📋 #یارب_گرفتارم / بخش اول صوت
#مناجات / #زمزمه
#روضه
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یا رب گرفتارم ، از خود گله دارم
افتاده این بارم، گرفتارم
عمرم لب بومه ، سنگ لحد رومه
دنیا چقدر شومه، گرفتارم
دیر شده ولی بیا من رو نزن ببخش
جان آن بریده سر، به بیکفن ببخش
کاش امام رضا بیاد، بگه به من ببخش
یا رب غلط کردم ، حالا که بد کردم
بنگر پر از دردم، غلط کردم
عمریه بیتابم ، هرچند که در خوابم
من مال اربابم، غلط کردم
لاتُؤَدِّبنْی ز خود دورم تو رب نکن
با فراق کربلا منو ادب نکن
جان فاطمه بیا بر من غضب نکن
بابا چه بیتابی ، از چه نمیخوابی
چه مثل مهتابی ، چه بیتابی
میری کجا بابا ، داری به دل غمها
هی میگی یازهرا، نرو بابا
حال تو مثِ روز آخر مادره
انگاری باز دلت به پشت اون دره
اون دری که قاتل نگاه دختره
زینب دلش خونه ، حالش پریشونه
از غصه داغونه، پریشونه
یادش اومد مادر ، اون روز که پشت در
محسن شده پرپر، به پشت در
روزی که لگد زدن درو شکستن و
پشت در پهلوی مادرو شکستن و
تو کوچه حرمت حیدرو شکستن و...
📋 #امام_علی
#متن_روضه / بخش دوم صوت
#روضه_امام_علی (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
سیدرضا #نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صدا زد :
ازچه مهمان محاسن پیر من بابای من
هرکجا که حرف هجران است با من میزنی
یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان میکنم
بعد عمری آمدی و حرف رفتن میزنی
*میگه دیدم وسط حیاط خونه هی راه میره، هی زیر لب زمزمه میکنه.
بیبی از تو حجره داره نگاه میکنه که چی میگه این آقا. دید هی نگاه به آسمان میکنه، هی صدا میزنه "اِنّا لِلّٰه و اِنّا اِلیهِ راجعون"...
دارم میام محسنم، دارم میام خانمم؛ چند روز دیگه میام محسنم رو بغل میکنم...
اومد نشست سر سفرهی افطار؛ (بیبی بعد یه عمری باباش اومده دیگه. آدم وقتی باباش میاد خونهش براش سنگ تموم میذاره، اونم تازه دختر باشه. گفت حالا بعد عمری بابام اومده، با یه ذوقی سفره چید؛ شیر آورد گذاشت سر سفره.)
همچین که امیرالمؤمنین نشست سر سفره، گفت دخترم میشه یه خواهش ازت بکنم؟
گفت جونِ بابا، هرچی بگی گوش میکنم. گفت شیر رو ببر بابا. کی دیدی امیرالمؤمنین سرِ سفرهای بشینه که دو نوع غذا داخل اون سفره باشه؟
گفت باشه باباجان، هرچی شما بگی...
غذا که تموم شد گفت بابا میشه همینجا باشی یه استراحتی بکنی؟
(تا سحر خونهی این خانم موند. ولی اصلا نخوابید؛ کسی که میخواد ملاقات زهرا بره دیگه خواب به چشمش نمیاد.)
صدا زد وقت سحر شده باید برم مسجد.
گفت باباجان میشه امشب نری؟ انگار اصلا یه جوری هستی، خیلی میترسم. گفت نه؛ هرجوری هست باید برم، شب وصالمه امشب.
گفت باباجان اگه مادرم بود نمیذاشت الان بری مسجد، میومد جلوتو میگرفت. منم دختر همون مادرم، نمیذارم بری مسجد.
اینکه میگم اگه مادر بود جلوتو میگرفت، آخه تو خونه هم همینطور شد. بچهها تو خونه نشسته بودن، دیدن یکی پشت در داره عربده کشی میکنه، داد میزنه. میگه یا علی رو بفرستید بیرون یا خونه رو با اهلش آتیش میزنم...
دیدی یه جایی دعوا بشه زنها سریع میدون دست شوهرشون رو میگیرن، میگن نمیخواد بری جلو. بچهها به بابا پناه میبرن؛ بابا انگار اومدن دعوا، انگار اومدن بزننت....
بچهها همه اومدن پیش بابا جمع شدن، فاطمه هم اومد جلو: علی جان من الان میرم دم در، اینا هرچی باشن منو ببینن میرن. من دختر پیغمبرم؛ اینا صدای منو بشنون از اینجا میرن.
یه مرتبه همه دیدن از این در داره دود بلند میشه. در رو آتیش زدن، مادر هم پشت در رفته، در رو نیمه باز کرد، صدا زد من دختر پیغمبرم هرکاری دارید به من بگید...
اون نانجیب میگه صدای دختر پیغمبر رو شنیدم، با بغضی که از علی داشتم همه توانم رو جمع کردم داخل پاهام ریختم؛ چنان لگدی به در زدم...
مادر ما پشت در صدا زد یاابتا، یارسولالله....
این یه ناله بود؛ یه ناله هم صدا زد مهدی جان پسرم بیا. اما اون نالهای که همه رو بیچاره میکنه اینه:
یه مرتبه صدا زد : یا فِضَةُ خُضینی...
مادر نداشتم که زدم فضه را صدا
یازهرا....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👇👇