eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
2.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
297 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ و خودم را عقب کشیدم و جمله اش را ناتمام رها کردم . باران را حاضر کردم و فقط از سر اجبار همراه نیکان شدم . خدا را بابت دودی بودن شیشه های ماشین نیکان شکر کردم وگرنه حتی سوار ماشین هم نمی شدم . باران را روی پایم گذاشته بودم و در حالی که در بین سکوت من و نیکان تنها صدای اثبات باران شنیده می شد ، صدای اصوات نامفهوم باران بود ، به فکر فرو رفتم که یک لحظه نیکان سر چرخاند سمت ‌من و فوری پرسید: _ شنیدی ؟! سرم سمتش چرخید: _ چی رو ؟ _ شنیدی باران چی گفت ؟! اخمی از تعجب کردم : _ نه نشنیدم چی گفت . نیکان با ذوق راهنما زد و کنار خیابان توقف کرد و در حالی که باران را سمت خودش می چرخاند گفت: _ بگو بابا ... باران در حالی که با آن عروسک کوچک پلاستیکی میان دستانش بازی می‌کرد با مکث گفت: _ با .... با بی اختیار پوزخند زدم که اخم نیکان را به دنبال داشت : _صبر کن الان میگه ... بگو با با . نیکان چنان با مکث ، با با را ادا می‌کرد که نتیجه‌اش چیزی جز همان تکرار با از طرف باران نبود . این بار خنده ام گرفت که سرم را از نگاه نیکان چرخاندم سمت پنجره تا با اخم روی صورتش توبیخ نشوم و زیر لب زمزمه کردم : _دو تا با ، با مکث که نمیشه بابا ! نیکان بازدمش را محکم فوت کرد و گفت: _اصلا بگو مینو ... می نو . این بار سرم چرخید سمت باران و گوشهایم تیز شد . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡