eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.4هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
303 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ جدیت هنوز حرف اول نگاه نیکان بود که سرش را چرخاند سمتم : -این کی بود ؟...تو رو کجا دیده ؟! -همسر سابقم بود... چند وقتیه اعتیادش‌رو ترک کرده و به خاطر اصرار پدر و مادرم ، مصمم شده که دوباره باهم زندگی کنیم . از جلوی در ورودی خودش را کنار کشید: -برو تو ... وارد شدم و نیکان پشت سرم اما هنوز هم لحن صدایش عصبی و جدی بود: -با این تیپ هایی که تو میزنی، معلومه هر کی ببینتت ، مزاحمت میشه. وسط راه پله بودیم که چرخیدم سمتش و در حالی که به مانتو و شالم اشاره می‌کردم پرسیدم : -واقعا تیپم چه مشکلی داره ؟! ... مانتو مشکی بلند و شالم که تا جلوی سرم کشیدم ! اشاره‌ای به سرخی لبانم کرد : -کمتر به خودت سرخاب و سفیداب میزدی. از اینکه باید نیت این تغییر را در چشمانم می‌دید و ندید ، حلقه‌های نگاهم را تا سقف چشمانم بالا دادم و گفتم : -چشم ... دیگه اینا رو هم نمی‌زنم ... حالا برو . و اینبار نیکان جلوتر از من راه افتاد . وارد خانه شدم ... داشت به باران صبحانه می‌داد . لباس‌هایم را عوض کردم و من هم نشستم پشت میز ناهارخوری . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡