هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
"بسم ربّ الخـٰالق دل های عـٰاشق✨"
⫍جانان من
دسٺم بہ بودنٺ نمیرسد ،
اما بگذار ...
سر بسٺہ از دلم برایٺ بگویم:
‹‹طورے دوسـٺٺ میدارم ،
ڪہ هر شبانہ روز ...
⌯•بیآنڪہ ببینمٺ
⌯•بیآنڪہ ببوسمـٺ
⌯•بیآنڪہ لمسٺ ڪنم ؛
بودنی ٺرین ...
بودنیِ شخصِ جهانم شدهاے!››♥️👫⛓⫎
﮼❊اے ڪہ چون آفٺاب
﮼❊هر صبح ◗⛅️◖
﮼❊میٺابی از پنجره آرزوهایم
﮼❊بر باغِ خزان زده؎ دل بیقرارم،
﮼❊بیا ...
﮼❊و چون بهار باش ؛
﮼❊ٺا با آمدنٺ
﮼❊شڪوفہ بزند◗🌸◖
﮼❊بر سرشاخہها؎ِ ٺنهایی ،
﮼❊لبخندِ بودنٺ...
⇠صبحــٺبخیــرجانا❤️⇢
+بغل پدیدهٔ عجیبیست . بی شک چیزی فراتر از تماس دو جسم ! بغل یعنی حق نداری تنهایی غصه بخوری بغل یعنی دلم واست بیشتر از همیشه تنگ شده ، بغل یعنی من کنارتم و حواسم بهت هست و هنگامی که واژه ها برای بیان حرف و احساست ناتوانند ؛ بغل شکل میگیرد . به خصوص اگر از جنس اَمنِ آغوش همانی باشد که دوستش داری. . .🫂🥹
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
"بسم ربّ الخـٰالق دل های عـٰاشق✨"
تٚا اطلٰاعِ هَمیشٝگٓیِ طِبٓــق قٛانوُن عشقِ
قَلبَــــم به ⋮ تُ∞ ⋮ مَحکُوٓمهِ..!♥️⛓
⫍ دلبرمن
﮼᪣ یہ روز میام دنبالٺ
﮼᪣ میشینم ڪنارٺ ،
﮼᪣ انقدر بغل و بوسٺ میڪنم
﮼᪣ ٺا ٺموم بشی ،
﮼᪣ بر؎ ٺو وجودم ،
﮼᪣ انقدر بهٺ میچسبم تا ...
﮼᪣ ذره ذره ٺنم بوے ٺورو بڪَیره!♥️⫎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⇤#عشـقخـاص💕⇥
||↵جانانِ من
||↵از خدا دیڪَر هیچ نمیخواهم،
||↵دیڪَر هیچ آرزویی ندارم
||↵رویایم را میخواسٺم ڪہ
||↵بہ آن رسیدم...
||↵دنیا را میخواسٺم ڪہ
||↵آن را بـہ دسٺ آوردم ،
||↵رویایی ڪہ ...
||↵همان دنیا؎ِ من اسٺ،
||و ٺویی ڪہ همان دنیاے منی!👫💕
.
⤹˹ 𝓷𝓪𝓿𝓪_𝓮_𝓮𝓼𝓱𝓺 ˼
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من برم تو پناهگاه، دختر همسایهمونو ببینم🥺♥️:)
🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🌕🖤⛓🌕🖤
🖤⛓🌕🖤
⛓🌕🖤
🌕🖤
🖤
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــق
رمـــــان #دخـتــر_آبـــان
♡#قسمتششصدوبیستونه♡
چاوش با خنده پرسید: آماده ای؟
الهام هیجان زده سر تکان داد. تیرداد سوی دیگر پوشش کنفی
دیوار را گرفته بود.
چاوش نگاهش کرد و انگشت های ش را بالا آورد و شمرده:
یک... دو...
به سه نرسیده، پوشش دیوار را از روی داربست کشیدند و پارچۀ
کنفی به سبکی پر از بلندای داربست پرپر زنان پایین افتاد.
ارغوان دست هایش را روی لب هایش گذاشت و ناباورانه گفت:
خیلی قشنگه.
چاوش با لبخندی حقبه جانب جواب داد:
شاگرد خودم بوده.
تیرداد با عجله از دیوار فاصله گرفت و دوربینش را بالا آورد.
امیرمنصور عینکش را روی بینی عقب زد و بدون حرف به (دخترِ پشت پنجره) چشم دوخت.
دفتری جلوی دخترک باز بود و او با مدادی که گوشۀ دهانش بود، به جایی خیره مانده بود.
دو کبوتر کنار دفترش قدم میزدند و پردۀ سفید پنجره انگار با بادی ملایم میرقصید.
فروزنده نفسی کشید و با سستی از ماشین پیاده شد.
دو دستش را روی عصایی گذاشت که این اواخر به مدد آن میتوانست راه برود؛
یادگاری تلخی از شوک و بهت شب مرگ افشان!
الهام از دور نگاهش کرد و با صدایی بلند و لبخندی نگران پرسید:
چطور شده مامانی؟
فروزنده به دو کبوتر جلوی پنجره خیره شد و زمزمه کرد:
قشنگه.
و بعد زیر لب واگویه کرد:
مثل نقاشی های عمهت!
و پلک زد.
❌ڪپۍازࢪمــانممنۅع(حࢪام)❌
🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓
🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🌕🖤⛓🌕🖤
🖤⛓🌕🖤
⛓🌕🖤
🌕🖤
🖤
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــق
رمـــــان #دخـتــر_آبـــان
♡#قسمتششصدوسی♡
افشان را شب بازداشت بهادر، با گلویی کبود
روی حلقۀ طناب یافته بودند؛ آنهم وقتی میان عروسک هایش چهارپایه را از زیر
پا هل داده بود.
حالا مزار یادبود امیروالا در آرامگاه خانوادگی علامیر، خانۀ خواهر دو قلویش بود؛ با همۀ کینه ها و حماقت هایش.
فروزنده به ساعت نگاه کرد.
وقت مشاوره داشت. باید میرفت مطب دوست روان پزشکش و به قول او، خودش را بیرون میریخت.
از هوس خوردن یک ویفر موزی توی خیابان گرفته تا اشک هایی که هر شب بی اراده از چشمانش جاری میشد.
امیرمنصور نگاهی به ثریا انداخت و او با ملاحت لبخند زد.
امیرمنصور که به سوی مادرش میرفت، نگاه ثریا هم کشیده شد
سوی الهام که مقابل دوربین تیرداد با خنده ژستهای شیطنت آمیز میگرفت.
یک وقتی برای گره خوردن دوباره به علامیر،
پسرش را فرستاده بود مشهد و آخرِ آن تصمیم، پر زدن آرمان بود به سوی پدرش؛
آن هم وقتی دلش هنوز برای این دختر میرفت.
فقط انگار راهش را بلد نبود.
دخترها بندۀ محبتند.
مثل او که این روزها دلش گرم محبت های
مردانۀ امیرمنصور بود، نه مثل الهام که وقت ترس و پشیمانی، کنج بازداشتگاه با کیسه ای سنگین از مادۀ ممنوعۀ کریستال، بارها و بارها به حماقت آن دوستی اعتراف کرده بود.
نفسی کشید و دوباره به دختر پشت پنجره زل زد.
همنشینی طولانی مدتش با سوسن به انتها رسیده بود.
❌ڪپۍازࢪمــانممنۅع(حࢪام)❌
🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓
«ولی دلبر ؛
من یك روز ...
تَڪ تَڪ لبخنداٺُ میخرم ،
و قاب میڪنم رو؎ ڪنجِ دیوار قلبم!🫀✨»
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
بہنامِپناھبآوان ִֶָ 𓍯 🌱