.
#فاطمیه
#آجرک_الله_یا_بقیت_الله
#بسیار_جانسوز
#زمینه_روضه_ای (ان شاالله حقش ادا بشه)
بی کسی ، خیلی سخته برای یه مرد
آخه مرد ، نمیتونه شکایت کنه
رفتی و ، فکر نکردی تو این بی کسی
حیدرت ، با کی میتونه خلوت کنه؟
میریزم رو جسمت آبو
از شرمندگیت آب میشم
اون زخمی که پنهون کردی
داره میزنه آتیشم
یلحظه وا بکن یاسم چشاتو
نگاه کن حال و روز بچه هاتو
دلم از سینه داره کنده میشه
اخه نشنیدم امشب من صداتو
بند دوم
خسته ای ، خیلی خواب تو سنگین شده
حق داری ، آخه خیلی دادم زحمتت
یاس من ، امشبو دیگه آروم بخواب
میدونم که دیگه رفته بود طاقتت
خیلی غصه هامو خوردی
سیلی خوردی جای حیدر
پشت در زدن آتیشت
جونت شد فدای حیدر
دیگه وقتش شده آروم بخوابی
چقد لاغر شدی خانوم خونم
خیالت جمع باشه از یتیمات
یجوری این روزا رو میگذرونم
بند سوم
حالا که داری میری ببین دور تو
حلقه بستن یتیمای تو فاطمه
مادری کن برا بار آخر گلم
میبینی غرق اشکه چشای همه
حیدر میمونه و طفلا
نیمه شب میری واویلا
حسینت رو پات افتاده
حسنت میگه وا اُماه
نزار زینب بفهمه داری میری
یکاری کن دلش آروم بگیره
نوازش کن غریب کربلاتو
یکاری کن حسن داره میمیره
مجموعه اشعار #خادم_زینب
#زمینه
#شام_غریبان
@simaye_haramfatemiye-noroozi.mp3
زمان:
حجم:
2.72M
◈ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
🎙 #حاج_محمد_نوروزی
🍂 #متن_کامل_روضه
🥀 #حضرت_زهرا
❤️🔥 #بسيار_جانسوز
@navaye_asheghaan
@simaye_haramvafat_hazrate_ommolbanin.mp3
زمان:
حجم:
1.81M
◈ام البنین یه فریادی زد،مگه بچه ام مرده بود؟ صدا زد نه اتفاقاً داشت می دید، رباب دوید صدا زد:خوب شد نبودی اُم البنین،آره نگاه می کرد،اما از رو نیزه...
🎙 #حیدر_خمسه
🍂 #متن_کامل_روضه
🥀 #حضرت_ام_البنین
❤️🔥 #بسيار_جانسوز
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#اَللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِيِّکَالْفَرَجَ
#اللَّهُمَّاشْفِکُلَّمَرِیض
@navaye_asheghaan
#متن_کوتاه #بسیار_جانسوز👌😭
#روضه_حضرت_علی_اصغر_ع 👌😭
#گریز_به_امام_حسین_ع😭
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----•
جز خدا من به عمرم به کسی رو نزدم
هرچه آمد به سرم دست به زانو نزدم
رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتند
روی دستم پسر محتضرم را کشتند
حرمله خیر نبینی گل من نورس بود
چیدنش تیر نمی خواست نسیمی بس بود
«سیدتی یا رباب….»
روی این دستم تنش، برروی این دستم سرش
آه بفرستم خدا نعش ر ابرای مادرش
*رباب داره میبینه خواهر و برادر رفتن پشت خیمه، خانم زینب دید ابی عبدالله داره با غلاف خاکها رو کنار میزنه بچه رو با احترام گرفت گذاشت درون خاک… عمه ی سادات دید امام حسین هی خیره خیره داره نگاه میکنه ..گفت: حسین جان خاک رو بریز راحتمون کن الان بچه ها می ریزند پشت خیمه، صدا زد. خواهرم نمی تونم.. آخه هنوز داره لباش می خنده😭 چه جوری خاک بریزم رو صورت این بچه..؟😭
حسین جان خدا رو شکر خاک رو ریختی رباب رو راحت کردی..😭 اما یک ساعت نگذشت دیدن حرمله نیزه شو بلند میکنه رفت پشت خیمه هی نیزه رو تو خاک میزنه یه وقت عمه ی سادات گفت: رباب صورتتو برگردون..میخوام بگم رباب! غارت که تموم شد عمه ی سادات زن و بچه ها روجمع کرد یه گوشه یه وقت دیدن اسبا دارن رفت و آمد میکنند..خانم زینب دید یه خانمی هی خودشو زیر دست و پای اسبا میندازه…
من که همه رو جمع کردم، نگاه کرد دید ربابه، رباب بیا کنار زیر دست و پای اسبا می میری… گفت: خانم میخوام یه جور زیر دست و پای اسبا برم.. این اسبا گرد و غبار میکنند می ترسم بچه ام از زیر خاک بیرون بیاد..😭 ببین یه مادرچه با معرفته حاضره زیر دست و پای اسب بره تلف بشه بمیره اما بچه ی مرده اش از زیرخاک بیرون نیفته😭
اما عصر عاشورا واویلتا عصر عاشورا دیدند یه بدن و با نیزه بلند کردن..*😭
دیدم با نیزه تنت رو از زمین بلند کرد
جلو چشام بگو بخند کرد😭
به حلقومت یه نیزه بند کرد
رگاتو دیدم یه عده نابلد بریدند😭
چقدر سرت رو بد بریدند😭
#التماس_دعا
@navaye_asheghaan