منی که اصلا نخوندم
.
.
میل شماست دوست داشتید بخونید دوست داشتید نه
سللم وقتتون بخیر . خسته نباشید . سپاس فراوان بابت رمان زیبا پیچیده احساسی معمایی و ... ❤️
واقعا داستان قابل پیش بینی نبود و هر بار آدم میگفت قصه اینجا تموم میشه ولی جور دیگه ای ادامه پیدا میکرد 🙏🙏❤️
.
.
سلام همچنین ✨
خواهش می کنم ♥️
خوشحالم که راضی بودید
شنیدن جملـہ«مرسی ڪہ اومدے ٺو زندگیم!» قشنگ چند ٺا جون بهٺ اضافہ میڪنہ!🤍🔐
◗چہ ڪیفی دارد ڪسی باشد :
ڪہ وقٺی نام ڪوچڪٺ را از ٺہ دل صدا می زند لبخند؎ روے لبانٺ نقش ببندد ،و ٺو آرام بڪَویی جانم !
بہ ڪَمانم اینطور ڪہ باشد ؛ ٺو حٺی عاشق نامٺ می شو؎ ! ڪہ از طرز صدا ڪردنش بفهمی اسمٺ ڪہ هیچ حتی وجودٺ ، مالڪیٺش بہ اشٺراك گذاشٺہ شده ، بینِ ٺو و او؎ زندگی اٺ ! چہ لذٺی دارد ؛صدایی مدام نامٺ را ٺڪرارکند ، و ٺا ٺو جانم بڪَویی ...
بڪَوید امان از حواس پرٺی، یادم رفٺ چہ می خواسٺم بڪَویم! دوباره نامٺ را تڪرار ڪند و ٺو بدانی اینبار هم بہ شوق شنیدن جانم از زبانٺ صدایٺ ڪرده !همیشـہ ابراز علاقه ... با ڪَفٺن جانم ؛ عزیزم ؛ عشقم نیسٺ !
ڪَاهی ٺمامیِ شیرینیِ یك حس در ڪَفتنِ نـــام آن هم با میم مالڪیٺ خلاصـہ می شود !ٺو هیچ می دانی ...
با همین سادڪَی هاے ڪوچڪ اما... دوسٺ داشٺنی ،می شود خوشبخٺ بود و زندڪَی ڪرد؟💙🖇✨🕸◖ #عادل_دانتیسم
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقسوم📜
خندید و پرسید:
_ببین فکر نکن اخم کنی دلمو میزنی ،دلبرتر میشی ها...
حالا اگه تو شانس نداشتی ، زن من شدی ،
من که شانس داشتم که تو رو صاحب شدم.
انگار منتظر یه همچین حرفی بودم.
تکیه زدم به در ماشین و چرخیدم کامل سمتش.
_شانس داشتی واقعا ؟! ...
نه مادرت ، نه پدرت ، هیچ کدوم منو عروسشون نمیدونن ،
اونوقت تو به چی این ازدواج دلتو خوش کردی ؟!
یه لحظه سرش را سمتم چرخاند و با لبخند که مرا از رو برد ، جواب داد:
_به تو عزیزم... اونا هم کم کم راضی میشن...
قربون اون اخمت که اصلا باز نمیشه ،
یه لبخند بزن دیگه ، بعله رو گفتی و دل منو بردی ، دیگه عذابم باشه، محکومی به این عذاب ، پس بخند.
نفس بلندی کشیدم و سوختم.
یاد ماهان افتادم.
مگر میشد با عشقی که در قلبم بود ، پای یک تعهد اجباری و کاغذی میماندم ؟
من اما اهل طلاق گرفتن نبودم ...
اما دلم هم با این زندگی نبود...
شاید لازم بود که اینبار بر خلاف همه ی تصورات گذشته ام از زندگی مشترک ، هرطور که شده...
طلاق میگرفتم....
تا به پدر و مادرم ثابت کنم بی دلی که پای یک امضا بند نیست ، نمیشود ، پای یک عمر زندگی ماند!
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقچهارم📜
اصلاً حاصله رفتن به تالار و دیدن ذوق و شوق مهمانها را نداشتم ، اما چارهای هم نبود .
این مراسم با تمام اجبار هایش باید اجرا میشد .
مخصوصاً که مادر و پدر نیکان با همه مخالفت هایشان راضی شدند که این مراسم را برای ما بگیرند .
مادر و پدر هم که انگار بدشان نمی آمد ، با ازدواج من با نیکان ، همه چیز تمام شود .
ماهان ، آشوب ها و دغدغه ها و دعواهای اخیر .
و چه بد بود این دروغ ظاهری ، که به اسم لبخند ، باید روی لبانم مینشست .
مجبور بودم بخاطر حفظ آبرویم ، متین و به ظاهر شاد باشم.
نگاهم در بین مهمان های تالار بود.
مینو خواهر کوچکم ، چقدر زیبا شده بود.
فاصله ی سنی من و او تنها یکسال بود و شاید بخاطر این فاصله ی کم بود که ما ، بهم وابستگی زیادی داشتیم.
با آنکه او ، سه سال قبل ، به خاطر یک ازدواج ناموفق ، مجبور به جدایی و خورده شدن مهر طلاق روی شناسنامه اش شده بود ،
اما در آن لحظه دلم میخواست ، جای مینو باشم .
راحت و آسوده ، بی دغدغه و اضطراب داشتن برای شروع زندگی .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
﮼✺عشق C᭄
﮼✺بهانہے قشنڪَے بود ،
﮼✺برا؎ حالوهواے اردیبهشٺ!
﮼✺اردیبِعِشق🪻➠
﮼✺نامِ دیڪَر روزهایۍسٺ ڪہ
﮼✺عشق را نفس میڪشید! 💕
الصباح ولشمس، هناك أعذار
أنت السبب الوحید لعیوني الیقظة...
«صُبح و خورشید بهانهاَند تو تَنها دلیلِ چَشمهایِ بیدارِ مَنی...»-صبــდــحبخیر🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⇤#عشـقخـاص💕⇥
خدا تورو جای همه نداشته هام بهم داده!🌱🤍
⤹˹𝓷𝓪𝓿𝓪_𝓮_𝓮𝓼𝓱𝓺•💍• ˼
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقپنجم📜
برخلاف من ، نیکان ، بسیار خوشحال بود
و این شوق از قلبش به چهرهاش راه یافته بود.
انقدر در فکر بودم و داشتم از درون به حال زارم گریه میکردم که نفهمیدم چطور ثانیهها
رقصان از عمرم گذشتند و تمام شد و آن مجلس با پایکوبی و رقص و شادی اش ،
با دعای خیر به ظاهر خوب مادر و پدر نیکان و پدر و مادرم به اتمام رسید .
ما به سمت خانه حرکت کردیم .
با آنکه پدر و مادر نیکان گفته بودند که تنها یک مراسم ازدواج برای ما میگیرند و تمام هزینه ها ، از جمله ، کرایه خانه و خرید هایمان را خود نیکان خرج کرده بود ، اما من هیچ استقبالی از این همه ذوق و شوق اش نکردم .
نیکان و پدرم و دانیال و ماهان شُرکای کاری بودند و با هم در یک باشگاه ورزشی در غرب تهران ، کار میکردند .
باشگاهی بزرگ با دستگاههای پیشرفته و سرمایهگذارانی که شاید هر کدامشان به نحوی ، باعث پیشرفت باشگاه شده بودند
اما بعد از اختلاف ماهان و پدرم و اتفاقهای ناگواری که رخ داده بود ، ماهان از باشگاه جدا شد و پدر و نیکان سهم او را خریدند .
هنوز هم پازل های کوچک و ریز این معما برایم حل نشده بود ، اما دیگر حوصله جستجو و رسیدن به پاسخ را نداشتم .
به خانه رسیدیم . خانه ای آپارتمانی و اجارهای که مادر مینو و لادن ، با هم آنرا چیده بودند .
آپارتمانی ۸۰ متری که اصلاً متراژ و چیدمان وسایلش برایم مهم نبود و باعث نمی شد تا احساس کنم این خانه خانه من است .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقششم📜
نیکان تا داخل پارکینگ پارک کرد ، بی توجه به او سمت خانه رفتم و قبل از آمدنش ،
مشغول باز کردن سنجاق های تیز و محکمی شدم که لا به لای موهای سرم فرو رفته بود.
نگرانی بی جهتی در وجودم داشت شاخ و برگ میگرفت ، که با صدای بسته شدن در خانه ، این نگرانی بیشتر شد .
آنقدر بیشتر که با حرکت این نآشیانه ای ،
یکی از سنجاق های چسبیده به موهایم را محکم کشیدم و صدای جیغم از درد بلند شد
و طولی نکشید که نیکان در چهارچوب در اتاق ظاهر گشت .
همین که یک قدم به سمت داخل برداشت ، فوری با صدای بلندی گفتم:
_جلو نیای که جیغ میکشم .
همان جلوی در ایستاد و من در حالی که سعی
داشتم زیر نگاه دقیقش ، تک تک سنجاق های لا به لای موهایم را بیرون بکشم ،
با لحنی که عصبانی بود تا شاید رد نگرانی اش را گم کند گفتم:
_ ببین ، نه من عروسم ، نه تو داماد ....
پس اینجوری وانستا اونجا به من نگاه کن ...
اشتباه کردی با من ازدواج کردی ....
با کسی که شاید حالا حالاها حتی نگاهتم نکنه .
همان جلوی در ، در حالی که دست به سینه ،
به چارچوب در تکیه زده بود و حتی لحظه ای نگاهش را از من بر نمیداشت ، پوزخند زد و جواب داد:
_من برای نگاه کردن تو ، با تو ازدواج نکردم ،
حالم اگر میخوای کچل بشی ، خودت میدونی ، وگرنه بذار کمکت کنم تا اون سنجاق ها رو از لابلای موهات دربیاری .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡