کنم. برایم تعریف کرد که حاجی بی معطلی پذیرفته بود و گفته:( عباس از پس این کار بر می آد. می خواستم خودم همین کا رو بکنم؛ منتها بعد از برگشتن عباس از سوریه.) در این فاصله با مهرداد به دنبال کسی می گشتیم تا به جای من، مسئولیت دفتر مراجعات حاج حمید را به او بسپارند. حالا قرار است امشب با چراغ سبز حاجی به عنوان فرمانده یکی از گروهان های گردان کمیل معرفی بشوم. اسم زیبایی است:( کمیل) تعامل با چند ده نیروی نظامی به عنوان فرمانده، تجربه ای است که به آن نیاز دارم. امشب در هزار دره اردوی رزمی داریم. اردوگاه هزار دره را دوست دارم. بار ها درباره ی آن با حاج حمید صحبت کرده ایم. می شود اینجا به پایگاه بزرگی برای تربیت نیرو های زبده تبدیل شود‌. مهرداد پیشنهاد می کند که معارفه در جریان همین اردوی رزمی انجام شود. حسین، يکی از همکارانم سوال می کند:( امشب با ما می آیی؟) تازه یادم می آید که به فاطمه قول داده بودم که امشب بروم دیدنش. مکثی می کنم و می گویم:( می آم.) آفتاب هنوز در آسمان است که با مهرداد سوار ماشین می شویم و راه می افتیم سمت هزار دره‌. علاوه بر این که احساس مسئولیت می کنم که در کنار بچه ها باشم، رزم شبانه به خودم هم کمک می کند. رزم شبانه دید در شب را افزایش و هراس از تاریکی را کاهش می دهد و این برای من معنادار است. شب است. باید بتوانم در تاریکی دنیا بهتر ببینم. باید بتوانم به تاریکی و هراس از تاریکی غلبه کنم. فردای رزم شبانه، آفتاب طلوع می کند در حالی که ما قوی تر شده ایم. هوا سرد است و باران می بارد. تمام لباس هایم خیس است. دست ها و پاهایم سر شده اند. نزدیک نیمه شب است که راه می افتم طرف خانه ی عمو. به فاطمه قول داده ام که ببینمش. نباید زیر قولم بزنم. فروردین آخرین نفس هایش را می کشد و باز آمده ایم هزار دره، اردو. اینجا جایی است نزدیک تهران و نزدیک تر به کوه های البرز. وسط برنامه های اردو، خبر تلخی را به حاج حمید می رسانند:( حاج ابراهیم عشریه مجروح و احتمالا شهید شده؛ اما هنوز اطلاعی از پیکرش در دست نیست.) اندوه، تمام صورت حاج حمید را می پوشاند. حاج ابراهیم را همه می شناسیم و این خبر برای همه ی ما ناگوار است. حاجی از ما خواسته که خبر را به دانشجو ها نگوییم. بر اندوهش غلبه می کند و می گوید:( بریم بین دانشجوها مسابقه ی طناب کشی برگزار کنیم.) من و یاسر، یکی از دوستانم، عهده دار برگزاری طناب کشی می شویم. دو گروه دانشجو طناب را به سمت خود می کشند، می خندند و روحیه می گیرند. حاجی با تمام اندوهش، لبخند می زند‌. مؤمن اندوهش در دل است و شادی اش بر چهره. 🌿 🕊🌿 🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿🕊🌿
💫🌹💫🌹💫🌹💫 🌹💫🌹💫🌹💫 💫🌹💫🌹💫 🌹💫🌹💫 💫🌹💫 🌹💫 💫 {تکفیر علیه مقاومت شیعی} یک بار از محمود رضا پرسیدم دولت سوریه موضعش درباره‌ی مقاومت چیست؟ اصلا می شود سوریه را داخل جبهه‌ی مقاومت به حساب آورد؟ گفت:《وقتی آزادسازی یکی از مناطق در سوریه علی رغم تلاش ارتش به مشکل برخورد بود، رزمندگان حزب‌الله وارد شدند و همراهی آن ها با نیروهای ارتش سوریه منجر به آزاد شدن منطقه شد.》می گفت خود بشار اسد از این رزمنده ها دعوت کرده بود که بروند پیش او. همیشه وقتی از او سوال می کردم هدف از جنگ سوریه چیست می گفت:《هدف این است که مدل مقاومت ضد صهیونیستی در منطقه را که شیعی است عوض کنند. این همه سلاح، تروریست، امکانات و پول که ریخته اند آنجا را با مقاومت تکفیری سَلَفی جایگزین کنند.》یک بار گفتم:《خب بعدش می شود؟ مقاومت سلفی می خواهد با اسرائیل چه کند؟》گفت:《نمی دانم، اما کشور هایی که از تکفیری ها حمایت می کنند نمی خواهند چیزی به نام مقاومت شیعی در برابر اسرائیل وجود داشته باشد.》 {هیچ جا گیر نمی آیند!} از شیعیان کشور های لبنان، عراق، سوریه و... دوستانی داشت و گاهی درباره شان چیزهایی می گفت. یک بار پرسیدم:《شیعه های لبنان بهترند یا عراق؟》گفت:《شیعه های لبنان مطیع و ولایت پذیرترند، شیعیان عراق هم در چنگیدن و شجاعت بی نظیرند. دلشان خیلی با اهل بیت است، طوری که تا پیش شان نام حسین و زینب را می بری، طاقتشان را از دست می دهند.》گفتم:《شیعه های ایران کجای کار هستند؟》گفت:《شیعه های ایران هیچ جای دنیا گیر نمی آیند!》 💫 🌹💫 💫🌹💫 🌹💫🌹💫 💫🌹💫🌹💫 🌹💫🌹💫🌹💫 💫🌹💫🌹💫🌹💫