eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
297 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 برخلاف تصورم ، نیکان روی مبل جلوی تلویزیون لم داده بود و باز هم برخلاف شب قبل ، اخمی چاشنی صورتش بود که با ورودم به سالن بدون نگاه کردن به من گفت : _چه عجب ! همه‌ رو زهرمار کردی از بس دیر اومدی . متوجه‌ی منظورش نشدم و خودش بهتر فهمید . _منظورم سینی مفصل صبحانه‌ایه که مادرت برات آورده .... کاچی مخصوص نوعروس ! و پوزخند صدا داری زد و عمدا دوباره آن کلمه‌ی پرکنایه را تکرار کرد: _کاچی عروس! نگاهم سمت میز ناهارخوری وسط آشپزخانه رفت ... راست می‌گفت ... چه میز صبحانه‌ی مفصلی که سرد شده بود ! _خب حالا که اومدم ... از جا برخاست ... همین که تمام قد ایستاد، باز یادم آمد که چقدر از قد و قامتش می‌ترسم ! بی هیچ حرفی رفت سمت آشپزخانه و پشت میز نشست و من فقط نگاهش کردم که درحالیکه قاشقی درون پیاله‌ی کاچی سرد شده می‌زد گفت : _حالا هم تا ظهر همون وسط پذیرائی واستا و فقط نگاه کن . این یعنی "بیا دیگه ". تیک کوچک گوشه‌ی لبم از کنایه‌اش زده شد. ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡