eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
881 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
Shohada Narimani (NiyazMusic)_095353.mp3
5.79M
🔊 | 🔻دیگه آقا از همه دل بریدم... 🎙سید رضا نریمانی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🎨 | 🌟اِلٰهٖی اِنْ کُنْتُ غَیْرُ مُسْتَاْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ، فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سَعَتِكَ... ای خدا اگر من لایق رحمتت نیستم؛ تو لایقی که بر من از فضل و کرم بی پایانت جود و بخشش کنی... 💠فرازی از مناجات شعبانیه💠 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
تفحص شهید طلائیه.mp3
2.27M
📻 رادیوپلاک بیسیم چی ((یک یوسف از طلائیه آمد...)) ⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور‌‌‌﴾•° 〰️〰️🖊نگارنده: الهی پازوکی ••💻 تدوین:محمدحسین گودرز 🎙گویندگان: معصومه نصیری مهدیه بابایی 📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال ✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت: [سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷] و همه شهدای مدافع حرم 🖇به رادیو پلاک بپیوندید... 🎙【 @radiopelak 】🎧
📊 | 🔻اینفوگرافی شهدای شاخص ۱۴۰۱ 🌷شهید حسین صنعتکار🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجرای شهید ابراهیم هادی و دختر جوان 🎙 استاد مسعود عالی ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزگارموشک اگرنیست، روزگارچیست؟ بادست خالی میشه باقلدرهامذاکره کرد؟! 🤔 ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرایط جهان بدون امام زمان روز به روز بدتر خواهد شد...... کرونا رفت اما مسئله ی مهلک دیگری آغاز خواهد شد....... باید بتوانیم از جان امام زمان حفاظت کنیم...... ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امروز ما درگیر موج‌های آخر آخرالزمانیم ‼️دو صیحه قبل از ظهور اتفاق می‌افتد ⚠️چقدر من و شما آماده‌ایم برای ظهور؟ ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔 @montazerane_zohour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅مداحی قدیمی ولی ماندگار 😢همه ماها باهاش خاطره داریم لبـــ تو طـعنه به لعــل لب سـاغر میـ زنده همــه دلـها برایـــ عشق تو پرپر می زنــه ➖➖➖➖⬇️ 🌹@maddahi_bartarr🌹
مداحی_آنلاین_چه_عطر_خوشیه_پیچیده_مهدی_اکبری.mp3
4.29M
🌷 🍃چه عطر خوشیه پیچیده 🍃توی این شهری که دل ها مردن 🎤 👌بسیار دلنشین ➖➖➖➖⬇️ 🌹@maddahi_bartarr🌹
‍ ️ 🍃🌺🍃🌸✳️🌸🍃🌺🍃 💠روایت حمیدداودآبادی از یکی از شهدای کربلای۴ ( مسئول امور شناسایی مفقودین سپاه اندیمشک) 🔸قبل از عملیات کربلای ۴ یکی از روزها که در اندیمشک پهلوی علی بودم، دم ظهر گیر داد برای ناهار به خانه آنها برویم که با خوشحالی پذیرفتم... 🔸علی جوان پاک دل، صاف و ساده و خوش مرامی بود. همواره به خلوص و صداقتش غبطه می خوردم. در مدتی که با او آشنا بودم، یک بار ندیدم دروغی بگوید یا با گفتن جوک یا تمسخر دیگران، باعث غیبت یا رنجش اطرافیان شود... 🔸همین طور که نشسته بودیم، علی از خاطرات می گفت که در عملیات بدر شهید شده بود. وقتی رسید به آنجا که: "حمیدخدابیامرز وصیت کرده بود وقتی شهید شد، اگر فرزندش دختر بود، اسمش را زینب بگذارند و اگر پسر بود، حسین. وقتی حمید شهید شد و دخترش بدنیا اومد، نامش را زینب گذاشتند." اشک در چشمانش حلقه زد... 🔸در همین حال، دست برد پشت کمد و قاب عکس بزرگی را بیرون اورد. با خودم گفتم حتما عکس حمید است که قاب کرده، ولی در کمال تعجب دیدم عکس خودش است. 🔸وقتی پرسیدم این چیست؟ گفت: "این عکس رو چند وقت پیش انداختم و دادم یه دونه ازش بررگ کردند. این رو آماده کردم واسه حجله شهادتم." 🔸اشک من را هم دراورد. دلم آتش گرفت. یک سال نمی شد ازدواج کرده بود، ولی حالا عکس خودش را برای حجله شهادت قاب کرده بود. 🔸وقتی بغلش کردم و رویش را بوسیدم، گفت: "اتفاقا خانمم حامله است. به اونا گفتم اگر بچه ام دختر بود، اسمش رو بذارند زینب و اگر پسر بود، بذارند حسین." 🔸علی در عملیات کربلای۴ در جزیره ام الرصاص مفقود شد و چند سال بعد استخوانهایش به خانه بازگشت و دخترش زینب که بزرگ شده بود، از پیکر پدر استقبال کرد... 📘کتاب "از معراج برگشتگان" / حمیدداود آبادی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🕊🕊🕊 بیا عاشقی را رعایت کنیم ز یاران عاشق حکایت کنیم از آنها که خونین سفر کرده‌اند سفر بر مدار خطر کرده‌اند امروز بیان کرامتی از شهید بزرگواری را برایتان آورده ایم ، که سینه سوختگان و عاشقانش هنوز بعد از سال‌ها او را فرمانده دل خودشان می‌خوانند و در حیرانی و سرگشتگی دست توسل به دامانش می‌زنند ... و چه زیباست کرامات الهی از دست بریده این قتیل کربلا و نوازشگر دل یاران و رفیقان جامانده از شهادت https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ما همراه باشید 👇👇👇
شب ايام فاطميه بود ، عزاي حضرت زهرا (س) ، مراسم پر شور و حالي بود ، عالمي بود در آن عالم حال ما . . . نا كجا آباد دل اين جا نبود غربت پروانه ها اينجا نبود عالم و آدم چو هم پيمان پيش چشم مستشان دريا نبود بعد از مراسم پياده به طرف منزل آمدم ، دلم گرفته بود ، در حال و هوای خودم بودم كه ياد بدهی غدير افتادم ، چكی كه كمتر از ۴۸ ساعت ديگر بايد پاس می شد دقيقاً يك ميليون ريال. در آن تاريكی و سكوت با لبخند گفتم خوب مسئله تصادف امروز كه حل شد، اما بحث بدهی ما به انتشارات مدرسه هنوز حل نشده است. صبح تا وارد كارگاه شدم، گفتند مسئول كارگاه آقای سرانجام شما را كار دارند. گفتم: چه مسئله مهمی پيش آمده كه حاجی مرا خواسته، آن هم اول وقت كاری كه هنوز ما استارت دستگاه‌ها را نزده ايم . با حاج بيژن سرانجام مسئول كارگاه تقريباً رفيق بوديم ، وقتی وارد دفتر شدم حاجی به استقبالم آمد و گفت اين چك به مبلغ يك ميليون ريال مال شماست. گفتم براي چی؟ گفت مقداری آهن آلات اوراقی بوده فروختيم و اين مبلغ را برای غدير شما گذاشتيم كنار . از اين پيش‌آمد چنان تعجب كردم كه باعث تعجب حاجی شد . او گفت اين پول برای شما است ، (کجادانند حال ما سبکبالان ساحل‌ها؟) 👇👇
🌹 در افكار خودم بودم كه عباس اسلامی پور آمد و گفت: اسماعيل آمده گفتم: حاج اسماعیل؟ گفت: بله ، سيد مرتضی شفيعی هم آمده و فردا صبح از صحن علی بن مهزيار مراسم استقبال از بچه‏ ها شروع ميی‌شود. . . اسماعيل! از لحظه‏ ایی كه گفتند آمده‏ ای همه‏ اش به دستان تو فكر می كنم ، يعني ميی شود باز هم بيايی و دست مرا بگيری، مي‏ شود باز هم بگويی بيا برويم . . جمعيت كه در انتظار بودند قفل فراق را شكستند و به سوی كبوتران تازه رسيده خيز برداشتند. تابوت‏ گلهای سرخ بر دستان جمعيت داشتند به طرف جلو می رفتند و ما دوان دوان می رفتيم تا به جمعيت برسيم . من همه‏ اش در فكر اسماعيل بودم او را خواهم ديد ، دستم به بال سوخته‏ اش مي‏رسد توفيق ديدارت چگونه حاصل می‌شود عزيز دلم . . . نفس نفس مي‏زديم از دور كه نگاه مي‏ كرديم جمعيت در حال حركت بودند و تعدادی تابوت كه دل‏های ما در آن قرار داشت به سمت جلو می رفتند . چند قدم مانده كه به جمعيت برسيم ناگهان تابوتی به عقب آمد. راست آمد و خورد به صورتم بی اختيار آن را غرق بوسه كردم ، گونه‏ هايم در گرمایی لذت بخش داشت می‌سوخت . چشمان خيسم ناگهان روی شناسنامه گل سرخ ماند كه نوشته بود شهيد حاج اسماعيل فرجوانی. دلم شكست يعنی بعد از اين همه سال‏ها . . . دوباره چيزی در درونم جوشيد و جوشيد ، صدایی زيبا در گوش‏‌هايم نجوا كرد كه : ، ، ، دل نگران دل شكسته (ع) باشيد ، علمدار خوبی برای باشيد و گفت و گفت . . . . اين نجوا با صدای دريا يكی شد دريا بود و آب و قطره‏ های فراوانی كه شده بودند دريا . . . . السلام عليك ايهاالشهداء و العارفين انديمشك – موسسه فرهنگی غدیر
❣ برادر شهید می گوید: «مجید می‌گفت بنی‌صدر ضد سپاه است؛ او یا به ما تجهیزات نمی‌دهد یا سهمیه کمی می‌دهد. یک‌بار مجید تعریف می‌کرد که در محاصره ۲۰۰ تانک عراقی بودیم و با سلاح‌های کم باید مقاومت می‌کردیم. وقتی می‌خواستیم تانک‌ها را بزنیم باید سعی می‌کردیم تیرمان به خطا نرود. چون کمبود مهمات داشتیم یک تانک از اول، یک تانک از وسط و یک تانک از آخر را زدیم و با این کار آرایش نظامی دشمن به‌هم خورد؛ بعد عراقی‌ها فرار کردند. حتی یک تانک را زدیم و دیدم که همچنان گاز می‌دهد، ولی حرکت نمی‌کند. آرام آرام به سمت تانک رفتیم و دیدیم راننده تانک کشته شده و پایش روی پدال گاز است. مجید خیلی از کمبود سلاح ناراحت بود و برای‌مان تعریف می‌کرد نیروهای سپاه حمیدیه می‌خواستند عملیات کنند، اما اسلحه کافی نداشتند. مجید به نیروهایش می‌گوید برویم و از جبهه بعثی‌ها در آبادان اسلحه بیاوریم، به اتفاق نیروها به انبار مهمات عراقی‌ها می‌روند و تعداد زیادی سلاح می‌آوردند و با همان سلاح‌ها عملیات موفقیت‌آمیزی انجام می‌دهند.» https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣«در ابتدای جنگ تمام نیروها از سپاه‌های استانی در خوزستان جمع می‌شدند. سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی هم از کرمان به خوزستان آمده بود و در عملیات شهیدان رجایی و باهنر حضور داشت. حاج‌قاسم در این عملیات با سردار علی هاشمی و مجید آشنا می‌شود. وی در صحبت‌هایش اذعان داشت که همرزم بودن اینجانب با سردار شهید مجید سیلاوی از افتخارات من است. حتی حاج‌قاسم چند ماه قبل از شهادتش به اهواز آمده بود، به اتفاق سردار شاهوارپور فرمانده سپاه حضرت، ولی عصر (عج) خوزستان سر مزار مجید رفت و گفت شهید مجید سیلاوی در تابستان گرم روزه می‌گرفت. در سفری که حاج‌قاسم به اهواز داشتند در حسینیه ثارالله اهواز در جمع مردم گفتند: "شما شهید مجید سیلاوی را دارید که خود یک امامزاده است." https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
هايی كه كنار رفت !! اول ******************** ٣١شهريور١٣٥٩ به اهواز آمد و نام نويسی كرد نام : سن : ١٧سال در كه هر صبح تشكيل مي شد با علاقه فراوان شركت مي كرد. يك روز آمد، كنارم نشست و با يك نجابت خاصي گفت: برادر قنبري، من يك تقاضا دارم مي خواهم برايم كلاس خصوصي بگذاري. پرسيدم : هر روز ؟ گفت آري؛ هر روز ! قبول كردم... هر روز عصر مي آمد رو به روي من مي نشست يك صفحه از ، براي او مي خواندم، ترجمه مي كردم، و مي رفت! حتي روزهايي كه نبودم، مي آمد منزل. ١٨ ماه تمام! كارش همين بود! من مي خواندم و ترجمه مي كردم واو فقط گوش مي كرد! ماه هاي آخر؛ مي ديدم درحالي كه من مي خواندم، او اشك مي ريخت! زمستان١٣٦٠ يك روز كه به منزل ما آمده بود گفت برادر قنبري، امروز آن آياتي را برايم بخوان كه مي گويد "افراد كمي ممكن است بر افراد زيادي به اجازه خدا پيروز شوند" صفحه اي كه آن آيه را داشت، آوردم برايش خواندم و ترجمه كردم .....كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بأذن الله... بهروز ما؛ آن روز خيلي اشك ريخت بيشتر از هميشه! https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
دوم ***************** شنبه ٢٩ اسفند١٣٦٠-ساعت٩شب ( شب قبل از عمليات ) سنگر بچه هاي اهواز حول وحوش تحويل سال نو همه در حال خوردن آجيل بودند! آجيل هايي كه روي بسته بندي آن هانوشته بود : اهدايي امت حزب الله! تنها فردي بود كه آجيل نمي خورد. رفتم و كنارش نشستم مثل هميشه درحال تلاوت بود! از او خواستم كه به جمع بچه ها بيايد! او كه احترام زيادي براي من قائل بود، از من خواهش كرد كه تقاضايم را پس بگيرم! گفتم "به شرطي كه علتش را بگويي." علت را گفت : "مي ترسم در حين خوردن آجيل، از يادخدا غافل شوم. مي خواهم همه لحظاتم را با ياد خدا پر كنم" https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
سوم ************** عصر روز يكشنبه اول فروردين١٣٦١ همراه راننده يك ٦هزار ليتري به عنوان راهنما و البته به هواي ديدن بچه هاي اهواز به خط رفتم. (اين داستان دارد...) راننده درحال پركردن بشكه هاي ٥٠٠ليتري وبچه ها هم درحال پركردن قمقمه هاي خالي خودشان مرا به كنار تپه اي برد بعداز يك سكوت چند دقيقه اي، آه عميقي كشيدو گفت: "من در همه عمرم سعي كردم از ياد خدا غافل نشوم و لحظات عمرم را با ياد خدا پركنم! اما امشب ؛ ترس عجيبي به سراغ من آمده! خيلي مي ترسم؛ مي ترسم زماني كه گلوله يا تركش به من مي خورد و مي خواهم از اين دنيا بروم، آن لحظه به ياد خدا نباشم!" اين را كه گفت، نشست، زانو هايش را بغل كرد و شروع كرد به گريه كردن! دقايقي كنار او ايستاده بودم بغض، گلوي مرا هم گرفته بود و فقط گريه كردن اورا تماشا مي كردم. در حالي كه چشمان هر دوي ما خيس اشك شده بود برخاست با بغض تركيده و صداي لرزان؛ مجددآ حرف هايش را تكرار كرد: "خيلي مي ترسم؛ مي ترسم لحظه آخر كه بايد به ياد خدا باشم، به ياد خدا نباشم." https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ پيكر پاك وگلوله باران شده را چند روز بعد، در تشييع كرديم لباس هاي ، پر بود از او در صحرايي پر از در منطقه عملياتي فتح المبين بر خاك افتاده بود!! در اش نوشت: "برادران وخواهران، قبل از انجام هركاري خوب فكر كنيد؛ اگر آن كار براي رضاي خداست آن كار را انجام دهيد واگر براي رضاي خدانيست آن كار را رها كنيد" در بين شهداي اهواز او؛ لقب ي مسجد را به خود گرفت...... ديروزصبح؛ در بهشت شهداي اهواز بر سر مزار نوراني رفتم از او تشكر كردم كه برايم ها را كنار زد وخودش را آشكار كرد! عضويت در كانال: https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
انتخاب نزدیک سحر بود. دلشوره‌ای عجیب به دل مادر افتاد. انگار باید انتخاب می‌کرد. ندایی به او می‌گفت: «سعید را می‌خواهی یا حبیب را؟» آشفته و پریشان از خداوند طلب بخشش می‌کرد. فکر می‌کرد گناهی مرتکب شده و تاوانش را اینگونه باید پس دهد. می‌گفت: «خدایا منو ببخش. این چیه به دلم افتاده!! چی از من می‌خوایید!؟» آرام نمی‌گرفت. گریه می‌کرد. استغفار می‌کرد ولی فایده نداشت. باز هم همان سوال: «حبیب را می‌خواهی یا سعید را؟؟» خداوندا چه امتحان سختی! مگر مادر می‌تواند انتخاب کند!!؟؟ اصرار از طرف ندای ناآشنا مادر را به فکر واداشت. 🔹"دو ماهی بود سعید ازدواج کرده بود و مادر دلش نمی‌آمد نوعروسش در عزای همسرش چادر سیاه به سر کند. حبیب هم قبلا با اصرار از مادر خواسته بود که برایش دعا کند شهید شود ولی مادر برای پیروزی‌اش دعا کرده بود." 🔹مادر ناگزیر از انتخابی که نتیجه‌اش را می‌دانست، آه کشید و انتخاب کرد... صبح خبر آوردند که یکی از فرزندان عصاره شهید شده. مادر سراسیمه پرسید کدامشان؟؟ گفتند: حبیب... 💥دعای مادر برآورده شده بود. پیروزی برای حبیب همان شهادت بود. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ما چون دل و دست بریدگانیم دستی بگیر و دلی بخر . . . 🕊 ❣
🌹 نهيب زد بيا برويم ، مگر خودت نخواسته بودی ، مگر نخواسته بودی، گفتم: بله گفته بودم ، اما تو كی هستی؟ گفت: نمی شناسی؟ گفتم: معلوم است كه اهل قبله و دل هستی، گفت: منم اسماعيل ، گفتم :كدام اسماعيل ، گفت : و بلافاصله دستم را گرفت . . . 👇👇
❣ مواظب باشید که با وسوسه منافقین از صحنه بیرون نروید که در این صورت خون شهدا پایمال می شود . از خدا بخواهید که مارا از خواب غفلت بیدار کند تا همانطور که خون دادیم ، پیام آنرا هم در یابیم . عاشقانه به گرد ( امام) بچرخید واز نورش استفاده کنید وسعی کنید از امتحان الهی سالم بدرآئید . امتحان ما شهادت ما است که چقدر شیرین است (احلی من العسل ) زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست بلکه زنده است شهیدی که حیاتش زفنا است 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شهیدی که حاج‌قاسم به او می‌گفت "امامزاده" وقتی مجید دیپلمش را گرفت، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. بعضی از همکلاسی‌هایش برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتند، اما جنگ تحمیلی شروع شده بود و با اینکه مجید شاگرد اول در استان بود، غیرتش قبول نکرد جبهه را خالی بگذارد و به خارج از کشور برود. شهید سیلاوی و همرزمانش به عنوان اولین گروه‌ها از اهواز به جبهه رفتند. حاج‌قاسم سلیمانی در همان اوایل جنگ از طریق سپاه کرمان به خوزستان آمد و به این جوانان پیوست و پاگیر جبهه شد. قرار بود عملیات شهیدان رجایی و باهنر اجرا شود. خیلی‌ها شهید شدند. سردار شهید مجید سیلاوی هم جزو شهدای این عملیات بود که در ۱۲ شهریور ۱۳۶۰ به شهادت رسید. حاج‌قاسم بعدها در مورد او گفته بود: «همرزم بودن اینجانب با سردار شهید مجید سیلاوی از افتخارات من است.» https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 👇👇