♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقچهارصدوپنجاهونه
جدی جدی کنار خیابان ، منتظر باز شدن زبان شیرین و کودکانه باران بودیم ؟!
که بگوید بابا یا مینو ؟!
داشت از تکرار اسمم از زبان نیکان ، با مکث خنده دار ، دوباره خنده ام می گرفت که باران با همان لحن کودکانه و شیرین گفت :
_نی نو ...
و به جای من که هنوز در شوک بودم ، نیکان بلند و با شوقِ گفت :
_دیدی ... بگو مینو ... نی نو .
و باز باران تکرار کرد:
_ نی نو ...
و این بار یادم رفت .
فراموشی گرفتم انگار ، همه خاطرات تلخ آن روزم پاک شد از سرم .
با شوق فریاد زدم و باران را محکم به سینه ام فشردم و بی دلیل شاید میگریستم و زیر لب زمزمه :
_ فدات بشم که اسم منو اونقدر شیرین به زبون میاری.
و نیکان که انگار دیگر دنبال آموزش نامش به باران نبود ، بلند و پر انرژی گفت :
_شام مهمون منی ...
دخترم امروز زبون باز کرده !
_ با این قیافه ، شام کجا بریم ؟!
چشمکی زد :
_ اون با من .
نیکان کلی غذا سفارش داد و بعد همراه هم به خانه برگشتیم .
شیرین زبانی باران ، تمام مدت سر هر دوی ما را به خودش گرم کرد و غم هایم را برای لحظاتی از جان و تنم ربود .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡