🔴 ناز شست
ناصرالدین شاه شکارچی ماهری بود و در هر سفر که به قصد شکار میرفت تعدادی قوچ و میش کوهی و بزکوهی و آهو و گراز و پلنگ و خرس و همچنین پرندگان مختلف شکار میکرد.
رسم بود وقتی شاه حیواناتی مثل ببر، گراز و پلنگ شکار میکرد آن را برای بعضی از رجال میفرستاد تا هنرنمایی شاه را تماشا و دلاوری شاه را تحسین کنند.
در مقابل آن اعیان و رجال موظف بودند ناز شست بدهند یعنی مبلغی برای ناصرالدین شاه به عنوان ناز شست بفرستند.
از این رو اصطلاح ناز شست از زمان ناصرالدین شاه قاجار به صورت ضربالمثل درآمد و علت تسمیهاش این است که چون انگشت شست در تیراندازی نقش اساسی بازی میکند و واژهی ناز به معنای احترام و عزت و بزرگی میباشد لذا ناز شست در این اصطلاح یعنی پیشکشی قابل توجه برای شستی که آن چنان تیراندازی شایسته و قابل تحسینی کرده است.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل
🔴 بزنم به تخته
در گذشته در بسیاری از مناطق دنیا مردم بر این اعتقاد بودند که خداوند درون درخت زندگی میکند.
با این وصف درخت برای آنها از ارزش بالایی برخوردار بود. به همین خاطر بتهای خود را چوبی میساختند و وقتی که به مشکلی بر میخوردند، به آن درخت دست میزدند و یا به بتهای چوبیشان ضربه میزدند تا به قول خودشان خدا را بیدار کنند و از او بخواهند تا ایشان را در برابر سختیها و مشکلات و بلایا مراقبت نماید.
از این رو امروز هم مردم به شکلی خرافی برای دور ماندن از اتفاقات بد و چشم زخم، به چوب و تختهای میزنند تا به این طریق آن بلا را از خود دور کنند.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل
🔴 دو قورت و نیمش باقی است
این ضربالمثل دربارهی کسی به کار میرود که حرص و طمعش را معیار و ملاکی نباشد و بیش از میزان قابلیت و شایستگی انتظار لطف و مساعدت داشته باشد.
عبارت مثلی بالا از جنبهی دیگر هم مورد استفاده و اصطلاح قرار میگیرد و آن موقعی است که شخص در ازای تقصیر و خطای نابخشودنی که از او سرزده نه تنها اظهار انفعال و شرمندگی نکند بلکه متوقع نوازش و محبت و نازشست هم باشد.
و اما اصل ماجرا این است که چون حضرت سلیمان فرزند داود نبی بر اریکهی رسالت و سلطنت تکیه زد از خدای متعال خواست که همهی جهان را در ید قدرت و اختیارش قرار دهد و برای اجابت آن عبادتها به عمل آورد.
در عبادت اول آدمیان و مرغان و وحوش. در عبادت دوم پریان و در عبادت سوم باد و آب را حق تعالی به فرمانش درآورد.
بالاخره در آخرین عبادتش گفت: الهی، هرچه به زیر کبودی آسمان است باید که به فرمان من باشد.
خداوند هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانایی، بدو بخشید و به طور کلی عناصر اربعه را تحت فرمانش درآورد.
باری، چون حکومت جهان بر سلیمان نبی مسلم شد و بر کلیهی مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سیادت یافت، روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازت فرماید تا تمام جانداران زمین و هوا و دریاها را به صرف یک وعده غذا ضیافت کند!
حق تعالی او را از این کار بازداشت و گفت که رزق و روزی جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهدهی این مهم برنخواهد آمد.
سلیمان بر اصرار و ابرام خود افزود و عرض کرد: بار خدایا، مرا نعمت قدرت بسیار است، خواست مرا اجابت کن. قول میدهم از عهده برآیم!
مجدداً از طرف حضرت ربالارباب وحی نازل شد که این کار در ید قدرت تو نیست.
سلیمان در تصمیم خود اصرار ورزید و مجدداً ندا در داد: پروردگارا، حال که به حسب امر و مشیت تو متکی به سعهی ملک و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چیز در اختیار دارم چگونه ممکن است که حتی یک وعده نتوانم از مخلوق تو پذیرایی کنم؟ اجازت فرما تا هنر خویش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبودیت را به اتمام و اکمال رسانم.
استدعای سلیمان مورد قبول واقع شد و حق تعالی به همهی جنبدگان کرهی خاکی از هوا و زمین و دریاها و اقیانوسها فرمان داد که فلان روز به ضیافت بندهی محبوبم سلیمان بروید که رزق و روزی آن روزتان به سلیمان حوالت شده است.
سلیمان پیغمبر بدین مژده در پوست نمیگنجید و بیدرنگ به همهی افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمی و دیو و پری و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام برای روز موعود برآیند.
بر لب دریا جای وسیعی ساخت که هشت ماه راه فاصلهی مکانی آن از نظر طول و عرض بود: دیوها برای پختن غذا هفتصد هزار دیگ سنگی ساختند که هر کدام هزار گز بلندی و هفتصد گز پهنا داشت.
چون غذاهای گوناگون آماده گردید همه را در آن منطقهی وسیع و پهناور چیدند. سپس تخت زرینی بر کرانهی دریا نهادند و سلیمان بر آن جای گرفت.
آصف برخیا وزیر و دبیر و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علمای بنیاسراییل گرداگرد او بر کرسیها نشستند.
چهار هزار نفر از آدمیان در پشت سر او و چهار هزار پری در قفای آدمیان و چهار هزار دیو در قفای پریان بایستادند.
سلیمان نگاهی به اطراف انداخت و چون همه چیز را مهیا دید به آدمیان و پریان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.
ساعتی نگذشت که ماهی عظیمالجثهای از دریا سر بر کرد و گفت: پیش از تو بدین جانب ندایی مسموع شد که تو مخلوقات را ضیافت میکنی و روزی امروز مرا بر مطبخ تو نوشتهاند، بفرمای تا نصیب مرا بدهند.
سلیمان گفت: این همه طعام را برای خلق جهان تدارک دیدهام. مانعی وجود ندارد. هر چه میخواهی بخور.
ماهی به یک حمله تمام غذاها و آمادگیهای مهمانی در آن منطقهی وسیع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت: ای سلیمان سیر نشدم. غذا میخواهم!
سلیمان نبی که چشمانش را سیاهی گرفته بود در کار این حیوان عجیبالخلقه فرو ماند و پرسید: مگر رزق روزانهی تو چه مقدار است که هر چه در ظرف این مدت برای کلیهی جانداران عالم مهیا ساختهام همه را به یک حمله بلعیدی و همچنان اظهار گرسنگی و آزمندی میکنی؟
ماهی در حالی که به علت گرسنگی یارای دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتوانی جواب داد: خداوند عالم روزی ۳ وعده و هر وعده یک قورت غذا به من کمترین میدهد.
امروز بر اثر دعوت و مهمانی تو فقط نیم قورت نصیب من شده هنوز دو قورت و نیمش باقی است که سفرهی تو برچیده شد.
سلیمان از آن سخن بیهوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبریایی قادر متعال سر تعظیم فرود آورد.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل ، #داستان
🔴 ریشه «ضربالمثل خالی بستن»
در زمان رضا شاه به دلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهایی که گشت میدادند فقط غلاف خالی اسلحه، یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار میگیرد را روی کمرشان میبستند و در واقع اسلحهای در کار نبود.
دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم میگفتند که طرف «خالی بسته» و منظورشان این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف میزند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه «خالیبندی» رواج پیدا کرد.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل
🔴 پا را بهاندازه گلیم خود دراز کن
روزی شاهعباس از راهی میگذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که بهاندازهی گلیم خود درآمده.
شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند. درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود که به فکر افتاد او هم از انعام شاه نصیبی ببرد، به این امید سر راه شاه، پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست.
وقتی که مرکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هر یک از دستها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بهطوریکه نصف بدنش روی زمین بود.
در این حال شاه به او رسید و او را دید و فرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند.
یکی از نزدیکان شاه از او سؤال کرد که: شما در رفتن درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. اما در بازگشت، درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست؟
شاه گفت: درویش اولی پای خود را بهاندازهی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پایش را از گلیمش بیشتر دراز کرده بود.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل ، #داستان
🔴 جوجه را آخر پاییز میشمارند
این ضربالمثل معمولا در پاسخ به رجزخوانیها و خودنماییهای یک شخص به کار میرود و هدف گوینده این است که انسان نباید تا قبل از مشاهدهی نتیجهی نهایی کاری که انجام داده است، در مورد آن اظهار نظر کند و تنها با دیدن نتیجهی کوتاه مدت آن حرفهای بدون پایه و بیاساس بزند.
🔹ریشهی ضربالمثل
معمولا جوجههایی که در طبیعت زندگی میکنند در فصل بهار سر از تخم در میآورند و تا پایان فصل پاییز در حساسترین مرحلهی زندگی خود هستند زیرا ممکن است در این دوران دچار حوادث و اتفاقات گوناگونی شوند؛ مثلا ممکن است گربه آنها را بخورد، داخل رودخانه بیفتند یا در اثر مریضی جان خودشان را از دست بدهند.
اما معمولا تا آخر فصل پاییز به اندازه قابل توجهی رشد میکنند و خطر جدی آنها را تهدید نمیکند، به عبارتی میتوان به زنده ماندنشان امید داشت و آنها را در شمارش جوجههای سال آینده به شمار آورد.
به همین دلیل است که در جواب کسانی که ادعای بیخود دارند، میگویند: «جوجه را آخر پاییز میشمارند».
🔹ضربالمثلهای مشابه
ضربالمثل «گوسفند را در آغل میشمارند» نیز با این ضربالمثل هم معنی است زیرا گوسفندی که در دشت یا صحرا باشد ممکن است تا رسیدن به آغل، در اثر حادثهای جان خودش را از دست بدهد و دیگر نمیتوان آن را به حساب آورد.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل
🔴 «نه سر پیازم و نه ته پیاز»
عبارت مثلی بالا اگر ریشه تاریخی نداشته باشد قطعاً ریشه گیاهی دارد بهطوریکه میدانیم پیاز از گیاهان خوردنی است که: «حصه داخل زمینی آن مدور یا شبیه به آن است بهقدر تخم مرغ یا کوچکتر و یا بزرگتر و با شاخی سبز و باریک و میان کاواک و طعمی تند...»
پیاز از سه قسمت سر و ساقه و ریشه که همان ته پیاز است تشکیل شده است. سر پیاز همان گل و تخم پیاز است که از آن برای کاشتن استفاده میکنند تا پیاز به دست آید. ته پیاز همان پیاز اصلی مورد نظر است که به مصرف خوردن میرسد و به علت سرشار بودن از ویتامینهای مقوی خواص و فواید زیادی برای آن قائل هستند.
اما ساقه پیاز چیز بیمصرفی است که نهتنها بشر از آنطرفی نمیبندد بلکه حیوانات هم آن را نمیخورند بنابراین ملاحظه میشود که اگر کسی در وجه مشابهت بهمثابه سر یا ته پیاز نباشد عنصر بیخاصیتی است که از او بیم و امیدی نتوان داشت.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل
🔴 افسار شتر بر دم خر بستن
نقل است ساربانی در آخر عمر خود، شترش را صدا میزند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از شتر حلالیت می طلبد.
یکایک آزار و اذیتهایی که بر شتر بیچاره روا داشته را نام میبرد. از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن، غدا ندادن، بار اضافه زدن و … همه را بر میشمرد و میپرسد آیا با این وجود مرا حلال میکنی؟
شتر در جواب میگوید همه اینها را که گفتی حلال میکنم، اما یکبار با من کاری کردی که هرگز نمیتوانم از تو درگذرم و تو را ببخشم.
ساربان پرسید آن چه کاری بود؟
شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیتها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید!
ضربالمثل معروف "افسار شتر بر دم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه افرادی نالایق بدون داشتن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط تصدی پست و مقامی، صرفاً بر مبنای روابط، زمام امور را بدست میگیرند.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل
🔴 ریشه ضربالمثل «کشکت را بساب»
گویند مردی کشک ساب در کنار کاخ شاه عباس در حال کار بود که شیخ بهایی خواست وارد کاخ شود ولی سربازان اجازه ورود به او ندادند و گفتند که شاه عباس دستور داده است که به شما اجازه ورود ندهیم.
در همین حین کشک ساب به شیخ گفت: اگر من شاه عباس بودم اجازه میدادم که تمام دانشمندان به راحتی در کاخ رفت و آمد کنند.
شیخ با قدرتی که داشت مرد را به رویا برد. در رویا مرد بر مسند قدرت نشسته بود و در حال دیدن رقص و آوازخوانی دلقکان و مطربان دربار بود که ناگهان نگهبانی آمد و گفت که شیخ بهایی اجازه دخول میخواهد.
(همان مرد که در خیال خود شاه شده بود) گفت به او بگوید شاه در حال استراحت است و فردا اگر حوصله داشته باشد شما را به حضور میپذیرد و در همین حال و احوال، شیخ بهایی به شانهی مرد کشک ساب زد و گفت: ای مرد کشک ساب، کشکت را بساب!
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل
🔴 بزك نمیر بهار میاد، كُمبُزه با خیار میاد
كمبزه یا كنبزه یا كنبیزه، نوعی خیار یا به عبارتی خربوزه كال است و در صورت رسیدن، حلاوت و خوش خوراكی كال آن را ندارد.
كمبزه بسیار كمیاب بود و از آن جا كه خیار درختی شناخته شده نبود در زیر مشمع و گلخانه هم بلد نبودند به عمل آورند، خیار نوبر هم بسیار گران بود و خوردن خیار نوبرانه و كالك كمبزه، كار هر كس نبود و وعده دادن آن، وعده سرخرمن بود و این ضربالمثل به كار میرفت.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل
🔴 سالی كه نكوست از بهارش پیداست
سال اگر «ترسال» بود و برف و باران به موقع میآمد، نكویی آن هویدا بود و اگر سرمای بیموقع موجب از بین رفتن سردرختیها میشد، مردم آن را به بدیمنی تعبیر میكردند.
دنبالهی این ضربالمثل این است که: ماستی که ترش است از تغارش پیداست.
از آن جا كه ماست چرخ كرده «چربی گرفته تا انتها» فقط در تغار عرضه میشد و قیمت نازلی داشت و خریداران چندانی جز افراد فقیر و تهیدست نداشت، تاغاری بودن ماست، دلیل بدی آن بود، از این رو این ضربالمثل در میان مردم رایج شد.
سالی كه نكوست از بهارش پیداست
ماستی كه ترشه از تاغارش پیداست
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل
🔴 ضربالمثل «کش کشه»
گویند وزیری ماست خورد و دچار دل درد و دل پیچه گردید از این رو دستور داد تمام افراد ماستکش را دستگیر و شلاق بزنند.
در این میان فردی را دستگیر کردند و شلاق زدند. وی اعتراض کرد که چرا به او شلاق زدند.
به او گفتند که مگر تو ماستکش نیستی؟
گفت نخیر من یخکش هستم.
در جوابش گفتند کش کش است فرقی نمیکند.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل