eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
881 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 🔸خاطرات فرنگیس حیدرپور (۳۴ 🔹بقلم: مهناز فتاحی کانال حماسه جنوب، ایتا •┈••✾❀🔸❀✾••┈• دایی‌حشمت تفنگ دستش بود و دو سرباز عراقی را هم با خود می‌آورد. دایی‌ام آن‌ها را اسیر کرده بود!مردم همه بلند شدند. با تعجب به دایی و نظامی‌های عراقی نگاه می‌کردند. وقتی رسیدند، مردم آن‌ها را دوره کردند. پرسیدم: «خالو، چطور این‌ها را اسیر کردی ؟ بیا، ما هم اینجا یکی‌شان را داریم! بیا و تماشا کن.» اسیرهای دایی هر دو جوان بودند. خسته بودند و تشنه و گرسنه. آن دو تا اسیر را هم کنار اسیر خودم نشاندم. به هر سه اسیر آب و غذا دادیم. اسیرها می‌گفتند که چند روز است غذا نخورده‌اند. با حرص غذا می‌خوردند. در حالی که دهانشان پر بود، دست‌هاشان را از برنج قرمز پر کرده بودند. برنج‌ها را با چنگ و دست می‌خوردند. بچه‌ها از طرز غذا خوردن آن‌ها خنده‌شان گرفته بود. زنی که حرف‌هاشان را ترجمه می‌کرد، گفت: «می‌گویند پنج روز است غذای درست و حسابی نخورده‌ایم.» نشستم و غذا خوردنشان را تماشا کردم. به آن‌ها چای هم دادیم. با هم ‌حرف می‌زدند. کنجکاو بودم بدانم چه می‌گویند. وقتی از مهاجر عراقی پرسیدم، خندید و گفت: «از تو می‌ترسند! می‌گویند نوبتی بخوابیم، نکند این زن ما را بکشد.» یکی از آن‌ها نشست و دو تای دیگر خوابیدند! لحظه‌ای چشم از آن‌ها برنمی‌داشتم. کنارشان نشسته بودم که مادرم برگشت و گفت: «وقتی می‌گویم فرنگیس مثل گرگ شده، دروغ نمی‌گویم!» اسیرها تا غروب پیش ما بودند. همه جا صدای بمب و خمپاره می‌آمد. دایی‌حشمت گفت: «فرنگیس، زود باش اسیرت را بیاور تا برویم و تحویل رزمنده‌ها بدهیم.» یکی از اسلحه‌ها را دستم گرفتم و با دایی و سه تا اسیر راه افتادیم. مادرم مرتب می‌گفت: «فرنگیس، مواظب باش. بلایی سرشان نیاوری.» پدرم چیزی نمی‌گفت، اما لیلا هنوز التماس میکرد و می‌گفت: «فرنگ، بگذار بروند خانۀ خودشان!» مقداری از راه را که میان‌بر رفتیم، دایی‌ام حشمت گفت: «بروم نیرو بیاورم و اسیرها را تحویل بدهیم.» رفت و از گناوه جیپی آورد. یک مأمور هم همراهش بود. با جیپ و دو تا از نیروهای خودمان که از بچه‌های سپاه بودند، اسیرها را به پادگان ثابت‌خواه بردیم. در آنجا، نیروهای خودی که صفر خوشروان بود و علی‌اکبر پرما و نعمت کوه‌پیکر، اسرا را تحویل می‌گرفتند. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• ادامه دارد.. کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 کلید جهنم •┈••✾💧✾••┈• در همان لحظات اولیه اسارت، وقتی افسر عراقی پلاک را از گردنم درآورد، با نگاهی تمسخرآمیز گفت: این همان کلید بهشت است که [امام] خمینی به شما داده تا با آن درِ بهشت را باز کنید و داخل شوید؟! در جواب افسر عراقی، یکی از برادران بسیجی نکته‌ سنج، با اشاره به پلاک افسر عراقی گفت: حتماً این هم کلید جهنم است که صدام به شما داده تا وقتی به دست ما کشته شدید، به راحتی در جهنم را باز کنید و داخل شوید!؟ با شنیدن این جواب دندان‌شکن، افسر عراقی که سخت عصبانی شده بود، با ضربات سیلی و لگد به جان آن جوان بسیجی افتاد و او را کتک مفصّلی زد. •┈••✾💧✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 🔸خاطرات فرنگیس حیدرپور (۳۳ 🔹بقلم: مهناز فتاحی کانال حماسه جنوب، ایتا •┈••✾❀🔸❀✾••┈• ...رو به مردم کرد و گفت: «خدا را شکر. چرا می‌ترسید؟ فرنگیس کار خوبی کرده. از چه می‌ترسید؟ به جای اینکه فرنگیس را روی سر بگیرید، این حرف‌ها را به او می‌زنید؟ بس کنید. ببندید دهنتان را.» پدرم، که هنوز ناراحت بود، رو به زن‌عمویم گفت: «چه می‌گویی تو؟ ما گناه‌بار شده‌ایم. فقط این نیست که! فرنگیس یک نفر را هم کشته. بدبخت شدیم رفت! جنازه‌اش توی چشمه افتاده.» هر چه پدر و مادرم گفتند، اهمیت ندادم. از ناراحتی داشتم منفجر می‌شدم. با عصبانیت گفتم: «به خدا اگر بتوانم، همه‌شان را می‌کشم. این‌ها عزیزان ما را کشتند. این‌ها ریخته‌اند توی خانه‌های ما. همین‌ها ما را بدبخت کرده‌اند. اگر من این‌ها را نمی‌کشتم، می‌دانید چه بر سر ما می‌آوردند؟» همه دور و بر من و سرباز اسیر ایستاده بودند. با فریاد ادامه دادم: «حواستان باشد؛ این اسیر من است. مسئولیتش با خودم است پس همه‌تان آرام باشید و نترسید. هر کاری که لازم باشد، انجام می‌دهم. فهمیدید؟» مردم که حرف‌های مرا شنیدند، عقب نشستند و سروصداها خوابید. اسیر را پشت صخره‌ای نشاندم و با عصبانیت گفتم: «اگر حرکت کنی، تو را هم مثل هم‌قطارت می‌کشم. فهمیدی؟» انگار فهمید؛ چون سرش را تکان داد و حرکتی نکرد. بعد کمی ‌از مردم دور شدم. روی تخته‌سنگی ایستادم و نفسی تازه کردم. از دور، به روستا و دشت نگاه کردم به قبر فامیل‌ها. به کارهایی که توی همین مدت کوتاه کرده بودم، فکر کردم. سرم گیج می‌رفت. با خودم گفتم: «به خاطر شما کشته شده‌ها، حاضرم همه‌شان را بکشم و خودم هم بمیرم.» برگشتم کنار دیگران. مردم دور اسیر عراقی را گرفته بودند. سرباز عراقی مرتب می‌گفت: «ماء... ماء.» نمی‌دانستم منظورش چیست؛ تا اینکه به دبۀ آبی که کنارمان بود، اشاره کرد. فهمیدم منظورش آب است. یکی از زن‌ها، با ترس به من گفت: «گناه دارد، به او آب داد وبه سمت اسیر رفتم. از من می‌ترسید! وقتی از کنارش رد شدم، خودش را عقب کشید. رفتم و سر دبۀ آب را برداشتم. دبه را کج کردم و سر دبه را از آب پر کردم و به اسیر دادم. یک مهاجر عراقی هم با ما در کوه بود. عربی بلد بود. به او گفتم بیا نزدیکش بنشین و حرف‌هایش را ترجمه کن. مهاجر عراقی، شروع کرد به حرف زدن با اسیر. به او گفت: «بنشین و تکان نخور. هر چه این زن می‌گوید، گوش کن وگرنه جانت را از دست می‌دهی.» اسیر آرام نشسته بود. می‌دانستم باید مواظب باشم که به کسی آسیب نرساند. جلو رفتم و دست کردم توی جیبش. وسایلش را در آوردم و دادم دست مادرم. ساعت و انگشترش را هم از دستش بیرون کشیدم. وقتی حلقه‌اش را از دستش درآوردم، با حسرت به آن نگاه کرد. می‌دانستم باید وسایلش را از او بگیرم. توی کیفش، عکس خودش و بچه‌هایش بود. سه تا بچه توی عکس‌ بود. وقتی عکس بچه‌ها را دیدم، دلم گرفت و دستم لرزید . اما زود به خود آمدم. نگاهم کرد. وقتی سرِ خونی‌اش را دیدم، دلم سوخت. گفتم باید مرهم برای زخمش درست کنیم. به پدرم گفتم: «یک کم ‌از چایی خشکی که آورده‌ایم، خرد کن.» چای خرد شده را با کمی‌ زردچوبه روی زخمش ریختم و با پارچه بستم. سرباز ‌اسیر ایستاده بود و جنب نمی‌خورد. لیلا مرتب دامنم را می‌کشید و می‌گفت: «ولش کن، فرنگیس... گناه دارد.» وقتی دیدم ول‌کن نیست، برگشتم و گفتم: «ولش کنم همۀ ما را بکشد؟ اگر الآن مارا به اسارت می‌گرفت، ولمان می‌کرد برویم؟» طوری به لیلا نگاه کردم که ترسید و دیگر جیک نزد. بچه‌ها از گرسنگی داد و فریادشان بلند شده بود و ناله می‌کردند. زن‌ها هم فقط زانوی غم بغل گرفته بودند. رو به آن‌ها گفتم: «ها، چه شده؟ خب، بلند شوید برای بچه‌ها غذا درست کنید.» بعد خودم شروع کردم به برنج قرمز درست کردن. چوب‌ها را روی هم چیدم و آتش برپا کردم. قابلمه را روی آن گذاشتم، برنج و سیب‌زمینی و روغن و نمک و رب گوجه فرنگی را ریختم توی آن و شروع کردم به چرخاندن. همان وقت بود که شنیدم یکی از زن‌ها پشت سرم ‌گفت: «نگاه کن، انگار نه انگار یک آدم را کشته. ببین چقدر راحت برنج را هم می‌زند!» ‌خواستم حرفی بزنم و جوابش را بدهم. اهمیت ندادم. احساس کردم دلم خنک شده است. فکر کردم دایی‌ام دیگر زیر خاک نیست. به هر زحمتی بود، برنج قرمز درست کردم. اسیر عراقی فقط مرا نگاه می‌کرد که مشغول غذا درست کردن بودم. چشم از من برنمی‌داشت. تازه کارم تمام شده بود که دایی‌حشمتم را دیدم از سربالایی کوه بالا می‌آید. همه بلند شدیم و به طرفی که می‌آمد، چشم دوختیم. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• ادامه دارد.. کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 تفاوت ها و اختلاف‌های دو جبهه ایران و عراق در جنگ ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ رژیم صدام با آگاهی از موقعیت و مناسـبات بین‌المللی عراق تلاش کرد تا صدور نفت به جهان غرب را از راه جنگ نفت کش‌ها، باخطر رو به رو کنـد و بـا افزایش تنش در روابـط کشورهای حاشـیه جنوب خلیـج فارس با جمهوري اسـلامی ایران اوضاع را بیش‌از پیش بحرانی نمایـد و از این راه آنهـا را رو در روي هم قرار دهـد. دعوت کویت از ابرقـدرتها براي اسـکورت نفتکش‌هـاي کویـتی زمینه را براي حضور نظـامی گسترده امریکـا و متحـدان غربی‌اش فراهم آورد. از نگـاه غربی‌هـا، جنـگ ایران و عراق تا اواخر ۱۳۶۵ یـک جنگ محـدود و بومی بود؛ زیرا، جز حملات معـدودي علیه نفت کشها درخلیـج فارس تأثیر بسـیار انـدکی برسایر دولتها داشت. گسترش حملات هوایی عراق به نفتکش‌ها و اعمال سیاست مقابله به مثل جمهوري اسلامی ایران علیه حامیان منطقه‌ای عراق باعث شـد تا کویت در ۲۳ ديماه ۶۵ از امریکا بخواهـد یازده فرونـد نفت کش این کشور را مجـددا پرچم‌گذاري کند و آنهـا را بـا کشتی‌هـای جنگی خود اسـکورت نمایـد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
(۱) 👌در یادمان شهدای هویزه یکی از بچه های باسابقه اصرار کرد بریم سر قبر "شهید علی حاتمی"... پرسیدیم چرا بین این همه شهید به اونجا اصرار داری. گفت بیاین کارتون نباشه... رفتیم سر مزار شهید و مشغول فاتحه بودیم, دیدیم چند تا خواهر هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت می کشیدن جلو بیان... برام جای تعجب بود خوب بقیه شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحه بخونن, که این رفیقمون گفت آخه این "شهید مسئول کمیته ازدواجه" هر کی با نیت خالص بیاد سر خاکش سریع ازدواج می کنه (پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن) ما هم از قصد هی کشش می دادیم و از روی مزار بلند نمی شدیم. یهو راوی اومد بلند جلومون با صدای بلند وخنده  گفت: "آقایون این شهید شوهر میده‌ها ... زن نمیده به کسی..." یهو همه اطرافیان و اون خواهرای  پشت سری خندیدند و ما هم آروم آروم تو افق محو شد... 😅برای تاکس ثبت نام کرده بودم وبه بقال محل و تمام بچه های محل سپرده بودم که اگرآمدند تحقیقات همگی با هم بگن این بدبخت و فلک زده است و چیزی برای خوردن هم ندارد. همزمان مادر اسماعیل برایش می رود خواستگاری وخانواده دختر میگن ما باید یک تحقیقات محلی انجام بدهبم. مادرش قبول کرد ولی یادش رفت به اسماعیل بگه... آنها هم بعد یه مدت کمی آمدند تحقیقات. بچه های محل هم اشتباهی خیال کردن از تاکسیرانی آمده اند. هر کدام شان یه حرفی زده بودند. یکی گفته بود بابا این آنقدر بدبخت است که خرجش را هم ما می دهیم. آن یکی گفته بود پول اتوبوس و ماشینش را ما می دهیم. از همه بدتر بقال محل گفته بود که این بدبخت جای خواب نداره و شبها هم میاید مغازه ما می خوابد. خلاصه سرت را درد نیاورم خواستگاری به هم خورد و وقتی هم که تاکسیرانی برای تحقیقات آمدند، بچه ها برای اینکه درست کنند آنقدر از وضع مالی اسماعیل خوب تعریف کردند که به اسماعیل هم تاکسی هم ندادند. از اینجا مانده و از آنجا رانده شده بود اسماعیل. نه زن گرفت و نه تاکسی بهش دادند... راوی:ناصر کاوه ماجرای خواستگاری شهید اسماعیل اسدی
(۲) 🌿... سال 63 نزدیکی های شهر بستان در موقعیتی مستقر بودیم که به موقعیت 👿پشه معروف بود😳 (دلیل نامگذاری موقعیت پشه هم, وجود مگس و پشه‌ های منطقه هور‌العظیم بود) پشه نگو 👈گودزیلا بگو😁 نیش این حشرات به حدی گزنده بود که جای نیش شان زخم میشد و با خارش دادن زخم آن گسترش پیدا می‌ کرد وگریه آدم در می آمد.😍 🌿... روزها از گرمای بالا 50 درجه😁 و خستگی صبحگاه خواب نداشتیم😊 و شبها هم از آزار و اذیت 😈پشه ها ورزم شبانه 😍بی خواب بودیم😰 تا بالاخره آقا فریبرز👌 پس از مطالعات و تحقیقات آخرین راه حل خود را ارائه داد😇 فریبرز در پیت های فلزی 17 کیلویی پنیر پٍٍهن گاو🍳 را با ذغال مخلوط کرده بود و شبها آنرا آتش میزد👈 که دود می کرد 👈و ما هم زیر پتو سربازی تو اون گرما برای در امان ماندن از نیش 👿پشه هاباید می خوابیدیم😥 🌿...چند روز اول با گرما و دود بالاخره👈 دو ساعتی می خوابیدم تا اینکه پشه ها😁به دود مصونیت پیدا کردند😭 دیگه خودتان فکرش را بکنید😊 دود و بوی پٍهن و گرمای 50 درجه و پشه های قاتل و پتوی سربازی و.... امانمان را بریده بودند😁 و برای اولین بار بود که فریبرز تسلیم وضع موجود شده بود😳 نه روز خواب داشتیم و نه شب😳 کاری که 😈صدام یزید نتونسته بود انجام بده 👿پشه ها انجام می دادند و اون این بود که 😭گریه👈 رزمنده ها را درآورده بودند😥 هنوزم بعد از سالها که یادش می کنم👈مو به بدنم سیخ می شود 👈از آن همه گرما و دود و پشه و بی خوابی و....😭😁 ☀️به شهید ملکی که یک روحانی بود گفتند باید به گردان حضرت زینب (س) بروی. او با این تصور که گردان حضرت زینب (س) متعلق به خواهران است. به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد. اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد. هنگامیکه می‌خواست به سمت گردان حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در دزفول مستقر است. شهید ملکی بعد از شنیدن اسم "غواص" به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید، من را به گردان دیگری بفرستید. اما دستور فرمانده لازم‌ الاجرا بود. هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید. شهید ملکی از ماشین پیاده شد چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست و شروع به استغفار کرد. راننده که از پشت سر شهید ملکی می‌آمد، با تعجب گفت: حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟ شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: “والله چی بگم، استغفرالله از دست این" خواهرای غواص" راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض می‌کنند. اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!! راوی : سردار علی فضلی
🍂 🔻 مجروحیت عملیات کربلا پنج از ناحیه پای راست مجروح شده بودم. نمی‌توانستم روی پاهایم بایستم. محاصره بودیم ، مهمات تمام شده بود و نیروی کمکی که مهمات می آورد بین راه مانده بود. هیچ وسیله ای برای انتقال مجروح ها نمی‌توانست جلو بیاید. شرایط بد بود و بوی عقب نشینی می آمد. در موقعی که همه باید بفکر جان خودشان باشند، بچه ها زیر دید و گلوله مستقیم تانکها به سختی بدن مجروح مرا پنج کیلو متر عقب کشیدند. آنها نسبت فامیلی و یا محلی با من نداشتند. توقعی هم از آنها نبود، اگر این کار را نمی‌کردند هیچ وقت همدیگر را نمی‌دیدیم تا من شکایت کنم. این بزرگواران با اراده و تصمیم، جان عزیزشان را به خطر انداخته و با ایثارگری و بسختی مرا به عقب آوردند در حالی که من اراده‌ای برای مجروح شدنم نداشتم. حال جانباز و ایثارگر کیست؟ برادر فاتحی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 چحچولها آقا جان دردم که یکی دو تا نبود؟ 😢😭 یک گروه خفنی به سرکردگی علی کوهگرد 😱، محرابی ، مسعود کربلا و.... با گردان بودن که همه کس و همه چیز را تحت قرق خودشان داشتند. وای به حال کسی که با آنها همکاری نمی کرد... باید فاتحه اش را می خواندند ! اسمی روی گروه شان بود که تا عمر دارم و دنیا دنیاست فراموش نمی کنم : بین بچه های مخابرات یکی بود که با زیاد بحث می کرد. خداییش محمد سعید مطیعی پسر خوب و خجالتی 😌بود ولی چند بار قانون😱 چحچولها😱 را نقض و حرفشان را گوش نکرده بود. به همین دلیل طبق قانون گروه چحچولها باید عقاب و عتاب می شد . گروه مذکور، برای سر به راه کردن محمد سعید ، دو سه تا نارنجک و تعدادی فشنگ در کوله پشتی اش گذاشتند. محمد سعید بی خبر از همه جا در حین برگشت از منطقه ؛ توسط دژبانی بین جاده خرمشهر -اهواز بازرسی شده و بعد از کشف مهمات، دستگیر می شود. گرچه فرماندهی گردان به محض شنیدن خبر؛ برای آزاد کردن محمد سعید اقدام کردند و با کلی زحمت او را از اتهامات مطروحه تبرئه نمودند . اما دیگر کی می تونست به " چحچول ها " بگوید : 😂👈 بالا چشتان ابروست 👉😂 ✍ مسعود عباباف http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 تفاوت ها و اختلاف‌های دو جبهه ایران و عراق در جنگ ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ آمریکا با هـدف بازسازي اعتبار مخـدوش شـده خود در ماجراي رسوایی مک فارلین در میان کشورهاي عرب جنوب خلیـج فارس، جلوگیري از سـقوط صـدام و پیروزي انقلاب اسـلامی، حمایت از جریان نفت در منطقه وجلـوگیري از نفوذ شوروي در حوزه خلیـج فـارس، به درخواست کویت پاسـخ مثبت داد و بیش از پیش، در کنـار عراق قرار گرفت؛ بنـابراین، بر تعـداد کشتی هـاي جنگی امریکا که بر اساس دکترین کارتر و در قالب نیروي ویژه واکنش سـریع در منطقه حضور داشـتند، افزوده شـد. حمله هوایی عراق به نـاوچه امریکـایی اسـتارك در بهار ۱۳۶۶ کــه در اثر آن ۳۷ تن از ملوانـان آمریکایی کشته شدند، مهمترین واقعه‌اي بودکه به استراتژی عراق براي بین‌المللی کردن جنگ کمک کرد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🌐 | 🔸یادمان شهدای کربلای 5 میزبان زائرین شهدا در روز نیمه شعبان + فیلم 🆔yun.ir/sb2vm9 🔸اخبار فوری و اطلاعات ضروری یادمان های دفاع مقدس جنوب کشور 🆔yun.ir/gop0d 🔸ویژه برنامه های یادمان های جنوب کشور 🆔yun.ir/yg6nx6 🔸استغاثه به امام زمان (عج) توسط خادمین معراج شهدای اهواز + گزارش تصویری 🆔yun.ir/7ewl16 🔸حضور پر شور زائرین در یادمان طلائیه به مناسبت سالروز نیمه شعبان + فیلم 🆔yun.ir/4imvj1 🔸بازدید رئیس و دبیر ستاد مرکزی راهیان نور کشور و هیئت همراه از مرکز جهاد رسانه ای شهید رهبر 🆔yun.ir/m8xcdd 🔸عاشقانه ای از مادر شهید حسین دلیر در یادمان شهدای هویزه 🆔yun.ir/1754af 🔸آیت الله رئیسی: پیگیر بازگشایی مرز زمینی عتبات عالیات هستیم/ پیام شهدا پیام دین‌مداری و ولایت مداری است 🆔yun.ir/70v6a6 🔸مراسم نیمه شعبان و آخرین دعای کمیل سال در یادمان شهدای هویزه برگزار شد 🆔yun.ir/xkb366 🔸سردار بهمن کارگر در پیامی از آیت الله سید ابراهیم رئیسی تشکر کرد 🆔yun.ir/05f1if 🔸روایتی از حماسه های بانوی البرزی در دوران دفاع مقدس 🆔yun.ir/lzddkc ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🎨 | 🌟تحویل سال مهمان سفر شهدا مجموعه اسلاید های تحویل سال در یادمان های دفاع مقدس. الهی به حق خون پاک شهدا بهترین احوالات را برایمان در سال جدید رقم زن... حَول حالَنا...! ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
شهید ضرغام رادیو.mp3
7.19M
📻 رادیوپلاک راه تا ماه این راه شهیدان است شهید شاهرخ ضرغام ⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور‌‌‌﴾•° 〰〰🖊نویسنده:خانم شاپورآبادی ••💻 تدوین: محمدحسین گودرز 🎙گوینده:خانم‌مردان پور 📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال ✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت: [سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷] و همه شهدای مدافع حرم 🖇به رادیو پلاک بپیوندید... 🎙【 eita.com/radiopelak 】🎧
📝 | 🔻 از ناآرامی های زمانه به تو پناه آوردم، از خود گریخته و پشت سنگری پناه میگیرم، من از دست خودم به سمت تو پناه آورده ام، پناهم میدهی؟! 🔅 تنها، قدم زدن بر روی خاکت کافیسیت تا تمام وجودم را لبریز از آرامش کند چیزی که برایم این روزها حکم اکسیژن را داشت اما محروم بودم از آن، تا حالا که میزبانم شدی و من از همه جا رانده شده را در آغوش کشیدی.انگار در خاکت تازه جوانه زده ام و رشد کرده ام.آری اینجا بودن برایم تولدی دوباره است. 📌 ای کاش این روزهای دلنشین انتها نداشت حتی تصور تمام شدن این دوران مرا به عمق دریای بی انتهای دلتنگی میبرد چراکه در هر لحظه از آن هزار خاطره ناب برایم رقم خورده است. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
طنز خواب.mp3
1.38M
📻 رادیوپلاک خمپاره ((صحبت از شهادت بود و خنده های...)) ⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور‌‌‌﴾•° ___بازنشر 📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال ✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت: [سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷] و همه شهدای مدافع حرم 🖇به رادیو پلاک بپیوندید... 🎙【 @radiopelak 】🎧
ir.mataf.tabassom.apk
8.1M
📱 | 📥پیشنهاد_دانلود 📥 📌آنچه در نرم افزار تبسم گردآوری شده است، مجموعه ای است از شوخ طبعی ها و لبخندهای شهدا و رزمندگان که در بخش های خاطره، داستان، تابلو نوشته،شعر،یادگاری، اصطلاحات و... تهیه و تنظیم شده است. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
!؟👇 🌹 امام باقر (ع): به شیعیان ما امر کنید که به زیارت امام حسین (ع) بروند زیرا رزق را زیاد و عمر را طولانی و بدی ها را دفع میکند.📗کامل الزیارات ص۱۵۱ 📝 اگر از نظر مالی توانایی نداریم بر خواندن زیارت امام حسین(مثل زیارت عاشورا) مداومت داشته باشیم... 🍃شهید ابراهیم هادی: اگر پدرم فرزندان خوبی تربیت کرد به خاطر سختی هایی بود که برای رزق حلال می کشید... کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصر کاوه 💥امام صادق (ع)فرمودند: زیارت امام حسین (ع) را ترک نکن وبه دوستان و یارانت نیز همین را سفارش کن! تا خدا عمرت را دراز و روزى و رزقت را زیاد کند و خدا تورا با سعادت زنده دارد و نمیرى مگر شهید. وسائل الشیعه، چ 10 ص،335 📌خداوند به حضرت موسی (ع) وحی نمود که یا موسی می دانی چرا احمق را روزی می دهم... عرض کرد: نه... فرمود تا عاقل بداند که طلب رزق به حیله و زرنگی نیست. 📚 مستطرف، ج ۱، ص ۷۹ 🌷یکی از نقل قول های که در سال های اخیر به شدت مورد توجه قرار گرفت، مربوط می شد به کلامی که رهبری معظم انقلاب بعد از مراسم عزای حضرت زهرا(س) هنگام صرف شام به یکی از حاضران فرمودند. یکی از حاضرین در سفـره شام مراسم ایام فاطمیه بیت رهـبری نـقل کرده است که سخنران مراسم، بعـد از سخنرانی در حسینه امام خمینی(ره) هنگام صرف شام در محضر مقام معظم رهبری به ایشان عرضه داشت: «برخی گلایه می کنند که چرا حضرتعالی با این کسالت جسمانی اینقدر برای مراسم وقت می گذارید و از اول تا آخر مراسم وقت می گذارید و از اول تا آخر مجلس فاطمیه و روضه را می نشینید.»🌷معظم له نیز در جواب فرمودند: «آنها نمی دانند، من رزق سال کشور را در شب های فاطمیه می‌گیرم 🌸 رزق معنوی 🌸 ✨زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می‌شوی رزق است.چون بعضی‌ها بیدار نمی‌شوند.✨زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است.✨زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدرت میدهی این فرصت نیکی کردن، رزق است.✨گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست نباشد (مقیم اتصال نباشی) ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی (متصل میشوی) این تلنگر، رزق است.✨یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست ازو بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش میشوی، این رزق است. ✨رزق واقعی این است.. رزق خوبی ها، نه ماشین نه درآمد، اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد، اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد🙏 خدایا ممنونم که دوستم داری و مرا از این ارزاق معنوی بهرمند می کنی.👌 ☀️قضا شدن نماز صبح مردم از دلایل اصلی تنگ شدن رزق و روزی‌هاست👈 🔹از امام صادق(ع) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر زمان زندگی می‌کنند رزق و روزی شان تنگ است،؟... فرمودند: به این دلیل که غالبا نمازهای شان قضا می‌شود... 🌷آیت الله کشمیری: برای رفع مشکلات مادی به امام جواد (ع) توسل کنید. یکی از توصیه های آیت الله سید عبدالکریم کشمیری، توسل به حضرت جواد الائمه (ع) بود. بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از وی راهنمایی می خواستند. آن بزرگوار می فرمود: «سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد (ع) تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد. گاه امر می کرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرّب می دانست» 📚منبع: روح و ریحان، ص ۹۳ ✍ آيت الله مجتهدی تهرانی(ره) : من علمای بسياری را درک كردم ،از امام خمينی گرفته تا آيت الله بروجردی و آيت الله شاه آبادی و آيت الله حایری و ...و اگر بخواهم در يک كلام نصيحت تمام بزرگان را بگويم می گويم : اگر دنيا و آخرت می خواهيد، اگر رزق و روزی می خواهيد.و در يڪ كلام اگر همه چيز می خواهيد ، نماز اول وقت بخوانيد... 🚩 🌹 محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست ونمی تواند به هیئت برود. در تماس هایی که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان می کرد... یکی از شب های محرم به هیات میثاق باشهدا رفتیم 👈 استاد پناهیان آن شب از اخلاص می گفت... بعد از اتمام هیئت ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی به یادت بودیم. انگار که رزق او بود که به او صحبت های آقای پناهیان را منتقل کنم... گفتم: "محمد رضا، اگر می خواهی شهید بشی 👈 باید خالص بشی"...کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصرکاوه، برشی از زندگی شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان🌷
👈لطفا با دقت بخونید و بخاطر حقی که سردار سلیمانی بر گردن تک تک ما داره به دست دیگرونم برسونید تا مطالعه کنند. 👇انتشار به مناسبت سالروز تولد، شهید حاج قاسم سلیمانی 🔴 *انقلاب حاج قاسم* *داعش نابود شد،اما نیومده بود برای نابود شدن!* داعش را نساخته بودند که برای یه سال و دو سال و چند سال! داعش تجهیز شده بود برای ماندن، برای بودن! 🤔ابوبکر البغدادی رفته بود تل‌آویو زیر نظر موساد ، آموزش سخنوری و حکومتداری دیده بود! اومده بود که کشورداری کنه! 🔻اسمش کشورش دولت اسلامی عراق و شام بود!!! دولت بود یک دولت بزرگ ، دقت کن دولت متشکل از چندکشور! دولت نیاز به عقبه فکری عقیدتی سیاسی نظامی و امنیتی داره! 🔻فقط عربستان 50 میلیارد دلار پول نقد داده بود! 🔻امارات متحده 50 میلیارد دلار پول داده بود! 🔻کویت و قطر و بحرین هم همینطور! 🔻غول ترین سرویس های جاسوسی دنیا یعنی موساد از اسرائیل انگلیس با MI6 سیا از آمریکا مسئول تغذیه اطلاعاتی و امنیتی داعش بودند! 🔻اردن محل آموزش اینها بود! 🔻ژاپنِ با ته فرهنگ انسانیش، چند هزار تا تویوتا داده بود! 🔻فرانسه سلاح اتوماتیک میداد! 🔻ترکیه مسئول ترانسفر و نقل و انتقالات نیروی انسانی و ادوات بود! 🔻آمریکا، تجهیزات نظامی تسلیحاتی مستقیم می‌کرد، مخوف ترین تجهیزات نظامی از آسمان براشون هلی برد می‌شد! از کجاش بگم؟ 🔻جدیدترین نسل موشک های ضد زره تاو را میدادند، قیمت این موشک ها آنقدر بالاست، گاهی از قیمت اون تانکی که میزدند گرون تر در میومد! با ضد زره تاو، داعشی ها آدم میزدند! میدونید یعنی چی : آدم!؟ فرمانده میدان و خط شکن هاشون ریش قرمزهای چچنی بودند! بروید در یکی از این کنسرت ها، صدتا روشنفکر بیاورید به خط کنید یه ریش قرمز چچنی بگذارید جلوشون! از اون اولی تا اون آخری، صد تاشون شلوارهاشونو خیس میکنند! همینایی که فقط ادعا دارند و طلبکارند! 🔻در یک فقره جنایت اسپایکر عراق، 1700 نفر را در روز سلاخی کردند! داعش این بود! 🔻داعش یه شبه از تو لپ لپ در نیومده بود! 🔻ادوارد اسنودن پیمانکار nsa رسماً گفت : داعش محصول پروژه ای به اسم لانه زنبور در سرویس های اطلاعاتی غرب بود! هیلاری کلینتون در کتاب گزینه های دشوار، رسماً گفت داعش را ما ساختیم و برای رسمیت دادن به اون شخصا به 120 کشور سفر کردم! ترامپ رسماً گفت داعش را اوباما ایجاد کرد! 🔺️🔺️داعش این بود! کل دنیای کفر و الحاد و نفاق تمام ظرفیت شونو آوردند به میدان ، تا شیعه... یعنی تک تک مردم ایران رو از دم تیغ بگذرانند...!!! اما! 🔻اما فکر اینجاشو نکرده بودید آقای اتاق فکر سازمان سیا و اتاق عملیات پنتاگون! خوردید به سد محکم ایران!✊🏼 خوردید به تور شیر بچه های حیدر کرار دلاور مردان سپاه دلیران ارتش اسلام یلان فاطمیون افغانستان زینبیون پاکستان حیدریون عراق تنتون به تن ایرانی جماعت نخورده بود؟! 🔷️حالا ماییم و نابودی داعشیون. *حالا باید بیشتر بفهمی سردار سلیمانی و شهدای مدافع حرم چه کردند؟!* *باید بفهمی چرا دشمن عقده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ما را دارد هنوز؟!* یا چرا می‌گویند باید فشار بیاریم تا ایران نیروهاش را از سوریه بیاره بیرون. ولی کور خوندند! اولین قدم سوریه، دادن اختیار کامل بندر لاذقیه به ایران بود. یعنی ایران یک بندر داره تو مدیترانه از راه زمینی عراق و سوریه... یعنی تحریم دیگه کاملا دور زدنی میشه واسه ایران انقلابی! *⛔باید بفهمی کل ماجرا از اول تا آخرش زدن دوستان ایران در منطقه بوده تا بعدش نوبت ایران و ایرانی ها برسه.⛔* حالا باید بیشتر بفهمی هر چه پول در سوریه خرج کردیم ❌نفعش را صدها برابر بردیم ❌ *باید بفهمی تا فریب شایعات دروغ BBC انگلیس را نخوری.* باید به سیاست ایران عزیز اعتماد و به رهبرش افتخار کرد چون ما ایرانی هستیم... چون در حال حاضر یه امپراطوری در خاورمیانه درست کردیم که حافظ امنیت ایران و تمام مردم مظلوم در منطقه باشیم.🇮🇷 کتاب من قاسم سلیمانی هستم، ناصر کاوه ☀️نشر دهید بخاطر اسلام و امام و انقلاب و رهبر و شهدا و ملت بزرگ ایران نشر دهید تا آنها که غافلند یا فراموش کرده اند بدانند و یادآور شوند.🤔 🌷 روحت شاد با اولیاءالله محشور باشی سردارسپهبد شهید اسلام حاج قاسم عزیز