♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقچهارصدوچهلوپنج
اخم کرده از سردردی که یکدفعه انگار بر من نازل شد پرسیدم :
-شوهر! چه حرفا !
مینو ازدواج نکرده ... اشتباه گرفتی بابا .
صدای عصبیاش بلندتر شد :
-چی چی رو اشتباه گرفتم !
به من گفت آدرس مطبش رو عوض کرده ، منم تعقیبش کردم تا آدرس مطب جدیدش رو پیدا کنم ...
دیدم هر روز میره یه خونهی شخصی ، یه آقای هیکلی و ورزشکار هم باهاش بود ...
امروز که رفتم دم در خونه بهم گفت ازدواج کرده و دیگه مزاحمش نشم .
آیلار از اینکه حاضر و آماده جلوی در خانه ایستاده بودم ولی به باشگاه نمیرفتم و داشتم با آن همه اخم با تلفن حرف میزدم جلو آمد و آهسته پرسید :
-چی شده ؟
تنها کف دستم رو به علامت سکوتش بالا بردم تا آیلار با آنهمه کنجکاوی چیزی نپرسد که صدای داوود مثل بمبی در سرم منفجر شد :
-بعد شوهرشو صدا کرد و اون آقا هم خیلی عصبی و طلبکار از اینکه مزاحم همسرش شدم ...
خب به آدم بگید مینو ازدواج کرده ...
تا من مزاحم ناموس مردم نشم .
سرم تیر کشید ...
گوشی رو قطع کردم و چند ثانیه ای همانجا خشکم زد !
-چی شده دانیال ؟ کی بود ؟!
فوری جواب دادم :
-باشگاه نمیرم ، میرم خونهی مامان ...
شاید دیر بیام .
-چرا اونجا ؟!
درحالیکه ساک ورزشیام را گوشهی سالن میگذاشتم گفتم :
-پوست مینو رو میکنم ...زندهاش نمیذارم .
-چی شده میگم ؟!
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡