#خاطرات_شهیدبابایی
💠لباس های شسته شده
سرهنگ خلیل صرّاف
●زمانی که در قرارگاه رعد بودیم.گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام لباسهای چرک خود را کنار حمام می گذاشتند تا بعدا آنها را بشویند.بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند،آنها را شسته و پهن شده می یافتند و با تعجب از این که چه کسی این کار را انجام داده،در شگفت می ماندند.
●سرانجام یک روز معما حل شد و شخصی خبر آورد که آن کس که به دنبالش بودید،کسی جز تیمسار بابایی،فرمانده قرارگاه نیست.از آن پس بچه ها از بیم آنکه مبادا زحمت شستن لباس هایشان بر دوش جناب بابایی بیفتد،یا آنها را پنهان می کردند و یا زود می شستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
#شهید_خلبان_عباس_بابایی
#باشَہـداتاقیامت
شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند. وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند.... شهید بابایی فرمود: من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیئت های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم... امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می دهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی... عباس گفت: بریم طرف دسته عزادار... به خودم اومدم که دیدیم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین، داشت پوتین ها و جوراب هاشو در می آورد. بند پوتین هاشو بهم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش!... شد حُر امام حسین (ع). رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خواندن. جمعیت هم سینه زنان و زنجیر زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه. تا اون روز فرمانده پایگاهی رو ندیده بودم اینطوری عزاداری کنه. پای برهنه بین سربازان و پرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش....!
#کتاب_شهداواهل_بیت_(س)
#ناصرکاوه
خاطره ای از معاون عملیات نیروی هوائی ارتش, امیر سرلشگر خلبان,
#شهیدعباس_بابائی
❀ ﴾﷽﴿ ❀
📓فراز اول از خطبه ۱۹نهج البلاغه
🔻دوری از غفلت زدگی
🌟سخنى از امام(علیه السلام) که از غفلت برحذر مى دارد و فرار (و حرکت) به سوى خداوند را یادآور مى شود:
✅اگر شما آنچه را که مردگانتان بعد از مرگ مشاهده کرده اند، مى دیدید ناله سر مى دادید و وحشت مى کردید و به سخن حق گوش فرا مى دادید و اطاعت مى کردید،
✅ولى آنچه آنها دیده اند از شما مستور و پنهان است، امّا به زودى پرده ها کنار مى رود (و همه چیز را مشاهده خواهید کرد).......... ادامه
🗓شنبه
۵فروردین ۱۴۰۱
۲۳شعبان ۱۴۴۳
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📝 #دلنوشته | #شلمچه
🌟 بهار خرامان خرامان از راه رسیده ، بوی شکوفه ها در هوا طنین انداز شده است ، برای من اما انگار نخستین بهاریست از زندگی که سپری میکنم در جوار تو و در سرزمین تو! اینجا بوی شکوفه های شجاعت از دشت های شهادت به اعماق وجود رخنه میکند و روح پیله بسته ام را رها میکند
🔸برایم اینجا حکم محرم خانه را دارد .جایی که بی محابا برای صاحبخانه میتوان راز دل گفت ، صاحبخانه هایی که از خاکی بی ارزش اینچنین نوری درخشان ساختند، کسانی که زمین را بهشت کرده اند، پس قطعا یارای این را نیز دارند که مرا از لابه لای هزار نقاب این جهان بیرون کشند و از منجلابی که گرفتار آن شده ام نجاتم دهند.
💠امسال را با قلبی شکسته و روحی بیقرار بر سر سفره هفت سین آن خوبان دو عالم مهمان شده ام ، رخت خادمی شان را بر تن کرده ام تا رخت سیه فام گناه را از تن در کنم، منتظر نگاهی از جانب آن بزرگواران هستم بی تردید یک نظر از جانب انها نامه عاقبت بخیری مرا امضا میکند.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
Shohada Narimani (NiyazMusic)_095353.mp3
5.79M
🔊 #بشنوید | #صوت_کاروان
🔻دیگه آقا از همه دل بریدم...
🎙سید رضا نریمانی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🎨 #لوح | #مناجات_شعبانیه
🌟اِلٰهٖی اِنْ کُنْتُ غَیْرُ مُسْتَاْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ، فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سَعَتِكَ...
ای خدا اگر من لایق رحمتت نیستم؛ تو لایقی که بر من از فضل و کرم بی پایانت جود و بخشش کنی...
💠فرازی از مناجات شعبانیه💠
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
تفحص شهید طلائیه.mp3
2.27M
📻 رادیوپلاک
بیسیم چی
((یک یوسف از طلائیه آمد...))
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
〰️〰️🖊نگارنده: الهی پازوکی
••💻 تدوین:محمدحسین گودرز
🎙گویندگان: معصومه نصیری
مهدیه بابایی
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت:
[سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷]
و همه شهدای مدافع حرم
🖇به رادیو پلاک بپیوندید...
🎙【 @radiopelak 】🎧
#راهیان_نور
📊 #اینفوگرافیک | #شهید_شاخص
🔻اینفوگرافی شهدای شاخص ۱۴۰۱
🌷شهید حسین صنعتکار🌷
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجرای شهید ابراهیم هادی و دختر جوان
🎙 استاد مسعود عالی
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزگارموشک اگرنیست، روزگارچیست؟ بادست خالی میشه باقلدرهامذاکره کرد؟! 🤔
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرایط جهان بدون امام زمان روز به روز بدتر خواهد شد......
کرونا رفت اما مسئله ی مهلک دیگری آغاز خواهد شد.......
باید بتوانیم از جان امام زمان حفاظت کنیم......
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست_ویژه
🔴 امروز ما درگیر موجهای آخر آخرالزمانیم
‼️دو صیحه قبل از ظهور اتفاق میافتد
⚠️چقدر من و شما آمادهایم برای ظهور؟
#آخرالزمان
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حاج_عبدالرضا_هلالی
✅مداحی قدیمی ولی ماندگار
😢همه ماها باهاش خاطره داریم
لبـــ تو طـعنه به لعــل لب سـاغر میـ زنده
همــه دلـها برایـــ عشق تو پرپر می زنــه
#مداحی_قدیمی
#هلالی
#فایل_تصویر
➖➖➖➖⬇️
🌹@maddahi_bartarr🌹
مداحی_آنلاین_چه_عطر_خوشیه_پیچیده_مهدی_اکبری.mp3
4.29M
🌷 #ایام_راهیان_نور
⏯ #شور #حماسی #شهدا
🍃چه عطر خوشیه پیچیده
🍃توی این شهری که دل ها مردن
🎤 #مهدی_اکبری
👌بسیار دلنشین
➖➖➖➖⬇️
🌹@maddahi_bartarr🌹
️ 🍃🌺🍃🌸✳️🌸🍃🌺🍃
💠روایت حمیدداودآبادی از یکی از شهدای کربلای۴
( #شهید_علی_کریم_زاده مسئول امور شناسایی مفقودین سپاه اندیمشک)
🔸قبل از عملیات کربلای ۴ یکی از روزها که در اندیمشک پهلوی علی بودم، دم ظهر گیر داد برای ناهار به خانه آنها برویم که با خوشحالی پذیرفتم...
🔸علی جوان پاک دل، صاف و ساده و خوش مرامی بود. همواره به خلوص و صداقتش غبطه می خوردم. در مدتی که با او آشنا بودم، یک بار ندیدم دروغی بگوید یا با گفتن جوک یا تمسخر دیگران، باعث غیبت یا رنجش اطرافیان شود...
🔸همین طور که نشسته بودیم، علی از خاطرات #شهید_حمید_طوبی می گفت که در عملیات بدر شهید شده بود. وقتی رسید به آنجا که: "حمیدخدابیامرز وصیت کرده بود وقتی شهید شد، اگر فرزندش دختر بود، اسمش را زینب بگذارند و اگر پسر بود، حسین. وقتی حمید شهید شد و دخترش بدنیا اومد، نامش را زینب گذاشتند." اشک در چشمانش حلقه زد...
🔸در همین حال، دست برد پشت کمد و قاب عکس بزرگی را بیرون اورد. با خودم گفتم حتما عکس حمید است که قاب کرده، ولی در کمال تعجب دیدم عکس خودش است.
🔸وقتی پرسیدم این چیست؟ گفت: "این عکس رو چند وقت پیش انداختم و دادم یه دونه ازش بررگ کردند. این رو آماده کردم واسه حجله شهادتم."
🔸اشک من را هم دراورد. دلم آتش گرفت. یک سال نمی شد ازدواج کرده بود، ولی حالا عکس خودش را برای حجله شهادت قاب کرده بود.
🔸وقتی بغلش کردم و رویش را بوسیدم، گفت: "اتفاقا خانمم حامله است. به اونا گفتم اگر بچه ام دختر بود، اسمش رو بذارند زینب و اگر پسر بود، بذارند حسین."
🔸علی در عملیات کربلای۴ در جزیره ام الرصاص مفقود شد و چند سال بعد استخوانهایش به خانه بازگشت و دخترش زینب که بزرگ شده بود، از پیکر پدر استقبال کرد...
📘کتاب "از معراج برگشتگان" / حمیدداود آبادی
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
❣
#کرامات_شهدا🕊🕊🕊
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
از آنها که خونین سفر کردهاند
سفر بر مدار خطر کردهاند
امروز بیان کرامتی از شهید بزرگواری را برایتان آورده ایم ، که سینه سوختگان و عاشقانش هنوز بعد از سالها او را فرمانده دل خودشان میخوانند و در حیرانی و سرگشتگی دست توسل به دامانش میزنند ...
و چه زیباست کرامات الهی از دست بریده این قتیل کربلا و نوازشگر دل یاران و رفیقان جامانده از شهادت
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ما همراه باشید 👇👇👇
❣ #بهبهان_مسجد_سيد
شب ايام فاطميه بود ، عزاي حضرت زهرا (س) ،
مراسم پر شور و حالي بود ، عالمي بود در آن عالم حال ما . . .
نا كجا آباد دل اين جا نبود
غربت پروانه ها اينجا نبود
عالم و آدم چو هم پيمان
پيش چشم مستشان دريا نبود
بعد از مراسم پياده به طرف منزل آمدم ، دلم گرفته بود ، در حال و هوای خودم بودم كه ياد بدهی غدير افتادم ، چكی كه كمتر از ۴۸ ساعت ديگر بايد پاس می شد دقيقاً يك ميليون ريال.
در آن تاريكی و سكوت با لبخند گفتم خوب #حاج_اسماعيل مسئله تصادف امروز كه حل شد، اما بحث بدهی ما به انتشارات مدرسه هنوز حل نشده است.
صبح تا وارد كارگاه شدم، گفتند مسئول كارگاه آقای سرانجام شما را كار دارند.
گفتم: چه مسئله مهمی پيش آمده كه حاجی مرا خواسته، آن هم اول وقت كاری كه هنوز ما استارت دستگاهها را نزده ايم .
با حاج بيژن سرانجام مسئول كارگاه تقريباً رفيق بوديم ، وقتی وارد دفتر شدم حاجی به استقبالم آمد و گفت اين چك به مبلغ يك ميليون ريال مال شماست.
گفتم براي چی؟
گفت مقداری آهن آلات اوراقی بوده فروختيم و اين مبلغ را برای غدير شما گذاشتيم كنار . از اين پيشآمد چنان تعجب كردم كه باعث تعجب حاجی شد . او گفت اين پول برای شما است ،
(کجادانند حال ما سبکبالان ساحلها؟)
👇👇
❣ #بوسهای_بر_گل_سرخ🌹
در افكار خودم بودم كه عباس اسلامی پور آمد و گفت: اسماعيل آمده
گفتم: حاج اسماعیل؟
گفت: بله ، سيد مرتضی شفيعی هم آمده و فردا صبح از صحن علی بن مهزيار مراسم استقبال از بچه ها شروع ميیشود.
. . اسماعيل! از لحظه ایی كه گفتند آمده ای همه اش به دستان تو فكر می كنم ، يعني ميی شود باز هم بيايی و دست مرا بگيری،
مي شود باز هم بگويی بيا برويم . .
جمعيت كه در انتظار بودند قفل فراق را شكستند و به سوی كبوتران تازه رسيده خيز برداشتند. تابوت گلهای سرخ بر دستان جمعيت داشتند به طرف جلو می رفتند و ما دوان دوان می رفتيم تا به جمعيت برسيم .
من همه اش در فكر اسماعيل بودم او را خواهم ديد ، دستم به بال سوخته اش ميرسد توفيق ديدارت چگونه حاصل میشود عزيز دلم . . .
نفس نفس ميزديم از دور كه نگاه مي كرديم جمعيت در حال حركت بودند و تعدادی تابوت كه دلهای ما در آن قرار داشت به سمت جلو می رفتند .
چند قدم مانده كه به جمعيت برسيم ناگهان تابوتی به عقب آمد. راست آمد و خورد به صورتم بی اختيار آن را غرق بوسه كردم ، گونه هايم در گرمایی لذت بخش داشت میسوخت .
چشمان خيسم ناگهان روی شناسنامه گل سرخ ماند كه نوشته بود شهيد حاج اسماعيل فرجوانی.
دلم شكست يعنی بعد از اين همه سالها . . .
دوباره چيزی در درونم جوشيد و جوشيد ، صدایی زيبا در گوشهايم نجوا كرد كه :
#دلواپس_نمازهايتان_باشيد ،
#دلواپس_قلبتان_باشيد ،
#دل_نگران_فردای_حضورتان_باشيد ،
دل نگران دل شكسته #علی(ع) باشيد ،
علمدار خوبی برای #ولايت باشيد و گفت و گفت . . . .
اين نجوا با صدای دريا يكی شد دريا بود و آب و قطره های فراوانی كه شده بودند دريا . . . .
السلام عليك ايهاالشهداء و العارفين
انديمشك – موسسه فرهنگی غدیر
#مرتضی_طيبی
❣
❣ برادر شهید می گوید: «مجید میگفت بنیصدر ضد سپاه است؛ او یا به ما تجهیزات نمیدهد یا سهمیه کمی میدهد. یکبار مجید تعریف میکرد که در محاصره ۲۰۰ تانک عراقی بودیم و با سلاحهای کم باید مقاومت میکردیم. وقتی میخواستیم تانکها را بزنیم باید سعی میکردیم تیرمان به خطا نرود. چون کمبود مهمات داشتیم یک تانک از اول، یک تانک از وسط و یک تانک از آخر را زدیم و با این کار آرایش نظامی دشمن بههم خورد؛ بعد عراقیها فرار کردند. حتی یک تانک را زدیم و دیدم که همچنان گاز میدهد، ولی حرکت نمیکند. آرام آرام به سمت تانک رفتیم و دیدیم راننده تانک کشته شده و پایش روی پدال گاز است. مجید خیلی از کمبود سلاح ناراحت بود و برایمان تعریف میکرد نیروهای سپاه حمیدیه میخواستند عملیات کنند، اما اسلحه کافی نداشتند. مجید به نیروهایش میگوید برویم و از جبهه بعثیها در آبادان اسلحه بیاوریم، به اتفاق نیروها به انبار مهمات عراقیها میروند و تعداد زیادی سلاح میآوردند و با همان سلاحها عملیات موفقیتآمیزی انجام میدهند.»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣«در ابتدای جنگ تمام نیروها از سپاههای استانی در خوزستان جمع میشدند. سردار شهید حاجقاسم سلیمانی هم از کرمان به خوزستان آمده بود و در عملیات شهیدان رجایی و باهنر حضور داشت. حاجقاسم در این عملیات با سردار علی هاشمی و مجید آشنا میشود. وی در صحبتهایش اذعان داشت که همرزم بودن اینجانب با سردار شهید مجید سیلاوی از افتخارات من است. حتی حاجقاسم چند ماه قبل از شهادتش به اهواز آمده بود، به اتفاق سردار شاهوارپور فرمانده سپاه حضرت، ولی عصر (عج) خوزستان سر مزار مجید رفت و گفت شهید مجید سیلاوی در تابستان گرم روزه میگرفت. در سفری که حاجقاسم به اهواز داشتند در حسینیه ثارالله اهواز در جمع مردم گفتند: "شما شهید مجید سیلاوی را دارید که خود یک امامزاده است."
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ #خاطره
#پرده هايی كه كنار رفت !!
#پرده اول
********************
٣١شهريور١٣٥٩
به #مسجد_جوادالائمه اهواز آمد
و نام نويسی كرد
نام : #بهروز_بيك_زاده
سن : ١٧سال
در #جلسات_قرآن #پايگاه كه
هر صبح تشكيل مي شد
با علاقه فراوان شركت مي كرد.
يك روز آمد،
كنارم نشست و
با يك نجابت خاصي گفت:
برادر قنبري،
من يك تقاضا دارم
مي خواهم
برايم كلاس خصوصي #قرآن بگذاري.
پرسيدم : هر روز ؟
گفت آري؛ هر روز !
قبول كردم...
هر روز عصر مي آمد
رو به روي من مي نشست
يك صفحه از #قرآن،
براي او مي خواندم،
ترجمه مي كردم،
و مي رفت!
حتي روزهايي كه #پايگاه نبودم،
مي آمد منزل.
١٨ ماه تمام! كارش همين بود!
من #قرآن مي خواندم و ترجمه مي كردم
واو فقط گوش مي كرد!
ماه هاي آخر؛
مي ديدم
درحالي كه من #قرآن مي خواندم،
او اشك مي ريخت!
زمستان١٣٦٠
يك روز كه به منزل ما آمده بود
گفت برادر قنبري،
امروز آن آياتي را برايم بخوان كه مي گويد
"افراد كمي ممكن است بر افراد زيادي به اجازه خدا پيروز شوند"
صفحه اي كه آن آيه را داشت،
آوردم
برايش خواندم و ترجمه كردم
.....كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بأذن الله...
بهروز ما؛
آن روز خيلي اشك ريخت
بيشتر از هميشه!
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
❣#پرده دوم
*****************
شنبه ٢٩ اسفند١٣٦٠-ساعت٩شب
( شب قبل از عمليات #فتح_المبين )
سنگر بچه هاي #مسجد_جوادالائمه اهواز
حول وحوش تحويل سال نو
همه در حال خوردن آجيل بودند!
آجيل هايي كه روي بسته بندي آن هانوشته بود : اهدايي امت حزب الله!
#بهروز
تنها فردي بود كه آجيل نمي خورد.
رفتم و كنارش نشستم
مثل هميشه درحال تلاوت #قرآن بود!
از او خواستم كه به جمع بچه ها بيايد!
او كه احترام زيادي براي من قائل بود،
از من خواهش كرد كه تقاضايم را پس بگيرم!
گفتم
"به شرطي كه علتش را بگويي."
علت را گفت :
"مي ترسم در حين خوردن آجيل،
از يادخدا غافل شوم.
مي خواهم همه لحظاتم را با ياد خدا پر كنم"
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
❣#پرده سوم
**************
عصر روز يكشنبه اول فروردين١٣٦١
همراه راننده يك #تانكر_آب ٦هزار ليتري
به عنوان راهنما و
البته به هواي ديدن بچه هاي
#مسجد_جوادالائمه اهواز
به خط رفتم.
(اين #تانكر_آب داستان دارد...)
راننده درحال پركردن
بشكه هاي ٥٠٠ليتري
وبچه ها هم درحال پركردن
قمقمه هاي خالي خودشان
#بهروز
مرا به كنار تپه اي برد
بعداز يك سكوت چند دقيقه اي،
آه عميقي كشيدو
گفت:
"من در همه عمرم سعي كردم
از ياد خدا غافل نشوم و
لحظات عمرم را با ياد خدا پركنم!
اما امشب ؛
ترس عجيبي به سراغ من آمده!
خيلي مي ترسم؛
مي ترسم
زماني كه گلوله يا تركش به من مي خورد
و مي خواهم از اين دنيا بروم،
آن لحظه به ياد خدا نباشم!"
اين را كه گفت،
نشست،
زانو هايش را بغل كرد
و شروع كرد به گريه كردن!
دقايقي
كنار او ايستاده بودم
بغض، گلوي مرا هم گرفته بود
و فقط گريه كردن اورا تماشا مي كردم.
در حالي كه
چشمان هر دوي ما خيس اشك شده بود
#بهروز
برخاست
با بغض تركيده و صداي لرزان؛
مجددآ حرف هايش را تكرار كرد:
"خيلي مي ترسم؛
مي ترسم لحظه آخر كه بايد به ياد خدا باشم،
به ياد خدا نباشم."
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ پيكر پاك وگلوله باران شده #بهروز را
چند روز بعد،
در #اهواز تشييع كرديم
لباس هاي #شهيد ،
پر بود از #گلهاي_شقايق
او در صحرايي پر از #گلهاي_شقايق
در منطقه عملياتي فتح المبين
بر خاك افتاده بود!!
در #وصيتنامه اش نوشت:
"برادران وخواهران،
قبل از انجام هركاري
خوب فكر كنيد؛
اگر آن كار براي رضاي خداست
آن كار را انجام دهيد
واگر براي رضاي خدانيست
آن كار را رها كنيد"
در بين شهداي #مسجد_جوادالائمه اهواز
او؛ لقب
#سيدالشهدا ي مسجد
را به خود گرفت......
ديروزصبح؛
در بهشت شهداي اهواز
بر سر مزار نوراني #بهروز_بيك_زاده
رفتم
از او تشكر كردم كه
برايم #پرده ها را كنار زد
وخودش را آشكار كرد!
عضويت در كانال:
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣