♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقچهارصدوچهلودو
جدیت هنوز حرف اول نگاه نیکان بود که سرش را چرخاند سمتم :
-این کی بود ؟...تو رو کجا دیده ؟!
-همسر سابقم بود...
چند وقتیه اعتیادشرو ترک کرده و به خاطر اصرار پدر و مادرم ، مصمم شده که دوباره باهم زندگی کنیم .
از جلوی در ورودی خودش را کنار کشید:
-برو تو ...
وارد شدم و نیکان پشت سرم اما هنوز هم لحن صدایش عصبی و جدی بود:
-با این تیپ هایی که تو میزنی، معلومه هر کی ببینتت ، مزاحمت میشه.
وسط راه پله بودیم که چرخیدم سمتش و در حالی که به مانتو و شالم اشاره میکردم پرسیدم :
-واقعا تیپم چه مشکلی داره ؟! ...
مانتو مشکی بلند و شالم که تا جلوی سرم کشیدم !
اشارهای به سرخی لبانم کرد :
-کمتر به خودت سرخاب و سفیداب میزدی.
از اینکه باید نیت این تغییر را در چشمانم میدید و ندید ، حلقههای نگاهم را تا سقف چشمانم بالا دادم و گفتم :
-چشم ... دیگه اینا رو هم نمیزنم ...
حالا برو .
و اینبار نیکان جلوتر از من راه افتاد .
وارد خانه شدم ...
داشت به باران صبحانه میداد .
لباسهایم را عوض کردم و من هم نشستم پشت میز ناهارخوری .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡