eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.5هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
300 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
مے وزے همچون نسیمے در رواق چشـم مـن اے نسیم صبحڪَاهم صبح زیبایت بخیر! 😍⛅️ -عباس جواهرے
⁞|جملـہ؎ِ ↡ «ڪارے نداشٺم،زنگ زدم صداٺو بشنوم!» قابلیٺ اینو داره ڪہ ،
بہ ٺنهایی در صدر عاشقانہ‌ٺرین
جملاٺ ٺاریخ جاے بگیره!🫂💕⁞|
𓆩kalbimin ışığı : ♥️نور قلبمے𓆪
‹ٺُـــ∞ــو›چه‌ِڪَردی‌ڪه‌ِدِلَم‌     این‌هَمہ‌خواهٰان‌ِٺُو‌شُد‹حَضــرَٺ‌ِجانِا!💍›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 و انگار آن جمله‌ی کوتاهِ توبیخی ، بیشتر عصبی‌اش کرد: _چرت نیست ... حقیقت جامعه‌ی ماست ... با دانیال رفتم بیرون یکی از مراجعه کننده‌هام منو دیده ، می‌گه ؛ نگفتی شوهر کردی! نکنه صیغه‌اش شدی ...! دیگه با دادش خودمم نمی‌تونم بیرون برم ؟! سرم را از اراجیف مینو برگرداندم و درحالیکه گوشه‌ی مانتوام را باز روی ران پایم می‌کشیدم گفتم : _من بودم یه کنایه بهش می‌زدم ،حالش جا بیاد. و مینو با آهی محکم تکیه زد به پشتی مبل و گفت : _آره ... تو جای من نیستی ... خسته شدم توی این سه سال از بس به همه جواب پس دادم ... دلم می‌خواد زودتر یه خری پیدا می‌شد باهاش ازدواج می‌کردم تا همه چی تموم بشه . مادر با حرص دست دراز کرد سمت مینو و یه ضربه‌ی تأدیبی روی دست مینو زد : _حرف مفت نزن که باز سر یکسال نشده جدا بشی ؟ بتمرگ خونه پیش من و پدرت تا یه مورد خوب واست پیدا بشه . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 _مورد خوب ! چه دل خوشی داری شما مادر!... زن مطلقه مگه مورد خوب هم داره ؟! نگاه مردم به من برای ازدواج دایم نیست ، اونوقت شما دنبال مورد خوبش می‌گردی ؟! با حرص صدایم را میان آن دو کمی بالا بردم : _بس کنید تورو خدا ، دو طرف من نشستید هی تو گوش من می‌خونید که چی بشه ؟ نترسید... من فعلا قصد طلاق ندارم ... یعنی بهونه‌ای ندارم .... دلمم نمی‌خواد همونایی که با دیدن نیکان توی تالار از حسودی چشماشون دراومده ، حالا ذوق زده بشن . هر سه سکوت کردیم . هرکسی در فکر و خیالات خودش فرو رفت که مهین خانم بالاخره یادش آمد که عروسش را پاگشا کرده و محض رضای خدا هم که شده یه لیوان شربت به حالت نمایشی برایم آورد. نمی‌دانم مادر و مینو هم از برخورد سرد مهین خانم چیزی فهمیدند یا نه ، اما به من یه نفر ، خیلی بر خورد. خب چه اجباری بود این دعوتی ! من که محتاج خوردن یه لیوان شربت زهرمار شده و گرفتن یه کادوی پاگشا نبودم که مرا دعوت کردند! ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
کانال vip رمان فریب افتتاح شد🎉✨ برای خرید vip رمان فریب با بیش از ۵۰پارت جلوتر به آیدی زیر مراجعه کنید🙂 @F_82_02 🎻مزایای vip🎻
🎶بدون پیام ها و تبلیغات آزار دهنده 
🎶پارت ها خیلی جلوتر از چنل اصلی
🎶داشتن پارت های سورپرایز در اعیاد و
       روزهای عادی
🖇️حق عضویت Vip مبلغ 30 هزار تومنه کافیه به این آیدی پیام بدید: @F_82_02
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیباترین اسم جهان را دارم انگار‌... وقتی صدایم می‌کنی من را تو گاهی!
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
مے وزے همچون نسیمے در رواق چشـم مـن اے نسیم صبحڪَاهم صبح زیبایت بخیر! 😍⛅️ -عباس جواهرے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 مادر اما با آمدن مهین خانم لبخند به لب آورد و گفت : _تو زحمت افتادید . _نه زحمتی نیست ... خدا کنه فقط این دوتا با هم خوش باشند ، من راضی‌ام . نگاهش کردم .این حرف از سردی نگاه جدی‌اش ، بعید بود . مینو دستم را گرفت و فضای سنگین بین ما چهار نفر را با شوخی‌اش کمی سبک کرد. _خوش بحال مارال جون ... چه مادرشوهری ماشاالله ... هزار الله‌ اکبر... هم جوان ، هم پرحوصله ... خدا حفظتون کنه . طنز خوبی بود! کلمه‌ی جوان را که گفت دلم می‌خواست پقی بزنم زیر خنده . چین و چروک‌های فاحش دور چشم مهین خانم با آن دستی که می‌لرزید کم کم سن شصت را برایش رقم می‌زد . اگر شصت سالگی جوان بود ، پس من حتما نوزاد بودم ! لبخندم را با کوبیدن آهسته‌ی انگشت اشاره‌ام به کنج لبانم کور کردم که مهین خانم بر خلاف چند دقیقه قبل یه نیشخندی به لب آورد و بی‌مقدمه زهرش را ریخت . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 _راستش اصلا خودمم شوکه شدم ... یه هفته قبل از خواستگاری مارال جون ، یه دختر به نیکان معرفی کردم ، می‌شناختیمش ... چندین ساله پدرش با شوهرم همکاره ، قرار خواستگاری گذاشته بودیم که نیکان درست شب قبل از خواستگاری زد زیر همه چیز و مارو پیش خانواده‌ی مینایی شرمنده کرد! از اینکه مهین خانم و آقای نام آور ، راضی به این ازدواج نبودند ، خبر داشتم اما اصلا دلم نمیخواست این حرف را به گوش خانواده ام برساند ، که رساند شعله‌های غم داشت از درون قلبم آهسته آهسته روشن می‌شد . با دلخوری از این حرف مهین خانم، آن هم جلوی مادر و مینو سرم چرخید سمت نیکان . درست در زاویه‌ی دیدم بود. پیراهن سفیدی پوشیده بود که انگار زیادی به تنش نشسته بود! حتی از آن فاصله انگار تک تک کوک‌های منظم و خوش دوختش را هم می‌شد که ببینم . این مرد... با این خانواده ... سراغ من آمده بود !! چرااااا ؟! ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فــــــــریـⓥⓘⓟــبــــــــ🎭 تو VIP به جاهای خیلی حساسی رسیدیم 😍 هرکسی دوست داره رمان رو یک ماه جلوتر بخونه به آیدی زیر پیام بده👇 @F_82_02
کانال vip رمان فریب افتتاح شد🎉✨ برای خرید vip رمان فریب با بیش از ۵۰پارت جلوتر به آیدی زیر مراجعه کنید🙂 @F_82_02 🎻مزایای vip🎻
🎶بدون پیام ها و تبلیغات آزار دهنده 
🎶پارت ها خیلی جلوتر از چنل اصلی
🎶داشتن پارت های سورپرایز در اعیاد و
       روزهای عادی
🖇️حق عضویت Vip مبلغ 30 هزار تومنه کافیه به این آیدی پیام بدید: @F_82_02
همه قراره یه روز قصه بشیم...! دلت می‌خواد قصه تو چجوری باشه؟
𓆩𝐢𝐥 𝐦𝐢𝐨 𝐬𝐮𝐩𝐩𝐨𝐫𝐭𝐨 :🫂ٺڪیہ‌گاه من𓆪
بی قرار توام و در دل تنگم گلہ‌هاست آه بی‌تاب شدن،عادت کم حوصلہ‌هاست
همچو عکس رخ مهتاب کہ افتاده در آب در دلم هستی‌وبین من‌وتو فاصلہ‌هاست