eitaa logo
کانال نوای عاشقان
23.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
610 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات مدیر کانال نوای عاشقان کربلایی هادی صالحی @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
📋 (ع) / *بخش سوم صوت* (س) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی @emame3vom ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخوام أِربأ اربا رو برات معنا کنم. میدونی یعنی چی؟! همچین که افتاد رو گردن اسب؛ تا نیزه زدن تا شمشیر به فرقش زدن این خونا داره جاری میشه خودش و انداخت رو گردن اسب که نیفته؛ این خونا اومد جلو چشم اسب و گرفت اسب تربیت شده‌ست باید برگرده سمت خیمه‌ها اما راهو اسب گم کرد. عوض این که بره سمت خیمه‌ها رفت توو دشمن گفتن برین کنار تا بیاد.. کوچه رو باز کردن،این طرف و اون طرفه کوچه... ' اینایی که اسارت بودن برا ما تعریف میکردن که کوچه باز میکردن همه با چوب باتوم وایمیسادن همه رو میزدن ' ایناهم کوچه باز کردن، شمشیرا رو آوردن هرکی هرچی داشت رفت آورد؛ یهو ابی‌عبدالله دید این نیزه‌ها داره بالا میره؛ شمشیرا داره بالا میره... یا اللّه حرفم تمام؛ اینجا یه جا بود توو کوچه یه جوون گیر افتاد، اما یه جوون دیگرم من سراغ دارم توو یه کوچه‌ی دیگه گیر افتاد... اینجا فرقش اینه، این جوون مَرده میتونه تحمل کنه اما اون جوون... همچین که این دست رفت بالا مادر ما نقش زمین شد.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @emame3vom کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
4_5972254163705267183.mp3
زمان: حجم: 4.47M
📋 روضه فشار قبر / #متن_روضه #گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ پیغمبر دیدن یه جایی شلوغه، از اصحاب سؤال کردن چه‌خبره؟ عرضه داشتن آقا دارن قبر میکنن. آقا دوان دوان اومدن بالا سر قبر. روایت میگه اینقدر پیغمبر گریه کردن که خاک گِل شد... بعد فرمودن "إِخْوَانِي لِمِثْلِ هَذَا فَأَعِدُّو" آی مسلمونا! آی برادرا! خودتونو برای اینجا آماده کنید... فلذا میگن وقتی مُرده رو تو قبرستان میارید کنار قبر بدنش‌رو کمی رو زمین بذارید. آخه میّت از این حفره میترسه؛ میگه نکنه منو اینجا میخواید بذارید و برید، منو تنها نذارید... حالا فکر کن امشب بدنت رو تو قبر گذاشتن سنگ لحد روهم میخوان بذارن.... "فَمَا لِي لا أَبْكِي" (چرا گریه نکنم؟) " أَبْكِي لِخُرُوجِ نَفْسِي أَبْكِي لِظُلْمَةِ قَبْرِي أَبْكِي لِضِيقِ لَحْدِي " گریه میکنم برا اون لحظه‌ای که دارن آخرین سنگ لحد رو میذارن، سوراخای قبر هم با گِل پر میکنن، خاک میریزن. دیگه همه تنهام میذارن و میرن؛ من میترسم.... خیلیا دارن حرف از امام رضا میزنن؛ اما من قبل از اینکه از امام رضا بگم دلم میره درِ خونه‌ی مادر.... آخه بی‌بی به امیرالمومنین فرمود وقتی منو تو قبر گذاشتی تنهام نذار، بشین بالای سر قبرم برام قرآن بخون، باهام حرف بزن. فلذا امیرالمومنین هم با این دست زد به قبر؛ فرمود ای زمین با این بدن یه‌کم مدارا کن. یه وقت نکنه به این بدن فشار بیاری.... به این بدن در و دیوار به اندازه کافی فشار آورده بسه.... یازهرا.... 🕍کانال محبان اهلبیت(ع)🎤🎤 🔊روضه و نوحه های ناب از مداحان ترکی و فارسی✔ لطفاکا
. شب آخر مجالس فاطمیه 📋 بلند شو مهربون نگام کن (ع) (س) با نوای حاج مهدی سلحشور و حاج ابوذر بیوکافی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بلند شو مهربون نگام کن نفس بکش بازم صدام کن فکری به حال گریه‌هام کن (با حضرت اومدی کنار بدن داداشش؟) بلند شو مهربون نگام کن *ببین شکسته شدم* نفس بکش بازم صدام کن فکری به حال گریه‌هام کن پاشو، دستمو بگیر شکسته کمرم، پاشو حرمله میخنده به چشم ترم، پاشو... *رزمنده‌های دفاع مقدس! اونایی که رفقاتون شهید شده، حتما ضجه‌های کنار ابدان رفقای شهیدتون رو یادتونه . اون فردی که شهید میشه هرچقدر برا آدم بیشتر عزیز باشه، طرف مقابل بیشتر بی‌تاب میشه. یه وقتی زینب تو خیمه دید صدای گریه حسین داره میاد. بلند بلند داره گریه میکنه؛ "نظر زدن ماه لشکرم رو ازم گرفتن برادرم رو" هر کدوم از شهدا رو زمین می‌افتادن، اباعبدالله میومد تو خیمه یه جولان میداد، اینا به هیبت اباعبدالله نگاه میکردن، همه آرام میشدن. اما عباس که افتاد زمین، کنار زینب حسین زانوها رو بغل گرفت. طوری کنار زینب گریه می‌کرد؛ گفتن: حسین! کنار زن‌ها نشستی داری گریه میکنی؟! مردی بیا وسط میدون....* خودم رو به سختی رسوندم بالاسرت مرثیه خوندم غصه نخور که تشنه موندم سخته، ببینم نیستی و بی‌برادرم، سخته... *همه غصه‌های عالم به قلب اباعبدالله فرود اومد. اینی که روایت میفرماد: وقتی امیرالمومنین اومد کنار بدن بی‌بی جان، تا یه نگاه به این بدن انداخت، "وَ هاجَ بِهِ الحُزْن " هرچی غم تو عالم بود یهو به دل امیرالمومنین نازل شد. میگن زانوهای مولا سست شد، یهو نشست کنار بدن. هی صدا میزد فاطمه... وقتی جوابشو نمیداد، گفت من علی‌ام جوابمو بده. (دقیقا همین تکرار شد.) @emame3vom وقتی آقا اباعبدالله اومد کنار بدن عباس، یهو این دست‌ها رو که دید بریده شده، فرق‌و دید شکافته شده، پاها رو که قطع کردن، چشم‌ها دریده شده، یهو افتاد ؛ علمدارم! باهات چی کار کردن...* (حالا غم آقا رو ببین! غیرتی ناموس پرست! غصه بعد عباس آقا این بود.) داداشم پاشو بسوزه خیمه‌ها سخته ... *اینا به معجرها رحم نمیکنن، اینا به زینب رحم نمیکنن، اینا به گوشواره رقیه رحم نمیکنن....* حسین..... @emame3vom ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی
📋 / بخش اول صوت / با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یا رب گرفتارم ، از خود گله دارم افتاده این بارم، گرفتارم عمرم لب بومه ، سنگ لحد رومه دنیا چقدر شومه، گرفتارم دیر شده ولی بیا من رو نزن ببخش جان آن بریده سر، به بی‌کفن ببخش کاش امام رضا بیاد، بگه به من ببخش یا رب غلط کردم ، حالا که بد کردم بنگر پر از دردم، غلط کردم عمریه بی‌تابم ، هرچند که در خوابم من مال اربابم، غلط کردم لاتُؤَدِّبنْی ز خود دورم تو رب نکن با فراق کربلا منو ادب نکن جان فاطمه بیا بر من غضب نکن بابا چه بی‌تابی ، از چه نمی‌خوابی چه مثل مهتابی ، چه بی‌تابی میری کجا بابا ، داری به دل غمها هی میگی یازهرا، نرو بابا حال تو مثِ روز آخر مادره انگاری باز دلت به پشت اون دره اون دری که قاتل نگاه دختره زینب دلش خونه ، حالش پریشونه از غصه داغونه، پریشونه یادش اومد مادر ، اون روز که پشت در محسن شده پرپر، به پشت در روزی که لگد زدن درو شکستن و پشت در پهلوی مادرو شکستن و تو کوچه حرمت حیدرو شکستن و... 📋 / بخش دوم صوت (ع) (س) سیدرضا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صدا زد : ازچه مهمان محاسن پیر من بابای من هرکجا که حرف هجران است با من میزنی یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان میکنم بعد عمری آمدی و حرف رفتن میزنی *میگه دیدم وسط حیاط خونه هی راه میره، هی زیر لب زمزمه میکنه. بی‌بی از تو حجره داره نگاه میکنه که چی میگه این آقا. دید هی نگاه به آسمان میکنه، هی صدا میزنه "اِنّا لِلّٰه و اِنّا اِلیهِ راجعون"... دارم میام محسنم، دارم میام خانمم؛ چند روز دیگه میام محسنم رو بغل میکنم... اومد نشست سر سفره‌ی افطار؛ (بی‌بی بعد یه عمری باباش اومده دیگه. آدم وقتی باباش میاد خونه‌ش براش سنگ تموم میذاره، اونم تازه دختر باشه. گفت حالا بعد عمری بابام اومده، با یه ذوقی سفره چید؛ شیر آورد گذاشت سر سفره.) همچین که امیرالمؤمنین نشست سر سفره، گفت دخترم میشه یه خواهش ازت بکنم؟ گفت جونِ بابا، هرچی بگی گوش میکنم. گفت شیر رو ببر بابا. کی دیدی امیرالمؤمنین سرِ سفره‌ای بشینه که دو نوع غذا داخل اون سفره باشه؟ گفت باشه باباجان، هرچی شما بگی... غذا که تموم شد گفت بابا میشه همینجا باشی یه استراحتی بکنی؟ (تا سحر خونه‌ی این خانم موند. ولی اصلا نخوابید؛ کسی که میخواد ملاقات زهرا بره دیگه خواب به چشمش نمیاد.) صدا زد وقت سحر شده باید برم مسجد. گفت باباجان میشه امشب نری؟ انگار اصلا یه جوری هستی، خیلی میترسم. گفت نه؛ هرجوری هست باید برم، شب وصالمه امشب. گفت باباجان اگه مادرم بود نمیذاشت الان بری مسجد، میومد جلوتو میگرفت. منم دختر همون مادرم، نمیذارم بری مسجد. اینکه میگم اگه مادر بود جلوتو میگرفت، آخه تو خونه هم همینطور شد. بچه‌ها تو خونه نشسته بودن، دیدن یکی پشت در داره عربده کشی میکنه، داد میزنه. میگه یا علی رو بفرستید بیرون یا خونه رو با اهلش آتیش میزنم... دیدی یه جایی دعوا بشه زنها سریع میدون دست شوهرشون رو میگیرن، میگن نمیخواد بری جلو. بچه‌ها به بابا پناه میبرن؛ بابا انگار اومدن دعوا، انگار اومدن بزننت.... بچه‌ها همه اومدن پیش بابا جمع شدن، فاطمه هم اومد جلو: علی جان من الان میرم دم در، اینا هرچی باشن منو ببینن میرن. من دختر پیغمبرم؛ اینا صدای منو بشنون از اینجا میرن. یه مرتبه همه دیدن از این در داره دود بلند میشه. در رو آتیش زدن، مادر هم پشت در رفته، در رو نیمه باز کرد، صدا زد من دختر پیغمبرم هرکاری دارید به من بگید... اون نانجیب میگه صدای دختر پیغمبر رو شنیدم، با بغضی که از علی داشتم همه توانم رو جمع کردم داخل پاهام ریختم؛ چنان لگدی به در زدم... مادر ما پشت در صدا زد یاابتا، یارسول‌الله.... این یه ناله بود؛ یه ناله هم صدا زد مهدی جان پسرم بیا. اما اون ناله‌ای که همه رو بیچاره میکنه اینه: یه مرتبه صدا زد : یا فِضَةُ خُضینی... مادر نداشتم که زدم فضه را صدا یازهرا.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👇👇
(س) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دوباره باروسیاهی اومدم اومدم حال دلم رو خوب کنی پیش هرطبیبی رفتم نتونست اومدم مریضیم‌و تو خوب کنی آخدا! بذار باهات حرف بزنم! توخودت گفتی صدام‌و دوست داری وقتی باچشای خیس صدات کنم گفته بودی که چشام‌و دوست داری میدونم یه‌سالی‌ه نیومدم دل من که لک زده برای تو جوونی کردم و تو بزرگی کن دست خالی برم بَده برای تو! حالا که من اومدم نگام بکن! تو رو به علی جوابم نکنی! جلوی مهمونای درخونت آخدا یه وقت خرابم نکنی! من خودم خوب میدونم چیکاره‌ام! تو دیگه گناهام‌و به روم نیار! التماست میکنم منو بخر! تو رو حیدر آخدا همین یه‌بار! تو اگه میخوای منو بسوزونی بسوزون! ولی منو خراب نکن! پیش اون که سیلی زد به فاطمه نوکر فاطمه‌ت‌و عذاب نکن! دست خالی اومدم ولی بازم پیرهن عزای حیدر تنمه درخونه علی نشستم‌و این صدای روضه های حسنه زینب ازحال میره تا حسن میگه کاش تو کوچه‌مون پرازحسود نبود اگه اونجوری نمیزد به خدا دیگه روی مادرم کبود نبود ➖➖➖➖➖➖➖ @navaye_asheghaan
. 📋 روضه حضرت ام البنین (س) (س) (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اینقدر این خانم مؤدب بود، همچین که وارد خونه‌ی امیرالمومنین شد؛ دم در ایستاد صدا زد:« تا زینب خانم این خونه نیاد دم در من وارد نمیشم». همچین که بی‌بی اومد دم در، خانم جان بفرمایید. گفت:« همین توو دهنه‌ی در بهت بگم خانم این خونه تویی، من نیومدم اینجا خانمی کنم؛ من اومدم کنیز شما باشم. چند روزی که گذشت، دید وقتی امیرالمومنین صدا میزنه:« فاطمه!» دید بچه‌های علی یه جوری نگاه می‌کنند؛ دید حسین یه جوری کز می‌کنه یه گوشه«فاطمه!»؛ دید حسن یه جوری زانو‌هاش و بغل می‌گیره. اومد پیش امیرالمومنین:« آقا! ببخشید من بی‌ادبیم میکنما ولی میشه به این نام من و صدا نکنید»؟! - چرا آخه؟! - آخه وقتی صدا میزنی:« فاطمه!»، بچه‌ها یاد مادرشون می‌افتند؛ وقتی صدا میزنی:« فاطمه» حسن به درو دیوار نگاه می‌کنه؛ هی زیر لب میگه:«نزن! نزن! نزن»... همچین که کاروان ابی عبدالله از مدینه راهی مکه می‌خواست بشه، کاروان راه افتاد؛ بی‌بی اومد عباسش و صدا زد:« عباسم! باید یه قولی به مادرت بدی. - مادرجان هرچی بگی رو چشمم میذازم. بی‌بی صدا زد:« عباسم! داری با حسین میری با حسینم برمی‌گردی؛ یه وقت نکنه ببینم بی‌حسین برگشتی؟! اگه میخوای من شیرم و حلالت کنم با حسین میری هرجایی رفت دنبالش میری. از خواهرش محافظت می‌کنی... اما یه روزی رسید کربلا، بی‌بی یه نگاهی دورش کرد دید کسی نیست کمکش کنه میخواد سوار بر ناقه بشه. همچین که دید کسی نیست کمکش کنه یه نگاهی کرد سمت علقمه عباسم! مگه به بابام علی قول ندادی مواظب زینب باشی؟! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته باغِ من گُل داشت روزی حیف حالا سوخته وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند وای بر دل زندگی‌ام جمله یکجا سوخته کاروانی که دلم را بُرد روزی با خودش آمده از گرد و خاکِ راه اما سوخته بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی‌رمق شانه‌ها از تازیانه خُرد حتی سوخته ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 بچه‌م فدای حسین (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آخه میگن پنج تا صورت غم درست می‌کرد، با این دست رو خاک غم می‌کشید. بعضیا می‌گفتن:« ام البنین! تو که چهارتا بچه بیشتر نداشتی، چرا پنج‌تا صورت غم درست می‌کنی؟! - صدا میزد:« آخه حسینم مادر نداره، برا حسینمم جا مادرش گریه می‌کنم». بشیر خبر آورد برا اهل مدینه:« آی اهل مدینه! دیگه در این شهر جای زندگی کردن نیست، آخه حسین و کربلا کشتن». یهو دیدن یه خانمی اومد جلو، چی میگی بشیر؟! - صدا زد:« خانم جان! یا ام‌ البنین، کربلا نبودی چهارتا بچه‌ت و کشتن، یکی یکی اسامی و گفت تا رسید به عباس، هر اسمی رو می‌برد، ام البنین هی صدا میزد:« بچه‌م فدای حسین، از حسینم چه خبر داری»؟! صدا زد:« ام البنین! دستاش و قطع کردن، عمود به فرقش زدن». یهو ام البنین صدا زد:« ببینم! مگه توو کربلا، من باورم نمیشه چه جوری با عمود به فرق عباس من زدن؛ آخه کسی جرئت نمی‌کرد به عباس من نزدیک بشه». شروع کرد روضه بخونه: همچین که رو اسب نشسته، دست به بدن نداره؛ نانجیب یه تیر سه شعبه به چشم عباس زد. ( دیدی یه چیزی توو چشمت میره سریع دست میزنی اون شیئ و دربیاری چشمت اذیت میشه). همچین که تیر به چشمش زدن، سر و خم کرد تیر و بین دو زانو قرار داد، همچین که سر و خو کرد کلاهخود از رو سرش زمین افتاد. اون نانجیب اومد جلو صدا زد:« عباسی که میگن تویی؟! چرا پا نمیشی با من بجنگی»؟! - گفت:« نامرد! یه موقعی اومدی من دست به بدن ندارم». -گفت:« تو دست نداری من که دارم». چنان با عمود آهن... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇