eitaa logo
خانواده برای نسل قیام
966 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
15 فایل
ارتباط با مدیر https://eitaa.com/s_Majzoobi
مشاهده در ایتا
دانلود
💢بخشی از کتاب کندوی عنکبوت 💠 ابراهیم به همسرش می‌گوید: «خانم! مگر همیشه نمی‌گفتی اگر من ده‎تا بچه‌ هم بخواهم، حرفی نداری؟ خودت بارها برای من حدیث پیامبر را می‌خواندی که فرمود هر نوزادی که در امت من به دنیا می‌آید، در نزد او از هرآنچه که آفتاب بر آن می‌تابد، محبوب‌تر است! خب چرا می‌خواهی پیامبر خدا را با این تصمیمت ناراحت کنی؟ در روز قیامت می‌توانی در محضرش سر بلند کنی؟ چرا می‌خواهی مانع زیاد شدن امـت پیامبر شوی؟ مگر نشنیدی که پیامبر فرمود در قیامت به کثرت شما بر دیگر امت‌ها می‌نازم؟» ناراحتی در چهرۀ الهام موج می‌زد. گفت: «گوشم از این حرف‌ها پر شده. بچۀ زیاد برای کسی خوب است که هم توان بدنی و هم دل‎ودماغ نگهداری‌‌شان را داشته باشد!» ابراهیم گفت: «خودت دیدی که دکتر قول داد مشکلی برایت پیش نمی‌آید. سختی زایمان و دوران بارداری یک چیز طبیعی است که برای همۀ زنان وجود دارد. لذت فرزند داشتن و مادری را خدا برای تمام مادران قرار داده، طوری که حاضرند به‎خاطرش سختی‌های بیشتر از بارداری را نیز تحمل کنند.» ابراهیم کمی سکوت کرد و گفت: «اگر با تو چند کلمه منطقی صحبت کنم، حاضری بچه را نگه داری؟» الهام با کمی تأخیر جواب داد: «نمی‌توانی قانعم کنی، ولی حرف‌هایت را می‌شنوم. من تصمیم خودم را گرفته‌ام.» ابراهیم کمی صدایش را پایین آورد و به‎آرامی گفت: «ببین الهام‎خانم! خواهش می‌کنم کمی صبوری کن و بگذار حرف‌هایم را کامل بزنم، بعد از آن هر کاری خواستی بکن.» الهام با حالتی مغرورانه کمی صورتش را به‎سمت دیوار چرخاند و گفت: «جلویت را نگرفته‌ام. هرچه می‌خواهی حرف بزن.» ابراهیم، دخترش ملیحۀ چهارساله را روی پایش نشاند و همان‎طور که به‎آرامی موهایش را نوازش می‌کرد، گفت: «حیف نیست نعمتی به این خوبی نداشته باشیم؟» الهام پرید وسط حرف ابراهیم و گفت: «من از نعمت بدم نمی‌آید، ولی نعمتی خوب است که با آمدنش لذت ببریم و به آسایش ما ضربه نزند، نه اینکه با حضورش به سختی و فلاکت بیفتیم.» 👈ادامه دارد ... 🔰 همراه ما باشید با بخشهایی از کتاب کندوی عنکبوت ایتا https://eitaa.com/Nasleghiyam
۵۶۰ بنده متولد ۱۳۷۲ هستم تو خانواده نسبتا پرجمعیت بدنیا اومدم. مادرم وقتی رفته بود زایشگاه که مارو بدنیا بیاره یعنی منو خواهرم 😍 ماما، ازش می‌پرسه تو خونه بچه چی داری؟؟ مادرم گفته بود، تو خونه سه تا دختر دارم، ماما گفته بوده الان دلت چی میخواد؟ مادرم گفته هرچی خدا بخواد همون خوبه و راضیم به رضاش... ماما هم گفته پس مبارکه، شدن ۵تا 😂😍دوقلو دختر بدنیا اومدن 😍😍... بابام وقتی بش خبر میدن خیلی خوشحال میشه با اینکه خانواده ی بابام پسر دوست داشتن، وقتیم میره خونه همه ازش می‌پرسن که خانمت چی زایید؟؟ اونم فقط میخندیده نمیتونست بگه دوقلو ...از بس که خندش گرفته بود😂😂😂 با دست بشون اشاره میکنه ✌️✌️✌️✌️ خلاصه ما دوقلوها رو با مامانم مرخص میکنن و میبرن خونه، خواهرم مریض میشه، میبرن بستریس میکنن. مامانم هم همراش بوده، در حالی که تازه زایمان کرده از اینور خسته و ... بالا سر خواهرم، منم تو خونه فقط گریه 😢😆 مامانمم از خستگی سرش گیج میره و میفته سرش میخوره به لبه تخت خداروشکر فقط یه خورده زخم شده بود😢 بابام میاد میبینه سر مامانمو پانسمان کردن، میگه چی شده براش تعریف میکنن که .... بابام هم میگه من رضایت میدم، میبرمش خونه، که الحمدلله حال خواهرم هم بهتره میشه. ما دوقلو ها اصلا شبیه هم نیستیم اون لاغر، من چاق، او زرنگ و درس خون، من درسم ضعیف بود🤪 تو فامیل همش بهم میگن تو زیادی حق خواهرتو خوردی و اینجوری تپلی😏 بعد ما دوقلوها، عمه هام و کل فامیل به مامانم اصرار می‌کنن که یه پسر بیار، اونم وقتی ما ۷. سالمون شد، بازم باردار شد، و بابام گفت این آخرین بچه ای که میزایی، هلاک شدی چه پسر چه دختر... سال ۷۸ دادشم به دنیا اومد😍 اینقد عزیز دل همه شد و ته تغاری الان به مامانم میگه چرا من عمو نمیشم 😂😂😂 اومدم تجربه ی خودمو بگم تجربه ی مامانمو گفتم ای داد بیداد😁😂😂🙈 ۲ تا خواهر بزرگام ازدواج کردن، سومیه خواستگار نیومده بود براش که منو همسرم اوایل سال ۸۶ همدیگه رو پسندیدیم و همدیگه رو خواستیم، فامیل دور بود و ۷ سال ازم بزرگتر بود و سربازیشو تموم کرده بود... 👈 🌷❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ رسانه ما باشید https://eitaa.com/Nasleghiyam