eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
2.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
295 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤⛓🌕🖤 🌕🖤⛓🌕🖤 🖤⛓🌕🖤 ⛓🌕🖤 🌕🖤 🖤 رمـــــان ♡ شاهین تند و پراخم به میان حرفش رفت: اسم اون دخترو دیگه به زبونت نمیآری. بهادر با کبریتی زیر سیگار نگاهش کرد و شاهین کوتاهتر از قبل پرسید: اون مجتمع رو کی بهت داده؟ سیگار در دست بهادر میلرزید. ناتوان و رنجور به صندلی تکیه داد و چشم هایش را بست. شاهین نگاهش میکرد. حالا نه یک ناپدری بدنگاه که بیشتر یک مرد مفلوکِ درمانده مقابلش بود؛ با همۀ پنهانکاری ها و پدرسوخته بازی های احمقانه اش. بهادر با چشمهای بسته زمزمه کرد: جون آقات از من نشنیده بگیر سرگرد. اگه... اگه بفهمه دهن وا کردم دودمانمو به باد میده. شاهین سکوت کرد و بهادر با درماندگی به سوی او چرخید. صدایش آشکارا میلرزید. پرسید: پام گیره؟ شاهین بدون انعطاف جواب داد: من هنوز نمیدونم چیکار کردی! -به جون عزیزت هیچکار. من هیچکاری نکردم. -پس اون مجتمع... بهادر با بیچارگی سرش را پایین انداخت و لب زد: فقط چشم بستم. -روی چی؟ _روی... بهادر نتوانست حرف بزند. سرش پایین افتاد و با حالی پریشان به گریه افتاد. شاهین حالا ناباورانه و با چشمی باریک نگاهش میکرد. بد بود که تصورات ترسناکش انگار به حقیقت میرسید. با تأسف سر تکان داد و پرسید: اون مجتمع حق السکوت کدوم جرمه؟ بهادر سرش را بالا گرفت. چشمهایش حالا سرخ بود. با ندامت سر تکان داد و گفت: کاش پام میشکست و اون شب نمیرفتم کارخونه... کارخونۀ آدم برفی رو میگم ... کاش میمردم و نمیرفتم سراغ جاوید. -با جاوید چیکار داشتی؟ ❌ڪپۍ‌از‌ࢪمــان‌ممنۅع(حࢪام)❌ 🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓