eitaa logo
نوای قران(ربانی)
160 دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
23.4هزار ویدیو
519 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. ⭕️ مهر نماز در جيب يهودى! آقا شيخ هادى نجم آبادى (ره) در زمان خود از افراد عوام فريب كه با تكفير و توهين به مردم، رعب و و حشت ايجاد مى كردند سخت نفرت داشت و معتقد بود كه آنها بزرگترين ضربات را به اسلام مى زنند. در همين زمينه مى گويند: چند تن از اوباش تهران مى خواستند شرابخانه مردى يهودى را به يغما ببرند. آنان به نام تكفير، مرد بيچاره را كشان كشان مى بردند. از قضا به آقا شيخ هادى برخوردند. شيخ جريان را پرسيد. يكى از اوباش كه دستارى سبز بسته بود گفت: آقا! اين مرد توهين به مقدّسات مذهبى مى كند. مى خواهيم مجازاتش كنيم. شيخ كه معركه عوام را ديد به زيركى دريافت كه دعوا بر سر لحاف ملاّ نصرالدّين است. و الّا در شهر، كافر و يهود و گبر بسيارند. لذا در آن غوغا آهسته به يكى از اصحابش گفت: آيا مهر نماز در جيب دارى؟ او گفت: بله آقا دارم. شيخ گفت: مهر را جورى در جيب يهودى بگذار كه هيچ كس متوجّه نشود. مهر در جيب يهودى سرگردان گذشته شد. آنگاه شيخ گفت: حالا معلوم مى كنم كه اين بينوا مسلمان است يا يهودى. شيخ از يكى از حاضران خواست كه دست در جيب آن مرد كند. مرد دست در جيبش كرد و مهر نمازى يافت. شيخ خطاب به آن سيّد هوچى و بى سواد كه سر دسته اشرار بود كرد و گفت: پیامبرت (صلی الله علیه وآله) به كافران مى فرمود: بگوييد (لا اله الا اللّه تُفلِحوا... )، يعنى كلمه توحيد را بر زبان جارى كنيد، رستگار مى شويد. پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) گروه كافران را به صرف گفتن شهادت در جرگه مسلمانان وارد ساختند. امّا تو بر خلاف جدّت مى خواهى دستاربندى عمل كنى؟ سيّد فرياد زد: آقا چه مى فرماييد؟ اين بدبخت لامذهب است. يهودى سرگردان از ترس خود را باخت. زبانش بند آمده بود و نمى دانست چه بگويد. همه گوش به فرمان آقا شيخ هادى شدند كه بشنوند چه حكمى مى فرمايد. شيخ گفت: اين مرد مى گويد مسلمانم. مهر نماز هم در جيب دارد. برويد پى كار خود و دست از سرش برداريد! همه سرافكنده و پراكنده شدند. آن يهودى هم كه حسن سلوك و رفتار شيخ را مشاهده كرد بسيار تحت تأثير قرار گرفت و علاقمند به دين اسلام شد. شهادتين گفت و بوسيله شيخ مسلمان شد! 📔 داستان‌هائی از زندگی علماء: ص۶۱ 🔰 @DastanShia
. 🌱 چاره بلا به زيارت عاشورا علاّمه بزرگوار حضرت آقاى شيخ حسن فريد گلپايگانى از علماى تهران نقل فرمود از استاد خود مرحوم آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى (اعلى اللّه مقامه) كه فرمودند: اوقاتی كه در سامرّاء مشغول تحصيل علوم دينى بودم وقتى اهالى سامرّا به بيماريهاى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عدّه اى مى مردند. روزى در منزل استادم مرحوم سيّد محمّد فشاركى (ره) جمعى از اهل علم بودند. ناگاه مرحوم آقاى ميرزا محمدتقى شيرازى كه در مقام علمى مانند مرحوم آقاى فشاركى بود تشريف آوردند و صحبت از بيمارى وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند. مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمى بكنم آيا لازم است انجام شود يا خير؟ همه اهل مجلس تصديق نمودند كه: بلى! سپس فرمود: من حكم مى كنم كه شيعيان ساكن سامرّاء تا ده روز همگى مشغول خواندن زيارت عاشوار شوند و ثواب آنرا هديه روح شريف نرجس خاتون، والده ماجده حضرت آقا حجة ابن الحسن (روحى و ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) بنمايند تا اين بلا از آنان دور شود. اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فردا مرگ و مير شيعيان متوقّف شد و هر روز عدّه اى از غير شيعيان مى مردند بطوريكه اين موضوع بر همگان آشكار گرديد. برخى از غير شيعيان از آشنايان شيعه خود مى پرسيدند: علّت اينكه ديگر از شما كسى تلف نمى شود چيست؟ پاسخ شنيدند: راز اين موضوع در خواندن زيارت عاشورا توسّط ما مى باشد. با اين جواب آنان نيز مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند بلا از آنها نيز برطرف گرديد! جناب آقاى فريد فرمودند: یک وقتى گرفتارى سختى برايم پيش آمد فرمايش آن مرحوم بيادم آمد. از روز اوّل ماه محرّم سرگرم زيارت عاشورا شدم. روز هشتم بطور خارق العاده برايم فرج حاصل شد. 📔 داستان‌هائی از زندگی علماء: ص۶۷ 🔰 @DastanShia
. ♦️ ارتباط با عالم ارواح مرحوم آية اللّه آقا ميرزا محمّد تهرانى (اعلى اللّه مقامه) كه از علماء مقيم سامرّا و صاحب تأليفات گرانقدرى چون (مستدرك الوسائل) با خانواده خود براى زيارت حضرت ثامن الائمه عليه السلام به ايران مسافرت كردند. به مناسبت قرابت و خويشاوندى در منزل مرحوم آية اللّه آقا سيّد محمّد صادق تهرانى وارد شدند و هر روز جماعتى از علماء اعلام و محترمين از تجّار و اصناف به ديدن ايشان مى آمدند و منزل، مملو از جمعيّت و رفت و امد بود. چند نفر هم از اوّل صبح براى پذيرايى از مهمانان مى آمدند و تا پاسى از شب در آنجا بودند و بعد به منازل خود مراجعت مى كردند. چند روز كه گذشت يك روز آقازاده بزرگ مرحوم آقا يعنى ميرزا محمّد كه او نيز از علماء و داراى تأليفاتى بود رو كرد به حاج سيّد محمّدرضا و گفت: من ديشب عمّه‌ام را در خواب ديده‌ام (يعنى مادر حاج سيّد محمّدرضا) و در عالم رؤيا به من گفت: به محمّدرضا بگو: چرا چند شب است غذاى ما را نفرستاده اى؟ عموى ما هر چه فكر كرد چيزى به نظرش نرسيد تا اينكه فرداى آن روز كه در منزل آمد گفت: معنى خواب را پيدا كردم. من سى سال عادتم اين است كه بعد از نماز مغرب و عشاء دو ركعت نماز والدين مى خوانم و ثوابش را به روح پدر و مادرم هديه مى كنم. چند شب است كه بخاطر پذيرايى از مهمانان نتوانستم بخوانم و حالا مادرم به خواب آمده است و از من گلايه نفرستادن غذاى ملكوتى خود را مى كند! 📔 داستان‌هائی از زندگی علماء: ص۷۰ 🔰 @DastanShia
. ⭕️ طلبكار جناب سيّد حسين آقا فرزند حضرت سيّد على آقاى اصفهانى نقل كرده است: هنگام فوت پدرم در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم و كارهاى پدرم بوسيله بعضى از برادرانم انجام شده بود و مرا هيچ اطّلاعى از گزارشهاى آنها نبود. هفت ماه بعد از فوت پدرم، مادرم نيز در اصفهان درگذشت و جنازه اش را به نجف حمل نمودند، در آن زمان شبى پدرم را در خواب ديدم و گفتم: شما در اصفهان فوت كرديد و در نجف اشرف هستيد؟ فرمود: بلى، پس از فوت، مرا اينجا جاى دادند. پرسيدم: مادرم نزد شماست؟ فرمود: در نجف است، لكن در مكان ديگرى است. دانستم كه هم درجه پدرم نيست. پس گفتم: حال شما چگونه است؟ فرمود: در شدّت و سختى بودم و الآن الحمدللّه راحتم. تعجّب كردم و گفتم: سبب گرفتاريتان چه بود؟ فرمود: حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبه طلبى از من داشت و مطالبه مى كرد و لذا حالم بد بود ولى بعد... از خواب بيدار شدم و به برادرم كه وصى بود صورت خواب خود را نوشتم و اينكه تحقيق كند آيا چنين شخصى طلبى از پدرم داشته است؟ پس در جوابم نوشت: دفترها را تفتيش كردم و اسم حاج رضا جزء طلبكاران نيست. دوباره مكتوبى نوشتم مبنى بر اينكه: آن شخص را پيدا كن و از خودش سؤال نما آيا پدرم طلبى داشته يا خير؟ پس در جوابم نوشت كه: آن شخص را پيدا كردم و از او پرسيدم، گفت: بلى؛ مبلغ هجده تومان طلب داشتم و جز پروردگار كسى از آن اطّلاع نداشت. پس از فوت آن مرحوم از شما سؤال كردم كه آيا اسم من جزء طلبكاران آن مرحوم هست؟ شما گفتيد: نيست. و من هم چون سندى نداشتم و راهى براى اثبات طلب خود نداشتم خيلى دلتنگ شدم كه چرا آن مرحوم طلب مرا در دفتر خود ثبت ننموده؟ برادرم در ادامه نامه نوشت: خواستم آن مبلغ را به او بدهم امّا قبول نكرد و گفت: او را حلال كردم. 📔 داستان‌هائی از زندگی علماء: ص۷۴ 🔰 @DastanShia
. 🌷 شفا حجة الاسلام و المسلمين آقا سيد طه موسوى (حفظه اللّه تعالى) نقل‌ کرده است: به قصد زيارت مرقد آقا ثامن الحجج على بن موسى الرضا (عليه آلاف التّحيّة و الثّناء) به اتّفاق عدّه اى از دوستان به شهر مقدّس مشهد وارد شده و در منزل پدر يكى از همراهان ساكن شديم. موقع نماز صبح بود كه وارد صحن مطهّر رضوى شديم. وقتى در حياط نگاهم به گنبد طلايى حضرت افتاد سلام دادم. معمولاً تا زائرى وارد حياط صحن مى شود و چشمش به گنبد آقا مى افتد، حاجت يا حوائجش را به ياد مى آورد. مدّتى بود زير گلوى حقير، غدّه اى بوجود آمده بود. به جهت انجام معالجه و مداوا به نزد طبيبى حاذق و متخصّص رفته بودم. او گفته بود: بايد در بيمارستان تحت عمل جرّاحى قرار بگيرى. اين غدّه به گونه اى رشد كرده بود كه به محض حركت سر وگردن، درد نسبتاً شديدى احساس مى نمودم و خلاصه مرا اذيّت مى كرد. ضمن نگاه كردن به گنبد آقا و عرض ارادت و تعظيم، حاجتم را بياد آوردم. وارد حرم مطهّر شدم. پس ازاقامه نماز صبح و تعقيبات وقرائت زيارتنامه و توسّل از حرم خارج شدم. بعد از آن حال وصفاى معنوى به غدّه فوق و درد آن توجّهى نداشتم و كلاًّ آنرا از ياد برده بودم. وارد منزل محلّ اقامت خودمان شديم. بواسطه مسافرت وخستگى راه ساعاتى استراحت نمودم. حوالى ظهر بود كه به قصد زيارت مجدّد و اقامه نماز ظهر و عصر آماده رفتن شديم. به حياط صحن مطهّر. اين بار تا نگاهم به گنبد زيبا ونورانى آقا افتاد حاجتم بيادم آمد. دستى زير گلو و در همان نقطه اى كه آن غدّه بوجود آمده بود كشيدم امّا اين بار با كمال تعجّب و شگفتى متوجّه شدم اثرى از آن غدّه نيست. حتّى با حركت سر و گردن نيز هيچ دردى احساس نمى كردم! آرى! من با عنايت آقا امام هشتم عليه السلام حاجت روا شده و شفا يافتم! 📔 داستان‌هائی از زندگی علماء: ص۸۵ 🔰 @DastanShia
. ⭕ یک مناظره جالب امام جواد علیه السلام نخستین امامی است که در خردسالی (تقریبا در هشت سالگی) به منصب امامت رسید. در عین حال، چون علمشان از جانب خداوند بود بر تمام اهل فضل از لحاظ علم و دانش برتری داشت، مخالفین آن حضرت مناظرات و گفتگوهایی با آن بزرگوار انجام می‌دادند و گاهی سؤالات مشکلی مطرح می‌نمودند تا به خیال باطل خودشان او را در صحنه مبارزه علمی شکست دهند. بعضی از آنها هیجان انگیز و پر سر و صدا بوده، از جمله مناظره یحیی بن اکثم قاضی القضات کشورهای اسلامی است. بنا به دستور مأمون خلیفه عباسی مجلس مناظره ای تشکیل یافت. امام جواد علیه السلام حاضر شد و یحیی بن اکثم نیز آمد و در مقابل امام نشست. یحیی بن اکثم به خلیفه نگریست و گفت: اجازه می‌دهی از ابو جعفر (امام جواد علیه السلام) پرسشی بکنم؟ مأمون گفت: از خود آن جناب اجازه بگیر. یحیی از امام اجازه خواست. امام علیه السلام فرمود: هر چه می‌خواهی سؤال کن. یحیی گفت: چه می‌فرمایید درباره شخصی که در حال احرام حیوانی را شکار کرده است؟ امام جواد علیه السلام فرمود: این شکار را در خارج حرم کشته است یا در داخل حرم؟ آیا آگاه به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا ناآگاه؟ عمدا شکار کرده یا از روی خطا؟ آن شخص آزاد بوده یا بنده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ اولین بار شکار کرده یا چندمین بار اوست؟ شکار او از پرندگان بود یا غیر پرنده؟ از حیوان کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم می‌خواهد چنین عملی را انجام دهد یا پشیمان است؟ شکار او در شب بوده یا در روز؟ در احرام حج بوده یا در احرام عمره؟ یحیی بن اکثم از این همه آگاهی متحیر ماند و آثار عجز و ناتوانی در سیمایش آشکار گردید و زبانش بند آمد، طوری که حاضران مجلس ضعف و درماندگی او را در مقابل امام علیه السلام به خوبی فهمیدند. بعد از این پیروزی، مأمون گفت: خدا را سپاسگزارم که هر آنچه در نظرم بود همان شد. آن گاه رو به خویشاوندان خود کرد و گفت: حال آنچه را که قبول نداشتید پذیرفتید؟ (چون آنان می‌گفتند امام جواد علیه السلام به امامت لایق نیست). پس از صحبت‌هایی که در مجلس به میان آمد مردم پراکنده شدند. تنها گروهی از نزدیکان خلیفه مانده بودند. مأمون به امام علیه السلام عرض کرد: - فدایت شوم! اگر صلاح بدانید احکام مسائلی را که در مورد کشتن شکار در حال احرام مطرح شد را بیان کنید تا بهره‌مند شویم. امام جواد علیه السلام فرمود: آری! اگر شخص محرم در حل (بیرون از حرم) شکار کند و شکار او از پرندگان بزرگ باشد، باید به عنوان کفاره یک گوسفند بدهد و اگر در داخل حرم بکشد، کفاره اش دو برابر است (دو گوسفند). اگر جوجه ای را خارج از حرم بکشد، کفاره اش بره ای است که تازه از شیر گرفته شده باشد. اگر در داخل حرم بکشد، باید علاوه بر آن بره، بهای جوجه را هم بپردازد. اگر شکار از حیوانات صحرایی باشد چنانچه گورخر باشد کفاره اش یک گاو است و اگر یک شتر مرغ باشد باید یک شتر کفاره بدهد. اگر هر کدام از اینها را در داخل حرم بکشد، کفاره اش دو برابر می‌شود. اگر شخص محرم عملی انجام دهد که قربانی بر او واجب گردد، چنانچه در احرام عمره باشد، باید آن را در مکه قربانی کند و اگر در احرام حج باشد، باید قربانی را در منی ذبح کند و کفاره شکار بر عالم و جاهل یکسان است. منتها در صورت عمد (علاوه بر وجوب کفاره) معصیت نیز کرده است؛ اما در صورت خطا گناه ندارد. کفاره شخص آزاد بر عهده خود اوست، اما کفاره برده را باید صاحبش بدهد. بر صغیر کفاره نیست ولی بر کبیر کفاره واجب است. آن کس که از عملش پشیمان است، گناهش در آخرت بخشیده می‌شود؛ ولی کسی که پشیمان نیست عذاب خواهد دید. 📔 بحار الأنوار: ج۵، ص٧۵-٧٨ 🔰 @DastanShia
٢. یحیی گفت: روایت شده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر من پیامبر نمی‌شدم حتما عمر پیامبر می‌شد. امام علیه السلام فرمود: قرآن کریم از این حدیث، راست تر است، خداوند در قرآن می‌فرماید: به یاد آور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و از تو و نوح... . (٢) از این آیه به روشنی معلوم می‌شود که خداوند از پیغمبران پیمان گرفته است، چگونه ممکن است پیمان خود را تغییر دهد؟ (به جای محمد صلی الله علیه و آله عمر را پیغمبر کند). افزون بر این هیچکدام از پیامبران به قدر یک چشم بر هم زدن به خدا شریک قایل نشده‌اند. چگونه خداوند کسی را به رسالت مبعوث می‌کند که بیشترین عمر خود را در شرک و کفر سپری کرده است؟ و نیز پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرماید: من پیامبر بودم در حالی که آدم میان روح و جسم بود. (٣) (آفریده نشده بود.) یحیی بن اکثم گفت: روایت شده است که پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: هیچ وقت وحی از من قطع نشد مگر اینکه خیال کردم که بر خاندان خطاب (پدر عمر) نازل گشته است. (مقام رسالت از من به آنها منتقل شده است.) امام جواد علیه السلام فرمود: این هم محال است، زیرا ممکن نیست پیغمبر صلی الله علیه وآله در رسالت خود شک کند. خداوند می‌فرماید: خداوند از فرشتگان و انسانها پیغمبرانی انتخاب می‌کند. (۴) لذا چگونه ممکن است نبوت از کسی که خدا او را برگزیده، به کسی که به خدا مشرک بوده، منتقل شود (تا پیغمبر در نبوت خود شک و تردید داشته باشد.) یحیی گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: اگر عذاب نازل می‌شد، کسی جز عمر از آن نجات نمی‌یافت. امام جواد علیه السلام فرمود: این هم محال است، زیرا پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله می‌فرماید: خداوند آنان را (ملتی را) عذاب نمی‌کند مادامی که تو در میان آن‌ها هستی و نیز مادامی که استغفار می‌کنند خدا عذابشان نمی‌کند. (۵) در اینجا یحیی بن اکثم کاملا در برابر امام درمانده و ناتوان شد و همه بزرگان اهل سنت آشکارا دیدند که چگونه امام جواد علیه السلام با همه خرد سالی (۶) به پرسش‌های قاضی بزرگ شهر بغداد جواب داد و شگفت‌تر اینکه قاضی از پاسخ به سؤالات امام فرو ماند. ------------------------------ (١): و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید. (سوره ق: آیه ۱۶) (٢): واذا اخذنا میثاقهم و منک و من نوح. (احزاب: آیه ۷۰) (٣): نبئت و آدم بین الروح و الجسد. (۴): الله یصطفی من الملائکة رسلا و من الناس. (سوره حج: آیه ۷۵) (۵): و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون. (سوره انفال: آیه ۳۳) (۶): امام جواد علیه السلام در سن نه سالگی به مقام امامت رسید. 📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص٨٠ 🔰 @DastanShia
١. ✨ خواستگارى از فاطمه (س) هنگامى كه سن مبارك بتول عذراء حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها نه سال كامل شد، از اطراف و اكناف اهل مدينه و عظماى قبائل و رؤساى عشاير و صاحبان ثروت و مكنت به خواستگارى حضرت آمدند. عده‌اى از منافقين نيز اين جرئت را به خود دادند كه با كمال بى شرمى به خواستگارى آن حضرت بيايند. هنگام خواستگارىِ بعضى از آنها رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله بسيار ناراحت شدند، و به عده‌اى از منافقين كه اعتراض كردند، فرمودند: «من شما را رد نكردم، بلكه خدا شما را رد كرده و امر فاطمه سلام اللَّه عليها از جانب خداوند متعال معين مى شود». آنان غافل از اين بودند كه اين گوهر گرانبها را خداوند در سايه عزّت و حراست خود حفظ فرموده و او را در خور استعداد ابناء دنيا از ملوك و رعايا و ارباب فقر و غنا قرار نداده است، بلكه او را براى وصى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله على بن ابى طالب عليه السّلام ذخيره فرموده است. از امام حسين عليه السّلام روايت شده كه فرمود: روزى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله در خانه امّ سلمه بود. فرشته‌اى با هيبت خاصى بر آن حضرت نازل شد كه با لغات گوناگون كه به يكديگر شباهتى نداشت مشغول تسبيح و تقديس خداوند بود. او عرض كرد: من صرصائيلم. خداوند مرا نزد شما فرستاده كه به شما بگويم: «نور را با نور تزويج كن». حضرت فرمود: «چه كسى را با چه كسى»؟ گفت: «فاطمه را با على بن ابى طالب». لذا پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فاطمه سلام اللَّه عليها را در حضور جبرئيل و ميكائيل و صرصائيل به عقد على عليه السّلام در آورد و اين عقد در زمين بود. در اين هنگام پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به ميان شانه‌هاى صرصائيل نگريست و ديد نوشته است: «لا اله الااللَّه، محمّد رسول اللَّه، على بن ابى طالب مقيم الحجة». فرمود: اى صرصائيل، از كى اين جمله بين شانه‌هاى تو نوشته شده؟ گفت: دوازده هزار سال پيش از آنكه خداوند متعال دنيا را بيافريند. ⭕️ این داستان، ادامه دارد... 📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۱۲۳ و١۴۵ 🔰 @DastanShia
٢. ❣️ مراسم عروسى هنگامى كه حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها را در شب ازدواج به خانه على عليه السّلام مى بردند، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله از جلو ايشان، جببرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ ايشان، و هفتاد هزار فرشته پشت سر حضرتش حركت مى كردند و در آن حال خدا را تسبيح مى گفتند و تقديس مى كردند، و اين تقديس و تسبيح آنها تا طلوع فجر ادامه داشت. جبرئيل زمام ناقه‌اى كه آن حضرت را مى بردند و اسرافيل ركاب و ميكائيل دنبال آن را گرفته بود، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله جامه‌هاى فاطمه سلام اللَّه عليها را منظم مى كرد، و هفتاد هزار ملك با ديگر فرشتگان تكبير مى‌گفتند، اما به حسب ظاهر سلمان زمام ناقه را گرفته بود و حمزه و عقيل و جعفر از اهل بيت پشت سر حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها و بنى هاشم با شمشيرهاى كشيده مى آمدند، و همسران پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله از پيش روى مى آمدند. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آنها را به مسجد طلبيد و دست فاطمه سلام اللَّه عليها را در دست على عليه السّلام نهاد و فرمود: «بارك اللَّه فى ابنة رسول اللَّه»، و نيز فرمود: «هذه وديعتى»، و بعد از مراسمى مخصوص، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در حق آنها و نسل ايشان دعا كرد. سپس فرمود: «مرحباً ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان». سپس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله از نزد ايشان بيرون آمد و چهارچوب در را گرفت و فرمود: «طهّركما اللَّه و طهّر نسلكما، انا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما، أستودعكما اللَّه و أستخلفه عليكما». آنگاه همه به منازل خود رفتند و از زنان جز اسماء كسى نزد فاطمه سلام اللَّه عليها نماند، و اين به خاطر وصيت حضرت خديجه سلام اللَّه عليها بود كه هنگام وفات گريست و از اسماء عهد و پيمان گرفت كه در شب عروسى حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها آن حضرت را تنها نگذارد. اسماء هم به عهد خود وفا كرد، و چون ماجرا را براى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرد، آن حضرت به ياد خديجه سلام اللَّه عليها كرد و گريست و در حق اسماء دعا فرمود. ⭕️ این داستان، ادامه دارد... 📔 اقبال الاعمال: ص۵۸۴؛ فيض العلام: ص۱۶۱ 🔰 @DastanShia
٣. 🔹 وليمه عروسى اثاث منزل و وليمه عروسى حضرت زهرا سلام اللَّه عليها چنين بود كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «زره خود را بفروش». آن حضرت زره را فروخت و پول آن را خدمت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آورد. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله مقدارى را جهت تهيه غذاى عروسى به امّ سلمه دادند. بنابر بعضى روايات نصف از لوازم غذا را پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و نصف ديگر را أمير المؤمنين عليه السّلام تهيه نمودند. . 🔸 جهازيه حضرت زهرا (س) مقدارى را هم به بلال و عمار دادند كه از بازار لوازم خانه را خريدارى كنند. يك پيراهن، يك عدد روسرى، قطيفه سياه خيبرى يا عباى سياه، پرده نازك پشمى، يك عدد حصير از بافته هاى قريه هَجَر، آسياى دستى، يك عدد طشت مسى، مشك براى آب آوردن، كاسه‌اى سفالين، مَشكى مخصوص خنك كردن آب، ابريقى كه طرف بيرونش رنگ شده بود، كوزهٔ سفالين، پوست گوسفند. أمير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: در آن شب كه دختر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به خانه من آمد، بسترمان جز يك پوست گوسفند نبود. در جاى ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود: من با فاطمه سلام اللَّه عليها در حالى ازدواج كردم كه جز يك پوست گوسفند چيزى نداشتيم كه شب بر روى آن مى خوابيديم و روز علوفه شترمان را بر روى آن مى ريختيم و خدمتگزارى در خانه نداشتيم. در روايتى ديگر مى فرمايد: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به خانه ما آمد در حالى كه ما بر روى خود قطيفه‌اى انداخته بوديم كه اگر از طول آن را به روى خود مى كشيديم، پهلوهايمان خالى مى شد و اگر از عرض مى انداختيم سر و پاهايمان بدون روپوش مى ماند. ⭕️ این داستان، ادامه دارد... 📔 ذخائر العقبى: ص۴۹؛ بيت الاحزان: ص۵۷ 🔰 @DastanShia
۴. 💠 عروسى و شركت كنندگان در بعضى روايات آمده است كه بعد از خريد، أمير المؤمنين عليه السّلام صبر كرد تا اينكه جعفر و عقيل به آن حضرت گفتند: از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بخواه كه همسرت را به خانه بياورى. بعضى از همسران پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: ما از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله خواهش مى كنيم كه شما همسرت را بياورى. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «ما انتظار داريم خود او بيايد و از ما درخواست كند». أمير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: عرض كردم «حيا مانع من مى شود». پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله اجازه مجلس عروسى و وليمه را فرمودند، و به أمير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: «هر كس را دوست دارى دعوت كن». زنان به كار زنها و أمير المؤمنين عليه السّلام و عمار و بلال و چند نفر ديگر به كار مجلس مردها كه در مسجد بود، مى رسيدند. اصحاب با هداياى خود در جشن عروسى آن دو نور الهى شركت كردند، و از وليمه عروسى كه به دستور پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فراهم آمده بود، ميل كردند. در آن مجلس ۴۰۰۰ نفر از آن طعام خوردند، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله غذائى براى أمير المؤمنين و فاطمه عليهماالسّلام فرستاد، در حالى كه چيزى از آن غذا كم نشد و همچنان به جاى ماند، با وجود اينكه سه روز از آن تناول مى كردند. شب با مراسمى مخصوص، حسب الامر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آن دو بزرگوار را به حجره امّ سلمه آوردند. امّ سلمه مى گويد: هنگامى كه خورشيد غروب كرد، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «فاطمه را بياور». من رفتم و دست فاطمه سلام اللَّه عليها را گرفته در حالى كه لباسش بر زمين كشيده مى شد و از خجالت و شرم عرق از چهره‌اش جارى بود، آن حضرت را نزد پدر بزرگوارش آوردم. هنگامى كه خدمت آن حضرت رسيد، از شدت خجالت پايش لغزيد. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «خداوند تو را از لغزشهاى دنيا و آخرت نگه دارد». هنگامى كه پيش روى آن حضرت قرار گرفت، چادر را از صورت فاطمه سلام اللَّه عليها كنار زد تا على عليه السّلام چهره او را ببيند. سپس دست او را در دست على عليه السّلام قرار داد و اين گونه بود كه اين زندگى نورانى آغاز شد. 📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۹۶ 🔰 @DastanShia
. 🏹 تیرانداز ماهر یک سال هشام (خلیفه وقت) به مکه رفت. در همان سال امام محمد باقر علیه السلام و فرزندش حضرت صادق علیه السلام نیز به مکه مشرف شدند. حضرت صادق علیه السلام می‌فرماید: مسلمه برادر هشام این جریان را به او خبر داد. وی در مکه به ما متعرض نشد، وقتی که به شام رفت و ما به مدینه برگشتیم ما را از مدینه به شام جلب نمود. هنگامی که وارد شام شدیم سه روز به ما اجازه ورود نداد و روز چهارم که وارد شدیم، هشام روی تخت نشسته بود و امرای لشکر غرق در سلاح در اطراف او ایستاده بودند، نشانه‌ای گذاشته بودند، تیر می‌انداختند و می‌خواستند بدانند که چه کسی دقیق به هدف می‌زند. هشام در حال ناراحتی به امام باقر علیه السلام گفت: شما نیز در این مسابقه شرکت کنید و با بزرگان مملکت نشانه روید. پدرم فرمود: من پیر شده‌ام و موقع تیراندازی‌ام گذشته، مرا معاف دار. هشام قسم خورد که ممکن نیست و اصرار کرد امام حتما در مسابقه شرکت کند. سپس به یکی از بزرگان بنی امیه گفت: تیر و کمانت را به ایشان بده. امام علیه السلام ناچار کمان را از او گرفت و تیری در چله آن گذاشت و کمان را کشید تیر با سرعت از کمان پر کشید و در مرکز نشانه خورد. تیر دومی را کمان گذاشت و نشانه رفت، تیر از کمان خارج شد و در وسط چوب تیر اول قرار گرفت و آن را شکافت. امام علیه السلام دیگر فرصت نداد، پیاپی تیر افکند هر تیر به وسط تیر قبلی می‌نشست و تا نزدیک به انتها فرو می‌رفت، تعداد تیرهایی که توسط امام علیه السلام افکنده شده، به نه عدد رسید. در این وقت هشام خیلی مضطرب و خشم آلود شد، نتوانست خود را کنترل کند صدا زد چه نیکو تیر انداختی، شما ماهرترین تیرانداز عرب و عجم هستی و از کرده خود پشیمان شد. سپس سرش را پایین انداخت و ما همچنان ایستاده به وضع او نگاه می‌کردیم. ایستادن ما طول کشید، پدرم از آن وضع بسیار خشمگین شد. وقتی پدرم ناراحت می‌شد به آسمان نگاه می‌کرد، طوری که هر بیننده کاملا خشم او را درک می‌کرد. هشام هنگامی که ناراحتی پدرم را دید، ایشان را به نزد خود خواست. حضرت نزد او که رسید، هشام از جای برخاست امام را به آغوش کشید، احترام نمود و در کنار خود نشاند. سپس روی به امام علیه السلام کرد و گفت: یا محمد! مادامی که شما در میان قریش هستی، بر عرب و عجم امتیاز خواهند داشت. حالا بگو ببینم این تیراندازی را چه کسی به شما یاد داد و در چند مدت یاد گرفتی؟ امام علیه السلام فرمود: در نوجوانی مقداری تمرین کردم. سپس هشام گفت: من در دوران عمرم چنین تیرانداز ماهر ندیده بودم گمان نمی کنم کسی در جهان مانند شما تیرانداز باشد. آیا فرزندت (امام صادق علیه السلام) نیز در تیراندازی مثل شما ماهر است؟ امام علیه السلام فرمود: البته! نسل بعدی ما کمالات و امتیازات جهان را از نسل قبلی ارث می‌برد و کمالاتی که خداوند بر پیامبرش عطا کرده به طور ارث به ما می‌رسد و ما کمالات را که دیگران از آن محرومند از یکدیگر به ارث می‌بریم و مادامی که جهان برپاست نسل بعدی ما همواره وارث کمالات نسل قبلی هستند... 📔 بحارالأنوار، ج۴۶، ص٣٠۶ 🔰 @DastanShia