eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
297 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤 🌕🖤 🖤 رمـــــان ♡ این را گفت و نگاه کلافه اش به سوی ارغوان و بعد فروزنده کشیده شد. ادامه داد: اگه میترسی میتونی بری پیش ... -عمو! پرسیدم چی شده؟ بهادر چرا بازداشت شده؟ فروزنده ناخواسته قدمی جلو آمد و دست ارغوان روی گره ربدوشامبرش سنگین شد. الهام اینبار مکث نکرد. وقتی با گام هایی بلند به اتاقش برمیگشت، ادامه داد: منم باهاتون میآم. امیرمنصور کلافه و بی میل به رد عبور او نگاه کرد. الهام در اتاق را بست و او روی صندلی راهرو رها شد. فروزنده ناآرام به سویش رفت. مقابلش ایستاد و بیحاشیه پرسید: چه خبر شده؟ او با نگرانی سر تکان داد و بیربط پرسید: افشان چه تاریخی بلیط داره؟ فروزنده اخم آلود شانه بالا انداخت: نمیدونم. به جای او، ارغوان جواب داد: آخر این هفته از ایران میره. امیرمنصور روی صورتش دست کشید. نفسش را ها کرد و از روی صندلی بلند شد. کمی بعد همراه الهام از پله ها پایین میرفت. ************** شاهین از مانیتور به بهادر نگاه کرد. میتوانست درماندگی و خستگی را در نگاه او ببیند. نگاهی به افسر انداخت و او در اتاق را برایش گشود. شاهین وارد شد و بهادر بیحوصله گفت: سیگار میخوام. شاهین بیتوجه به حرف او، با پرونده ای در دست، مقابلش نشست. به چشم های خمار و بیحال او نگاه کرد و بیمقدمه پرسید: چی میزنی؟ تریاک؟ بهادر پوزخند زد. سرش را به جانب دیگر اتاق چرخاند و با مسخرگی جواب داد: جوجه خروس همسایه واسه من آدم شده. ❌ڪپۍ‌از‌ࢪمــان‌ممنۅع(حࢪام)❌ 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓