eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
274 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤 🌕🖤 🖤 رمـــــان ♡ الهام همین بود؛ دختری که او آرزو میکرد هیچ وقت بزرگ نشود و با همین کتانی های قرمز و کولۀ جین، امید شیرین او باشد برای باز کردن در خانه ای که همین اواخر در یکی از خیابان های مرکزی تهران اجاره کرده بودند. یکی دو گام جلو رفت و وقتی الهام هیجان زده، نفس نفس میزد، او بیمکث پیشانی اش را بوسید. الهام خجالت زده خندید و گفت: زشته جلوی عموم. شاهین در ماشین را برای او باز کرد و جواب داد: اینقدر با عموت حساب کتاب دارم دختر مردم! ماشین را دور زد و کنار او نشست. الهام به دیوار اشاره کرد و پرسید: نظرتو نگفتی. شاهین به دیوار آن سوی پارک زل زد. دیدن آن نقاشی پرتش میکرد به سال های مشهد و پاییز و دختری که دلشوره هایش را میان خطوط مشق های بدخطش جا میگذاشت. نفسی کشید و چانۀ الهام را به سوی خود کشید. ساده و کوتاه گفت: ناقصه! الهام ماتش برد و با لحنی مبهوت پرسید: چرا؟ شاهین استارت زد و وقتی آهسته راه می افتاد، جواب داد: آشتیکنون دو تا پنجره داشت. تو یکیشو کشیدی. الهام با خنده گفت: دیوونه! شاهین دست او را گرفت و گفت: فکر نکن فراموش میکنم. -مثلا میخوای چیکار کنی پسر مردم؟ شاهین با لبخندی شیطنت بار جواب داد: ❌ڪپۍ‌از‌ࢪمــان‌ممنۅع(حࢪام)❌ 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓