eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.4هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
303 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤 🌕🖤 🖤 رمـــــان ♡ شاهین از تقاطع که گذشت، شیوا گفت: راهت و دور نکن. من همین جاها پیاده میشم. شاهین بیتوجه به حرف او، پرسید: منو فرستادی دروس که آمار بهادر بیاد دستم؟ شیوا با پوزخندی جواب داد: مرکز خرید دروس مال بهادره، اما جرأت نکرد به نام خودش سند بزنه. -تو اینا رو از کجا میدونی؟ او شانه‌ای بالا انداخت و جواب داد: زندگی با آدمی مثل سوسن یادم داد حتی شبها هم با چشم های باز بخوابم. -پس حتما میدونی بهادر اون مرکز خرید رو چطور به دست آورده! شیوا این بار با تأسف به شاهین نگاه کرد و گفت: تحقیقاتت کامل نبوده پلیس! او با نگاهی باریک به سوی شیوا چرخید و شیوا کوتاه گفت: زمین اون مجتمع متعلق به جاوید بود؛ جاوید معتمد! نگاه خیرۀ شاهین دوخته به شیوا بود و همان وقت ماشینی با بوقی بلند از کنارشان گذشت. او به خود آمد و وقتی دوباره به خیابان چشم میدوخت، پرسید: افشان چه آتویی دست بهادر داره که مجبور میشه یه مرکز چند ده میلیاردی رو به آدمی مثل بهادر ببخشه؟ به سوی شیوا چرخید و پرسید: اینم میدونی ؟ او سر تکان و گفت: اینو هیچ وقت نفهمیدم. شاهین با نگاهی باریک به شلوغی خیابان پرسید: کی برمیگردی؟ او کیفش را در آغوش گرفت و جواب داد: احتمالا هیچ وقت! ابروهای شاهین بالا پرید و با حیرت نگاهی گذرا به شیوا اداخت. او با لبخندی عمیق ادامه داد: یکی از مربی های طراحیم، توی مشهد مرکز طراحی دوخت زده. بهم پیشنهاد کار داده. دارم میرم تو مرکز اون مشغول به کار بشم. شاهین نفسی کشید و گذرا و سرد لبخند زد. ❌ڪپۍ‌از‌ࢪمــان‌ممنۅع(حࢪام)❌ 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓