اول فساد بانک بعدا بدحجابی - سمت خدا 1401 | شبکه 3 - ۲۰ اسفند ماه ۱۴۰۱
https://telewebion.com/episode/0x5c6d26f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کشاکش رنج و مصیبت ها 👇#علی_فروش_نباشیم
#ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خاطره ای زیبا از شهید محراب، امام جمعه شهید تبریز، آیت الله اسدالله مدنی، درباره توصیه امام زمان (عج) به شیعیان....
کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
#ناصرکاوه
👇👇👇👇👇👇👇
این تصویری که میبینید به روزترین تصویر از یک سلول انسانیه که با کرایوالکترون میکروسکپی NMR و X-Ray گرفته شدهاست
خلقت انسان ...خالقی حکیم جمیل علیم خبیر و مدبر دارد ..
لقد خلق الانسان فی احسن تقویم
سیر در بهشت
#ناصرکاوه
☑️واکنش جالب یک کاربر عرب به توافق ایران و عربستان
⭕️از ملک سلمان پرسیدن بعد از برقراری ارتباط با ایران چه حسی داری؛
گفت: #سلام_فرمانده 🖐😅
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
#ایران_مقتدر
#ناصرکاوه
سلام: قابل توجه دوستان عزیز
🔹اگر ۳ مرتبه رمز عابر بانکتون را
اشتباه وارد کردید و کارت عابر بانک
از دستگاه خارج نشد ;
کافیست کلید انصراف رو بزنید سپس کلید صفر را فشار دهید کارت عابر بانک تون خارج میشود و دیگر نیاز نداری صبر کنی تا بانک باز بشه
ممکنه مسافر باشی و وقت آنرا نداشته باشی تا فردایش صبر کنی
✅ چگونه رویای تورم سه رقمی باطل شد؟
💠در روزهایی که قیمت دلار بالا و پایین میشه ، یادتون نره که ۶۱ اقتصاد دان پس از جراحی اقتصادی دولت در روزهای بهار ۱۴۰۱ پیش بینی کرده بودند این کار موجب تورم سه رقمی خواهد شد! اما حقیقت این است که با وجود جراحی اقتصادی که به دلیل جنگ روسیه و اوکراین و جنگ غذا ، امری اجتناب ناپذیر بود ، تورم با سه رقمی شدن فاصله دارد. که خود همین موضوع از نگاه هر منصفی، یک دستاورد محسوب می شود.
🔹البته این نکته را باید توجه داشت که قیمت دلار بعد از شکست دشمن در اغتشاشات دچار نوسان شد و قیمت ها بالا رفت و به اصطلاح یک فشار خارجی برای تنبیه ایران بود، اما جمهوری اسلامی توانست آن را مهار کند .
🔹 امیدواریم دولت با برنامهریزی دقیق ترمز رشد فزاینده تورم در سالهای اخیر را بکشد و سال آینده شاهد مهار کامل تورم و جبران کاستی های دهه نود باشیم . این امر با رویکرد همسایه محور دولت سیزدهم و تلاش جهادی دولتمردان در تمامی زمینه ها و... محقق و ان شاالله دشمنان خارجی و داخلی ناکام خواهند شد و ملت ایران تفسیر این آیه را که ( ان مع العسر یسرا) خواهند دید.
✍ سعید میرزایی
⭕️تیتر روزنامه اعتماد مربوط به تاریخ ۲۱ خرداد ۱۴۰۱ می باشد.
💡 هوش سفید| سید علیرضا آلداود
🇮🇷 جنگ شناختی | سواد رسانهای 👇
@aledavood 👈 عضو شوید
☀️دلار ۴۰ هزار تومانی بدون مشتری👇
🔹امروز در مرکز مبادله ارز و طلا، دلار با کاهش ۱۸۰۰ تومانی، ۴۰۵۹۰ تومان و در بخش حواله ۳۶۹۰۰ تومان کشف قیمت شد.
🔹در بازار ارز پایتخت دلار توافقی صرافی با کاهش ۳۰۰۰ تومانی نسبت به دیروز ۴۲ هزار تومان خریداری شد و با قیمت ۴۲ هزار و ۴۲۰ تومان فروخته شد.
🔹بررسی میدانی نشان میدهد دلالان میدان فردوسی خریدار ارز نیستند و نرخ ۴۲ هزار تومان را برای فروش دلار اعلام میکنند؛ صرافیها نیز نرخهای ۴۲ هزار تومانی را بر روی تابلوهای خود درج کردند.
🔹یکی از افراد حاضر در بازار غیررسمی ارز میگوید: دلار ۴۰ هزار تومان هم خریدار ندارد و بهزودی قیمت ارز با کاهش شدیدی مواجه خواهد شد...
#ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اعترافات عوامل کشتار مردم در #ایذه است، همان حادثهای که مانند شاهچراغ خائنان به #ایران و رسانههای وابسته به غرب و سعودی تلاش کردند تا آن را به نیروهای امنیتی منسوب کنند اما همه میدانستند از همان لحظه اول شروع بلوای غرب ساخته، حتی یک نیروی امنیتی نیز با اسلحه در خیابان و کوچهای حضور نداشتند.
اما #خدای_ایران ما همان خدایی بود که میخواست دوباره دشمنان این آب و خاک، دشمنان ایران عزیز، خائنان، وطن فروشان و منافقان رسوا شوند و عوامل این تیراندازی در هنگام دستگیری نیز دست به مقاومت زده و دو نفر از آنها به هلاکت رسیدند حالا در مقابل دوربین قرار گرفته و ماجرای شب خونین ایذه را روایت کنند...
#کیان_پیرفلک
#خوزستان
#اغتشاش
#قاتل
🖌#یادداشت_روز
🔹شما چرا ماتمگرفتهاید؟!
#حسین_شریعتمداری
۱- برقراری دوباره روابط سیاسی ایران و عربستان به یک بمب خبری شبیه بود که روز جمعه با سر و صدای زیاد در جهان منفجر شد و بلافاصله پس از انفجار به خبر اول تمامی رسانههای دنیا تبدیل شد و مقامات رسمی و مطرح جهان سیاست را به اولویت اظهارنظر درباره آن ملزم کرد. نگرانی همراه با خشم و عصبانیت آمریکا، رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای اروپایی از این رخداد بهاندازهای گسترده و فراگیر بود که به سختی میتوان نمونه مشابهی از آن را آدرس داد. تیتر اول کیهان دیروز به این موضوع اختصاص یافته و در آن به مواردی از این اظهارنظرها پرداختهایم که نه فقط خواندنی است، بلکه شگفتیآفرین و عبرتانگیز نیز هست. در وجیزه پیشروی اما، به نکتهای اشاره داریم که در سیاست خارجی دولت سیزدهم بر آن تاکید شده است و توجه به آن میتواند در آینده نیز گرهگشا باشد. بخوانید!
۲- دولت آقای روحانی و تمامی دولتهایی که مدعیان اصلاحات در رأس آن بودند، هر اقدام و حرکتی در سیاست خارجی را به جلب نظر آمریکا و متحدان اروپایی آن گره میزدند و بارها به صراحت اعلام کرده بودند که بدون جلب موافقت «کدخدا»! (لقبی که جناب روحانی به رئیسجمهور آمریکا داده بود) انجام هیچ حرکتی در منطقه امکانپذیر نخواهد بود! توافق اخیر ایران و عربستان نه فقط بدون جلب رضایت و نظر آمریکا صورت پذیرفت بلکه در این توافق، آمریکا و متحدانش از صحنه نیز حذف شدهاند. واقعیتی که آمریکا و اروپا و رژیم صهیونیستی با عنوان ضربهای بزرگ بر موقعیت و حیثیت خود در منطقه از آن یاد میکنند و تقریباً هیچیک از مقامات کنونی و سابق آمریکا و رژیم صهیونیستی را نمیتوان یافت که از چرخش عربستان به سوی ایران و حذف آمریکا از مناسبات منطقه عصبانی نشده باشند. کافی است نیمنگاهی به انبوه گزارشهایی که خبرگزاریهای معتبر دنیا در این خصوص مخابره کردهاند بیندازید تا از شدت ضربهای که توافق اخیر بر موقعیت و جایگاه آمریکا در منطقه وارد کرده است، آگاهی بیشتری داشته باشید.
۳- برخی از مدعیان اصلاحات که در عصبانیت از توافق اخیر با دشمنان تابلودار ایران شانهبهشانه میسایند، استقبال کیهان از این توافق را با مخالفتهای قبلی در دوران دولت آقای روحانی کنار هم نهاده و نتیجه گرفتهاند که کیهان در اصول پیشین خود تغییراتی داده است! این برداشت اگرچه بسیار ابتدایی و در خوشبینانهترین حالت، ناشی از کمفهمی آنها نسبت به واقعیت ماجرا و مقایسه کودکانه صورتمسئله به جای نگاه به مفهوم مسئله است ولی با این وجود اشاره به نکاتی در این باره خالی از فایده نیست؛
مدعیان اصلاحات توافق با عربستان را اولاً در بستر موافقت آمریکا و ثانیاً با پذیرش شروط عربستان پیشنهاد میکردند! به بیان دیگر، محدودیت توان موشکی کشورمان، دستکشیدن از حمایت نیروهای مقاومت منطقه و از جمله، پذیرش سلطه عربستان و امارات بر یمن! کنار نهادن حق حاکمیت ایران بر سه جزیره تنببزرگ و کوچک و ابوموسی! پیوستن به دیدگاه کشورهای دستنشانده عربی درباره موجودیت رژیم صهیونیستی و... پیشنهاد میکردند. در این حالت به همان اندازه که مخالفت سرسختانه کیهان با توافق پیشنهادی عربستان (بخوانید آمریکا و اسرائیل) بسیار طبیعی، منطقی و وطندوستانه بود، موافقت مدعیان اصلاحات با شرایط یاد شده فاجعه بوده است. ...
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
😌قربون آقا امام رضا(ع) بُرُم که مِهموناشَم میزبانی مُکُنَن...
😍 #عکس_آلبومی
📸سیدحمیدرضا حسینی
❣️اینجا #قلب_ایران است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
VID_20220521_001111_737_۲۱۰۵۲۰۲۲.mp3
5.23M
📝رفیق روزای بی کسی
🎤#استاد_میرزا_محمدی
▫️#امام_زمان
صوتهای دلنشین
هدیه به چهارده معصوم
#ناصرکاوه
◾️▫️◾️▫️◾️▫️◾️
🌷بندها را آنقدر محكم بسته كه هنوز پاهايش در پوتين ها آماده جهاد مانده است…👇
هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن، هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد…
پس اکنون تو ای شهید ! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای ! دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.
22 اسفندماه سال روز تاسیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی به دستور امام خمینی(ره)، روز شهید نامگذاری شده است
ادامه را در آدرس زیر مطالعه کنید👇
https://b2n.ir/m32505
ارادتمند، #ناصرکاوه
🌷۲۲ اسفند چه روزی است؟
☀️کوچه هایمان را به نام شان کردیم که هرگاه آدرس منزل مان را می دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است, که با آرامش به خانه هایمان می رسیم!…۲۲ اسفند روز «بزرگداشت شهدا» و سالروز صدور فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر تاسیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی ایران، فرصتی برای یادآوری راز جاری ماندن شهدا است. شهادت فنا شدن انسان برای نیل به سرچشمه نور و نزدیك شدن به هستی مطلق است؛ شهادت عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شكل است… بزرگداشت شهدا در یک جمله یعنی… حفاظت از آنچه که آنان عزیزترینشان را فدایش کردهاند؛ امنیت، استقلال و آزادی هموطنان در سایهی دیانت الهی و انسانیت. بزرگداشت شهدا یعنی حفاظت از عقاید و صیانت از آزادی و امنیت هموطنان. بزرگداشت شهدا یعنی محرومیت و فقر را برای هیچ هموطنی نتوانیم ببینیم. بزرگداشت یاد شهدا یعنی آموختن از ایثارشان، آموختن اینکه بهترین را برای یکدیگر بخواهیم. آموختن اینکه برای یکدیگر فداکاری کنیم. بزرگداشت شهدا یعنی حفاظت از عدالت و حق حتی به بهای جانمان. همانکه مرام سرور شهیدان علی(ع) و خاندان پاکش بود. بزرگداشت یاد شهدا، ایستادن در برابر هر ظلمی است که بر مظلومی روا داشته میشود. بزرگداشت شهدا یعنی انسانیت، یعنی احترام به حقوق یکدیگر، یعنی دوری از خودخواهی و حفاظت از منافع جمعیمان...
🌷هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن، هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد…پس اکنون تو ای شهید ! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای ! دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.
22 اسفندماه سال روز تاسیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی به دستور امام خمینی(ره)،
#روز_شهید نامگذاری شده است
ادامه را در آدرس زیر مطالعه کنید👇
https://b2n.ir/m32505
ارادتمند، #ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ پر کشیدند شهدا.... مداح سلحشور
التماس دعا، #ناصرکاوه
🌷انتشار به مناسبت فرارسیدن روز ۲۲ اسفند، #روز_شهید👇
🌷تمامت میکنم! 🌷
✨کنار اروند مینشینم. دستهایم را در این رود وحشی فرو میبرم، چشمهایم را میبندم و مسافر زمان میشوم. به دی 65 میروم؛ «کربلای 4». تو را میبینم که رد ترکشی عمیق، بر پیشانیات نشسته و با لباسهای غواصی از آبهای اروند بیرون میآیی و پا در خاک عراق میگذاری.
✨اروند، عجیب دلشورهی تو را دارد! با این همه، مانع رفتنت نمیشود و موج کوچکی را به سویت میفرستد و آن بوسهی خداحافظیاش میشود بر گامهای استوارت. تو میروی و او، همه نگاه میشود و نگاههایش را پشت سرت میریزد و بدرقهات میکند. چشم باز میکنم و قلم به دست میگیرم تا هر آنچه را که از تو برایم گفتهاند روی کاغذ بیاورم. اشک اما پردهی چشمانم میشود. پلک میزنم؛ قطرهای از دل چشمانم میجوشد و در آبهای اروند میریزد. او، موج میزند؛ مـَد میکند. اروند دلتنگ محمد است...
✨خرداد 66 بود. عدنان و علی آمریکایی، در اردوگاه تکریت 11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبالت میگشتند. به آنها خبر رسیده بود که «محمد رضایی» از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. گفته بودند غواص راهنما بودهای و خطشکن. فهمیده بودند که پیش از اسارت، مجوز ورود چند بعثی به جهنم را صادر کردهای. بسیجی بودنت هم که بدجور آتش به جانشان انداخته بود؛ شده بودند گلولهی آتش. علی آمریکایی و عدنان که تا آن موقع آبشان توی یک جوی نمیرفت، سر مسألهی تو اتحادی پیدا کرده بودند که آن سرش ناپیدا. کل اردوگاه را زیر پای شان گذاشتند تا رسیدند به آسایشگاه شما.یک دست لباس داشتی. همان را هم شسته بودی و منتظر بودی تا خشک شود. با لباس زیر توی آسایشگاه، کنار یکی از بچهها نشسته بودی و با هم حرف میزدید که علی آمریکایی آمد پشت پنجرهی آسایشگاه تان. اسم چند نفر را خواند. تو هم جزء آنها بودی. اسمت را که برد، دستت را بالا گرفتی. تا چشمهای سبزِ بیروحش به تو افتاد، حال گاو خشمگینی را پیدا کرد که پارچهای سرخ را نشانش داده باشند. در چشم بههم زدنی تمام بدنش به عرق نشست. دنبال یکی هم قد و قوارهی خودش میگشت؛ هیکلی، قدبلند، چهارشانه. باورش نمیشد آن همه حرف و حدیث پشت سر تو باشد؛ یک جوان20ساله، متوسط قامت و لاغراندام. همهی حساب و کتابهایش را بههم ریخته بودی. چهرهی پرصلابت و نگاه آرامت که خبر از آرامش درونیات میداد، ناخن به روحش میکشید. هرچند همهی محاسباتش اشتباه از آب درآمده بود، ولی حداقل از یک چیز مطمئن شده بود که امثال تو، شیرهای در زنجیرند و نباید زنده بمانند. تو داشتی لباسهای خیست را میپوشیدی که آنها بر سرت ریختند و کتکزنان تو را از آسایشگاه بیرون بردند. پس از چند ساعت به آسایشگاه آوردنت. همه میدانستند که بدجور شکنجهات کردهاند. نگهبان صدایش را ته گلویش انداخت: از این به بعد کسی حق ندارد با محمد رمضان، ارتباط برقرار کند. حرف زدن با محمد رمضان، ممنوع. راه رفتن با محمد رمضان، ممنوع. و بایکوتت کردند. بعثیها تو را «محمد رمضان» صدا میکردند؛ رسم شان این بود که به جای بردن نام فامیل هر اسیر، نام پدر و پدربزرگش را میبردند. اسم پدر تو هم رمضانعلی بود و نام جدت غلامحسن.
✨بچهها دورتا دور آسایشگاه نشسته بودند. همه میدانستند معنی بایکوت چیست و شکستن آن چه مجازات سنگینی دارد. آنجا که خبری از پماد و مرهم و... نبود. دل شان میخواست بیایند و کنارت بنشینند تا حرفهای شان مرهمی باشد برای زخمهایت. ولی کسی طرفت نمیآمد. خودت هم میدانی دلیلش ترس نبود، بلکه هیچکس نمیخواست که بعثیها به خاطر شکستن بایکوت، به تو حساس شوند و بیشتر آزارت دهند. تو هم نمیخواستی جاسوسهای آسایشگاه، خبر بیشتری برای نگهبانها ببرند و آنها، همآسایشگاهیهایت را آزار دهند. ولی بچهها دست بردار نبودند و با اشارهی چشم و ابرو احوالت را میپرسیدند. همه طعم ضربههای عدنان و علی آمریکایی را چشیده بودند و میدانستند کشتن آدمها، برای این دو، از آب خوردن هم سادهتر است. کتک زدنهای عادیشان آدم را به حال ضعف و مرگ میانداخت، وای به وقتی که بخواهند شکنجهات کنند. آنها خوشحال بودند که تو هنوز زندهای! راستی! چه زیبا نماز میخواندی با آن تن زخمی و کبود. آمده بودی توی حیاط؛ مثل همه. البته با یک تفاوت؛ کسی حق نداشت با تو راه برود یا حرف بزند. تک و تنها سرت را انداخته بودی پایین و با آن بدن مجروح، جلوی آسایشگاه تان راه میرفتی. «سیدمحسن»، نوجوان 16ساله از بچههای آسایشگاه کناریتان آمد کنارت و ایستاد به احوالپرسی. بایکوت بودنت به کنار، قانون اردوگاه اجازه نمیداد افراد آسایشگاههای مختلف با هم حرف بزنند. گفتی: «برو! محسن برو!»
✨ اما او گفت: «ول کن محمد! ته تهش کتکتم میزنند دیگر!»
✨ تو نگران او بودی و او نگران تو. چند روز پشت سرهم میبردند و شکنجهات میدادند و با چوبهای قطور و کابلهای ضخیمِ فشارقوی برق، که در 3لایه بهم بافته شده بود، وحشیانه به جانت میافتادند. میدانستند راه رسیدن به جهنم را برای دوستان شان کوتاه کردهای. میگفتند: بگو چه کسانی آن موقع همراهت بودند؟ بعد اتو را داغ میکردند و به پوستت میچسباندند و تو در جواب آنها نفسهایت را با ناله بیرون میدادی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...» بدنت میسوخت و تاول میزد. با کابل بر تاولهایت میکوبیدند و تاولها پاره میشدند. میگفتند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو... » از درد به خود میپیچیدی و جواب میدادی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...» و نمیگفتی آنچه را که آنان مشتاق شنیدنش بودند و باران کابل و چوب بر پیکرت باریدن میگرفت. تَنشان که به عرق مینشست، نوشابههای خنک را قُلپ قُلپ از گلو پایین میدادند. میرفتند استراحت میکردند و ساعتی بعد دوباره بازمیگشتند. و باز ضربههای چوب بود و کابل و اتوی داغ و خدا بود و تو بودی و نالههای یا زهرا(س) و یا حسین(ع). یکی از بچهها به تو گفت: محمد! اینها میکشنت! امام گفته: آنها که در اسارتند، اگر دشمن از آنها خواست که عکس مرا پاره کنند یا به من توهین کنند، این کار را انجام دهند. اما تو گفتی: «امام وظیفه داشته این حرف را بزند. اما من وظیفه ندارم برای اینکه جانم سالم بماند، به رهبرم توهین کنم.»
ضعیف شده بودی و بیرمق. چند روز پشت سرهم کتک و شکنجه توانی برایت نگذاشته بود. بدن رنجور و نیمهجانت را کشانکشان به سمت حمامها بردند. لباسهایت را درآوردند. بدن کبود، سوخته و تاول زدهات را زیر دوش آب داغ گذاشتند و با کابل بر آن کوبیدند. چند بطری شیشهای آوردند و به در و دیوار حمام کوبیدند. بطریها، شیشههای تیز و برندهای میشدند و کف حمام میریختند. تو را روی شیشهها میغلتاندند و با کابل بر بدنت میکوبیدند و با پوتینهای زمخت شان روی بدن رنجور و نحیفت میرفتند. شیشههای برنده، پوستت را میشکافتند و در گوشتت فرو میرفتند. خون، از تاولها، از سوختگیها، از زخمها، از ردپای خرده شیشهها بیرون میدویدند. همه چیز نشان میداد که واقعا تو را به حمام آوردهاند؛ به حمام خون.
✨میگفتند: «باید به مسئولان مملکتت توهین کنی.»
✨اما تو مظلومانه ناله میکردی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...»
✨✨و آن کابلها که حالا دیگر مَرکب لختههای خون شده بود، محکمتر از قبل بر پیکرت فرود میآمد. صدای خِرِشخِرِشِ شیشهها، شکسته شدن استخوانها و نالههای ضعیف یا زهرا(س) و یا حسین(ع)ات نسیمی شده بود تا اهالی آسمان را نوید دهد که مسافری از فرزندان روحالله در راه است و تو ذرهذره به دروازهی بهشت نزدیک میشدی. نعره میزدند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو... و تو با آخرین نفسهایت جواب میدادی: «یا...ز...ه...ر...ا(س) یا...ح...س...ی...ن(ع)» کابلها قوس میگرفتند و با قدرت بر پیکرت مینشستند. گوشت و پوست بدنت باضربههای کابل کنده میشد. کابلها به سمت بالا تاب برمیداشتند و تکههای پوست و گوشت بدنت را به سوی سقف و در و دیوار حمام پرتاب میکردند. بارها و بارها ازت پرسیدند: «افسران و سربازان ما را تو کشتی. چه کسان دیگری همراهت بودند؟ نام ببر!»
و تو که نای حرف زدن نداشتی، با اشارهی ابرو جواب میدادی: «نه!»
✨ از حمام آوردنت بیرون و با پارچه روی بدن پارهپاره و پر از زخم و سوختگیات، آب و نمک ریختند. آخرین نالههای جانسوزت، آرام، راه شان را به آسمان باز میکردند. عدنان که از مقاومت و سرسختی تو به ستوه آمده بود، فریاد زد: «تمامت میکنم!»آنگاه پیکر تو را به داخل حمام کشیدند. قالب صابونی را در دهانت گذاشتند و با پوتینهایشان آن را در حلقت فرو کردند. از حمام بیرون آوردنت و روی زمین خاکی اردوگاه انداختنت. بعد رفتند سراغ یکی از بچههای اردوگاه که از امداد و کمکهای اولیه سررشته داشت. او نبضت را گرفت. چهار، پنجبار در دقیقه بیشتر نمیزد. ضربان قلبت به حدی کند و ضعیف شده بود که شهادتت قطعی بود. صدایی که از گلویت بیرون میآمد، صدای نفس کشیدن نبود. صدای خُرخُر کردن بود. یک استخوان سالم در بدنت نمانده بود. هرطور دست و پایت را تکان میدادند به همان شکل باقی میماند. آخرین خُرخُر را که از گلو بیرون دادی، گفتند: «ماتَ.»؛ یعنی تمام کرد. یعنی شهید شدی! بعد پیکر بیجانت را روی سیم خاردارها انداختند و از آن عکس گرفتند تا بگویند تو در حال فرار بودهای و آنها مجبور شدهاند تو را بزنند! تاخت و تازهای عدنان شروع شد. عربده میکشید و به سربازها دستور میداد. تمام اردوگاه به حالت آمادهباش درآمده بود. چند نفر دویدند و پتویی را از یکی از آسایشگاهها بیرون آوردند. یک پتوی راهراهِ سبز و سفید. از همان پتوهای زِبر اسرا. آسایشگاه به آسایشگاه میدویدند و دستور میدادند: «همه کف آسایشگاه دراز بکشند. سرها روی زمین. بلند کردن سر، ممنوع . نگاه کردن، ممنوع. صحبت کردن، ممنوع.»
هرچند درهای آسایشگاهها قفل بود، ولی میخواستند با این کارشان حصار در حصار ایجاد کنند. این دستورات که از آسایشگاهی به آسایشگاه دیگر ابلاغ میشد، همه را متوجه این کرد که یا اتفاقی افتاده یا قرار است حادثهی مهمی رخ دهد. کنجکاوی عدهای، تحریک شده بود. خوب که نگاه میکردی، سرهایی را میدیدی که از پشت پنجرهی آسایشگاهها، چشم در حیاط اردوگاه میگرداندند تا آنچه که از آن منع شده بودند را ببینند. آنگاه تو افق نگاهشان میشدی؛ آن پتوی زِبر را دور تو پیچیده بودند و با سیمخاردار دورش را بسته بودند. سپس ماشینی آمد و تو را به نقطهی نامعلومی برد.
بعد چند نفر از اسرا را به زور کتک و شکنجه، مجبور به امضای برگهای کردند تا طی گزارشی صوری به صلیب سرخ ادعا کنند؛ تو در حال فرار بودهای و آنها مجبور شدهاند تو را با گلوله بزنند! تعدادی از بچهها را هم به حمام فرستادند تا آثار جنایت شان را که به در و دیوار حمام مانده بود، پاک کنند....✨ مرداد 81 بود. آن روز مشهدالرضا(ع) میزبان 22 شهید بود. یکی از آنها هم تو بودی. بالاخره بعد از پانزده سال به خانه برگشتی. پدرت آمده بود معراجالشهدا. 21 شهید آنجا بودند، ولی تو نبودی. ✨حاجرمضانعلی پرسید: محمد رضایی کجاست؟✨ پاسخ شنید: پدر جان! پیکر محمدت سالمِ سالم است. او را در سردخانه گذاشتهایم. حاجرمضانعلی، بین شهرهای فاروج و شیروان، درست در کنار جاده، مسجد امام سجاد(ع) را ساخته بود و جلوی مسجد برای خودش مزاری تهیه کرده بود. تو که آمدی، آن را داد به تو.✨روز تشییع پیکرت، مردم زیر تابوتت را گرفته بودند و تو را تا مزارت همراهی کردند. تشییع تمام شد؛ جمعیت تازه متوجهی خونابههایی شدند که از تابوتت گذشته و بر شانهی آنها چکیده بود!
#کتاب_خاطرات_دردناک_
#ناصرکاوه
منبع: سایت امتداد، به قلم سمیه مهربان جاهد - وبلاگ اردوگاه تکریت