eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
276 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به اعضای جدید خواهشمندم بزنید رو پیوستن تا چنلمون رو گم نکنید🌸✨ لینک پارت اول رمانمون✨ https://eitaa.com/nava_e_eshq/20668
. ای دلارامی که جانِ ما "تویی" بی تو ما را یک نفس آرام نیست...
«اشک» زیباتــرین شعــــر بی ناب‌تـــرین عشـق ناب‌تـــرین ایمـــان داغتــــرین اشتیـــاق تب دارتــرین احــساس خـــالص ترین بیـــان و طیف ترین دوست داشتن است که همه در کوره‌ی گداخته‌ی دل به هم آمیخته ، ذوب گشته و بصورت قطره ای گرم به نام اشک بر گونه‌ی انسان جارے مے شود پس ...❈
. نامه‌های من به تو برتر از خود مایند چرا که نور، برتر از فانوس، شعر، برتر از کتاب و بوسه، برتر از لب‌هاست! نامه‌های من به تو برتر از خود مایند این نامه‌ها اسنادی هستند که دیگران زیبایی تو و عشق مرا در آن‌ها خواهند یافت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ و باران با شوق باز از پله‌ها پایین دوید و من در خانه را نیمه باز رها کردم و فوری سس قرمزی که رو روی کابینت گذاشته بودم را برداشتم و از همان جلوی در ورودی تا خود آشپزخانه ، رو با سس قرمزی که باید نقش خون را ایفا میکرد ، قرمز کردم. خونی با طعم سس! و بعد کیک پخته شده و شاهکار دست خودم را بغل کردم و روی زمین ، دو زانو نشستم . صدای کوبش پاهای نیکان روی پله‌ها را شنیدم و از همان ضربات محکم پایش روی پله‌ها متوجه‌ی اوج نگرانیش شدم و صدایش که از جلوی در ، بلند برخاست ، حدسم را تایید کرد : -مینو !!... وارد خانه شد و با نگرانی رد قرمز سس را تا آشپزخانه دنبال کرد : -خدای من ! چه کار کردی با دستت ... ببینم . سمتم آمد و خم شد که سر بلند کردم و کیک را بالا آوردم و همراه او که بازویم را گرفته بود و نگاهش روی لبخند صورتم مات شده بود ، از جا برخاستم : -سالگرد عقدمون مبارک . دستش از روی بازویم افتاد ! باران جیغ کشید و با خوشحالی درحالیکه بالا و پایین می‌پرید ، کف زد ، ولی نگاه نیکان همچنان روی من ، دستم ، و کیک می‌چرخید و در آخر تکیه زد به کابینت و دستی به صورتش کشیده و چشمانش با حرص برایم تنگ کرد : -این چه وضع سوپرایز کردنه ! خندیدم : -این خاص خودمه ... با کمک باران نقشه‌اش رو کشیدیم . با لبخند نیمه‌ای چشم غره‌ای سمت باران رفت : -دختر بلا ! صدای خنده‌ی هر سه‌ی ما بلند شد که باران با خنده گفت : -این خون نیست ، سس قرمزه . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ -حالا برو لباس عوض کن تا چای با کیک بخوریم . نیکان سری با حرص تکان داد و موقع رد شدن از مقابلم ، محکم لپم را کشید : -تلافی می‌کنم صبر کن ... لااقل کم سس می‌زدی روی سرامیک‌ها ... گفتم انگشتت رو قطع کردی ! بلند خندیدم و او اخم و لبخندش را نشانم داد و رفت . کیک را سر میز گذاشتم و چای ریختم . منتظر آمدنشان شدم و هر سه پشت میز نشستیم . باران از تمرین‌های باشگاهش می‌گفت . یه طوری با آن سن کم از باشگاه حرف می‌زد که گاهی در دلم آرزو می‌کردم کاش بزرگتر که شد مثل نیکان نخواهد تمام زندگیش را روی باشگاه و تمرین‌های ورزشی‌اش بگذارد . بعد از کیک شام خوردیم و باران سمت اتاقش رفت . و من طبق عادت اول دنبال باران رفتم . موهایش را بخاطر تمرین‌های سرسخت نیکان ، کوتاه کرده بودم . اصلا دلم نمی‌خواست که باران دختری باشد که مثل پسرها بزرگ شود و این تنها اختلاف بزرگ فکری من و نیکان بود . روی تختش دراز کشیده بود که بوسه ای به صورتش زدم و گفتم : -امروز بابا خیلی بهت تمرین داد ؟ نگاه چشمان قشنگش توی صورتم چرخید : -نه . -باران جان یادته بهم گفتی دلت می‌خواد موهاتو بلند کنی تا واست ببافم ؟ سرش را تکان داد که گفتم : -خودت اینو به بابا نیکان بگو ... بگو دلت می‌خواد مثل دخترای دیگه موهاتو بلند کنی . -آخه موهام بلند باشه موقع تمرین اذیتم می‌کنه ! -خب تمرین نمی‌کنی دیگه . نگاهش توی صورتم ماند ... حرفی نزد و من پتو را رویش کشیدم و گفتم : -شبت بخیر . رفتم سمت در ، که گفت : -مینو ... -جان مینو . -بابا ناراحت می‌شه من تمرین نکنم ؟ -اگه خودت بهش بگی ناراحت نمی‌شه ... شبت بخیر . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• . در خیالم با خیالت بی‌خیالِ عالمم تا که هستی در خیالم، با خیالت خوش خیالِ عالمم . •••
. ای خوش‌دل و خوش‌دامن! دیوانه تویی یا من!؟ درکش قدحی با من، بگذار ملامت را...! .
﮼تــو همانی که ؛ کسی مثل تــو معشوق نشد 💛!
. بر ما ڪَذشت نيڪ و بد امّا، تو روزڪَار فڪرے‌ بہ حالِ‌خويش‌ڪن، اين روزڪَار نيست...
. زبان حال عاشق ڪَر دعایی دارد این دارد ڪه یا رَب! مهربان ڪَردان دل نامهربانش را
. ‌‌‌تــو فعــلِ تـاکیدی زبــانِ منـی تـو همان شـاید نـه ... بایـدِ منـی تو حال اسـتمـراری زبان منی تو همان داشتی نه  ... دارایـی منی بین من و تو فعـل نفی تعریفی ندارد تو همان نمی مانم نه ... ماندگار منی تو همــان شک نه ... یقیــن منی.....!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. وقتی دارم سعی میکنم از عصبانیت طرف مقابل رو خفه نکنم🥲😂 │❍ │❍ @AI_GRAPH ╰────────────────
• ڪاش خدا دستِ این اردیبهشت را بڪَیرد و ببرد. هوایی میڪند دلی را ڪه باید فراموش ڪند ...!!
. ما را خيالِ دلبــــر هر لحظه رام خود ڪرد با ڪام چون شرابش صيدے به دام خود ڪرد.. فڪر وصال رويش غم را ز جان ربوده روزے ڪه ديدم او را دل را به نام خود ڪرد...!!
. تورا می‌خواهم اے دیرینهٔ دلخواه ‏ڪه با ناز ڪَل رؤیا شڪفتی ‏به هـر زیبا ڪه دل بستم تو بودے ‏ڪه خود را در رخ او می‌نهفتی ...!!
° شعرهای سردرڪَم را رها مۍڪنم تا در پی قافیه‌ها بدوند من همینجا میمانم پیرایه‌های سخن را مۍتراشم ... تا بر لوح سنڪَی ذهنم عریان بماند پیڪر مرمرین چڪامه‌ے خیالت.... بیراهه نرویم ... من مجسمه ساز نیستم؛ بت تراشم !
° ڪَیرم ڪه برڪنی دل سنڪَین ز مهــر مــن مهر از دلــم چڪَونه تــوانی ڪه برڪنی
° دیر آمده‌ اے مــــرو شتابان اے رفتنِ تو چو رفتن جان
. :) نمی‌دونم اینجا کنکوری داریم یا نه . خواستم بهت بگم اون استرس عمق قلبت رو دارم حس میکنم 🥺🤍 خدا همه تلاش هاتو دیده رفیق فردا بهترین اتفاق ها برات رقم میخوره . نازنینم شبت بخیر 🌖
. و هر روز از آسمــــان دل من پرستوهایی رها میشوند ڪه به هواے ِ دیدن بهارِ چشم‌هاے ِ تـــــــو می‌آینــــد....!! .
. "عیب رندان مکن‌ ای زاهد پاکیزه‌سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت... " .