تو که باشی تمام غزل های دنیا جان میگیرند
اخم نکنی جانم شعرها بی واژه میمانند ..))
••♥️🥰💋
اسمش را گذاشتهام، جانِ دل!
یعنی هم جان است و هم دل
کارِ ما از عشق گذشته، یعنی هنوز برای احساسمان اسمی پیدا نشده، عجالتاً
"مالِ هم دیگر"صدایمان کنید!
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقبیستویکم📜
_خیلی عروسکی مارال ...
دارم خیلی باهات راه میآم وگرنه حقش این بود
که همون دیشب نشونت میدادم که من اگه بخوام ، تو نمیتونی سرم داد بزنی که از اتاق بیرون برم ...
اما مراقب باش ...
فعلا صبورم ،نمیدونم تا کی ...
شاید تا وقتی که صبرم لبریز نشده ...
که اگه بشه نه ازت اجازه میگیرم نه کاری به قلب و احساست دارم ...
اگه دل تو پیش من نیست ،به من ربطی نداره ،
من که نمیتونم جواب دل تورو بدم ...
اما جواب دل خودم را باید بدم که چرا دارم صبر میکنم !
گوشهایم مثل راداری شده بود که کوچکترین ارتعاشهای صوتی حول من و او را میگرفت
و به کلماتی یا احساسی تفسیر میکرد و گزارشش را به عقلم صادر .
در میان این سکوت که حفظش میکردم ،
سربلند کرد و به لبان بیاحساس من بوسهای زد و گفت :
_برو حاضرشو که نهار دعوتیم ...
صبحانه که نخوردیم ، لااقل یه ناهار درست و حسابی بخوریم .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقبیستودوم📜
آماده بودم .
ظاهرم درست شبیه عروسهایی بود که پاگشا میشدند...
شیک ومجلسی ...
با آن کیف کوچیک میان دستم و برق لبی که روی رژ صورتیام کشیدم تا بیشتر بدرخشد
اما چه فایده وقتی دلی نبود پشت این ظاهر زیبا که شباهتی به ذوق و شوق همهی تازه عروسها داشته باشد .
در راه منزلِ مهین خانم ، هم من ساکت بودم هم نیکان .
گاهی از این سکوت آنیاش میترسیدم .
چرا یکدفعه همهی شعلههای سوزان عشقش خاموش می شد ؟!
نکند پشت این ظاهرِ به ظاهر عاشق، نیرنگی بود!
زیرچشمی نگاهش کردم ...
انقدر غرق در تفکر بود که متوجهی من نشود!
این تفکر عمیق و این اخم محکم چهرهاش مرا میترساند .
هنوز باورم نبود که همسرم است !
اسمش توی شناسنامه و سند ازدواجمان بود و عکس ازدواجمان بالای سر اتاقمان ،
اما هنوز باوری نبود که بر همهی خاطرات و تفکرات گذشتهام مهر پایان بزند تا باورکنم
که چیزی بین من و ماهان نمانده است .
هنوز آخرین چت توی تلگرامم را داشتم که گفته بود :
" مارال...
بخاطر من فقط چند روز با همه بجنگ ...
من درستش میکنم ...
مادر و پدرم دچار سوء تفاهم شدند،
هنوز دقیقا نمی دونم موضوع چیه!
ولی بهت قول میدم درستش میکنم "
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
#خبرت_هست دلم مستِ حضور تو شده؟! عاشق و شیفتهیِ زنگِ صدایت شدهام؟!😌
#خبرت_هست که دلتنگِ نگاهت شدهام؟!
بی قرارِ تو و چشمانِ سیاهت شدهام؟!👀
نزار قبانی یه تعریف قشنگ داره از آدمهایی که معجزه وار وارد زندگیمون شدن که میگه:♥️🌿
«
تولد من تویی و پیش از تو یاد نمی آورم که وجود داشتم»
「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
「جانا بھ جان رسید ز عشق تو ڪار ما...!📸🍃🌸」
••
.
چشمعسل، لبزعفران، گیسو شبیه دستبافتصـادرات غیـرِ نفـتی انحـصارا دسـتِ تـوست♥️
「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
°•✨🌸💍°• با تـــ💕ـــو خوشبخت ترین آدم این قافله ام... گم نشو، دور نــشو، بے تو جهانم خاليسٺ...🌍🍃
••
.
بوسـههایت شوک برای قلـبِ بیـمارِ مـن است
ایستِقلبی کردهام، یکشوکِدیگر واجباست
هدایت شده از سـوتـی زنـونـه 👠🤭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من واقعا سوختم (((:💔.
*چون دلم برا بابام تنگ میشه !'
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
صباح الخير كل همسات ليلتي . .
‹صبح بخیر تمام زمزمه های شب من . .🤍🌿›
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
﮼❊صبح ها 🌤➠
﮼❊دلواپسے هایم را ،
﮼❊در عطرِ ٺنٺ ڪَم میڪنم ،
﮼❊و با صبح بخیرِ
﮼❊چشمانٺ نفس میڪَیرم!
﮼❊صبح بخیـــــر جاندلم🩷
.
••❊ڪوچہ پس ڪوچہ های قلبٺ ،
چہ جای امنی برای قدم های من اسٺ ، - دوسٺ داشٺنٺ قشنگ ، - عشقٺ پر از امنیٺ ، - و خواسٺنٺ پر از لطافٺ اسٺ! ⇙حالا با این همه خوبی ...
چرا من هم ٺو را نخواهم؟ •میخواهمَٺ جانِ دلـم با ٺمام قلبم!🫀❊••
-بمونے بـــرام دلبرمᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
هدایت شده از مَن چیزهایي شنیدم؛
خدا میان ِگندم
خط گذاشته،
حساب هرکس سوا، اما چسبیده بههَم.
• عباٰس معروفي ٫ @guayusa .
「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ "بِسْـــــمِرَبِّالْعِشـــــ
شما با بنر رمان فریب عضو کانال شدید✨
خوشآمدید ♥️
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقبیستوسوم📜
و درست شد .
انگار یک شبه همه چیز درست شد .
سر و صدا و دعواها خوابید ...
اعتراضها تمام شد ...
خانه امن و امان شد و من به اجبار پدر و دانیال، که مغزم را خوردند از بس با من بحث کردند
و به هزاران دلیل و تحلیل و موعظه متمسک شدند ، بله را گفتم .
آن هم به کسی که با آمدنش و عقدمان فاصلهای نیافتاد.
مگر میشد به اینها شک نکنم ؟!
عجیب نبود واقعا ؟! به این سرعت ؟!
و یک ماه شد ...
از عقدمان ، یک ماه شد که مراسم ازدواج صورت گرفت و ماهان ماند و خبری که نیامد و قولی که داد و درست نشد .
آهی کشیدم و دسته بندی افکارم را از این تشویش پر ازدحام خاطرات بیرون کشیدم و قفل زدم و باز به چشمانم حق دیدن دادم تا در حال و زمان اکنون سیر کند .
اینهمه تکرار گذشته چه سودی داشت .
ماهان رفت که بیاید که نیامد...
و درعوض نیکان نیامده ، دنبال گرفتن بله و عقد بود...
کدام را باید باور میکردم !؟
به خانه مهین خانم که رسیدیم ماشین پدر را دیدم .
برخلاف تصورم فقط پدر و مادر بودند و مینو ، و دانیال باز باشگاه را بهانه کرده بود و نیامد.
اما ربطی هم به دانیال نداشت ، با حضور و بی حضور او هم ، فضا سنگین بود.
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقبیستوچهارم📜
نگاه مهین خانم سرد بود و نگاه جناب نام آور ، پدر نیکان ، جدی .
بعد از سلام و احوالپرسی خشک و رسمی ،
سمت مبلهای راحتی که مادر و مینو آنجا نشسته بودند رفتم .
دلم نمیخواست در جمع خانوادهی نامآور باشم .
همان که پدر کنار جناب نام آور ، غریب افتاده بود ، کافی بود.
بعد از نشستن روی مبل ،پایم را روی پای دیگر انداختم وبی کنجکاوی خواستم کنجکاو باشم
_چرا دانیال نیامد ؟
_بهونه آورد... چه میدونم .
مادر نگاهی دقیق توی صورتم کرد.
انگار توقع داشت بعد رفتنش خودم را دست نیکان بسپارم .
چون مرا سرحالتر از آن دید که با تصور و خیالش جور در بیاید ، با اخم گفت :
_لجبازی نکن مارال ...ماهان رفته ...
بعیده ازش خبری بشه...
حالا فرض محال هم که بشه ،تو ازدواج کردی .
_بله ...میدونم .
و مینو دنبالهی حرف مادر را گرفت :
_قصدم نصیحت نیست مارال جان ولی لازمه که اینارو بگم ...
به خدا اگه میدونستم یه اسم مطلقه اینقدر دردسر داره با داوود کنار میاومدم ...
اونقدر پای زندگیم میموندم تا یا ترک اعتیاد کنه یا من کفن پوش بشم و بمیرم .
با خشم حلقههای نگاهم را در دامن نگاه چشمان روشنش ریختم :
_چرت نگو تا منو خر کنی ...
من از خدام بود یه عیب بذارم روی نیکان و ازش جدا بشم .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
﹝ٺولدش اینجور ٺبریڪ بگو:🎂﹞
↵#ٺبریڪٺولد
••⫷ خوشبخٺم و سرشار از امید
چون ٺورا دارم ، چون ٺو ڪنارم هسٺی ،
ٺولدٺ مبارڪ عشق جانم!
عاشقانہ دوسٺٺ دارم!♥️🎻⫸••
───• · · · ⌞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ⌝ · · · •───
「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
#خبرت_هست که دلتنگِ نگاهت شدهام؟! بی قرارِ تو و چشمانِ سیاهت شدهام؟!👀
خط به خط زندگی ام پرشده ازبودن تو!#خبرت_نیست وشادم که فدایت شده ام.))♥️