eitaa logo
نوای کتاب
158 دنبال‌کننده
82 عکس
9 ویدیو
6 فایل
تمـام زیبایـے‌های هستے دࢪ آغوشـ گلواژه‌های ڪتابــ نمایانــ مےشود؛ دࢪ حــــال ࢪشـــد هستــــــــــــیم؛ انتشاࢪ فقط با ذڪࢪ منبــع
مشاهده در ایتا
دانلود
🎶📚 🎶📚 🔰 🔰 💠 شکم گرسنه ایمان ندارد 💠 روزی روزگـاری مردی كه از حج باز می‌گشتــ از كاروان خــود جا ماند. وقتی هرچه گشت نتوانسـت كاروان خود را بیابد، فردی به او گفت:« ساعتی قــبل كاروانی را دیده كه از این جاده عبور می‌كردند.» مرد بیــچاره مسیر را در پیش گرفت و به سـرعت شروع به دویدن كرد. هرچه دوید نتوانستـ كاروانی را ببیند. راه را گم كرد و خسته و گرسنه در بیابان ماند. هر لحــظه آفتاب بیشتر بر صحرا می‌تابید و مرد تــشنه‌تر و گرسنه‌تر می‌شد به حدی كه مرد مرگ را در نزدیكی خـود می‌دید. مرد در راه مانده دســت‌هایش را رو به آسمان كرده و از خداوند كمک خواسـت. شیطان كه همیــشه در كمین انسان‌های با ایمان هست در همان نزدیكی‌ها بود. سریع به سراغش رفت و گفت:« شنیدم كه خیــلی گرسنه و تشنه‌ای و كمک می‌خواهی من حاضرم به تو كمک كنم هرچه بخواهی برای تو حاضــر كنم به شرط اینكه ایمان چندین سـاله‌ات را به من بدهی.» مرد كه تازه از حـج بازگشته بود و برای ایمانش چهل سال زحمت كشیده بود ابتدا قبول نكرد. ولی وقــتی كمی گذشت و دید مرگ خیلی به او نزدیک است، به فكر راه چاره‌ای افتاد. سپس به شیطان گفت:« شرط تو قبول است.» شیطان با خود گمان كرد توانسته مرد دین‌داری را فریب دهد با خوشـــحالی تمام آبی گوارا و غذایی لذیذ برای مرد تهیه كرد و در اختیار او قرار داد آن وقت با لذت نشستــ و غذا خوردن مرد را تماشا كرد. مرد دین‌دار غذا و آب را كه خورد جانی دوباره گرفت، دسـت‌هایش را رو به آسمان گرفت و گفت:« خدایا شــكرت!» شیطان كه توقع شــكرگزاری او را نداشت، عصبانی شد و گفت:« من آب و غذا برای تو فراهم كردم بعد تو از خدای خود سپاسگزاری می‌كنی مگر تو ایمانتـ را در ازای آب و غذا به من ندادی؟» مرد گفت:« من گفتم تو چرا باور كردی؟ آن موقع من از شــدت گرسنگی در حال مرگ بودم. مگر نشنیده‌ای كه شكم گرسنه دین و ایمان ندارد؟» شیطان فــهمید كه با تمام زرنگی و فریـب‌كاری، فریب یک مرد دین‌دار را خــورده! 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 💐 💐: نمازم به قضا رفت ✍ چامه‌سرا: درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سر زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربهٔ قبله‌نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم داد آن‌گونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت؟ من بودم و زاهد به دو راهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی زلفت شدم اما من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت؟ می‌خواست بکوشد به فراموشی‌ات این شعر سوزاندمش آن‌گونه که دودش به هوا رفت 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 عمـــــر مخـــتار: ما اسـیرا رو نمی‌کشیم. جنگـجوی عرب: ولی اونا اگه ما رو بگیـرن می‌کـشن! عمـــــر مخـــتار: اونا معلـم ما نیستن! 🎥 Lion of the Desert (1981) 🎞 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 همیــن‌ که گرفـتاری‌اش را برطرفــ کنیم، می‌رود و پشتــ سـرش را هم نـگاه نمی‌کند، انگـار نه انگـار که ما را برای رنجــی که دچـارشـ شده بود صــدا زده بود. یونـــــــس ۱۲ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 📻 عنوان: ماهـــی گوینده: بهنام پدرام ویژه ماه 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 © خوابــ در عهـد تو در چشم مـنـ آید؟ هیهاتــ عاشـقی کار سری نیســتـــ که بر بالین استـ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 ذره ذره هر چــه بود از من گرفتــ دیر دانـستم که گیتـی رهزن استـ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📜‌ 📜‌: سگ باهوش ✍ نویسنده: قصاب با دیدن ســگی که به طرف مغازه‌اش نزدیک می‌شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغــذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه‌ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه را گرفت و رفت. قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بســتن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد. سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط‌کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شـد. قصابـ به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس‌ها کرد و ایستاد. قصاب متحیر از حرکـتـ سگ منتظر ماند. اتوبوس آمد، سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آن را نگاه کرد و به ایســتگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی آمد دوباره شماره آن را چک کرد. اتوبوس درست بود سـوار شد. قصاب هم در حالی که دهانش از حیـرتـ باز بود سوار شد. اتوبوس در حال حرکتـ به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می‌کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش. سگ در خـیابان حرکت کرد تا به خانه‌ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خــودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفتـ و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنـجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت. مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیــه سگ و کرد. قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد:« چه کار می‌کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش‌ترین سگی هست که من تا به حال دیدم. » مرد نگاهـی به قصابـ کرد و گفت:« تو به این میگی باهـوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احـمق کلیدش رو فراموش می‌کنه. » نتیجه اخـلاقی: اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود. و دوم اینکه چیزی که شما آن را بی‌ارزش می‌دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشـمند و غنیـمت است. سوم اینکه بدانیم دنیــا پر از این تناقضات است. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهم‌تر اینکه قدر داشته‌هایمان را بدانیم. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 🎥 Shutter Island (2010) ✔️ فیلمی رازآلود در ژانر معمایی-جنایی ✔️ اثری متفاوت از کارگردان نام آشنای سینما، مارتین اسکورسیزی ✔️ با بازی درخشان لئوناردو دی‌کاپریو و مارک رافلو ✔️ برنده جایزه خرس طلایی برلین برای بهترین فیلم ✔️ در جستجوی حقیقت یا در پی ساختن دوباره آن؟ 📄 کدوم می‌تونه بدتر باشه؟ زندگی کردن به عنوان یه هیولا یا مردن به عنوان یه مرد خوب ؟ 📥 دانلود مستقیم فیلم 🎞 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 🏴 توی هیئتــ همه ســینه می زدند. فقــط یک نفر کنار هئیتـ سرش را به دیـوار می کوبــید و حسـین حسـین می گفتـ. بعد از هیئتــ همان یک نفر را دیــدم دســـتی در بـدن نداشتــ... 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 📻 عنوان: پدر ، عشق و پسر گوینده: مسعود شیخلر به مناسبت ماه 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 © داغ محبتــ استـــ و بس خانه‌فروز جان و دل نیستــــ ز روزن دگر روشـــــــنی این سرای را 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 دستـــ غم اندر جیبــ جان پای نشاط اندر چمن پیراهنم شد چاک و مــن گل در گریبان می‌کنم 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📜‌ 📜‌: قضاوت زودهنگام مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک دلار هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند. مسئول خیریه:« آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟» وکیل:« آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟» مسئول خیریه:« (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.» وکیل:« آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ۵ بچه دارد و سال‌هاست که خانه‌نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟» مسئول خیریه:« (با شرمندگی بیشتر) نه ، نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی.» وکیل:« آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سال‌هاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟» مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت:«ببخشید. نمی‌دانستم این همه گرفتاری دارید.» وکیل:« خوب. حالا وقتی من به این‌ها یک دلار کمک نکرده‌‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟» 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 🏴 قطــره اشــکی از چشــمهای معلم چکید و روی صفحــه نقاشی «رحیــم» افتاد، درستـ روی بطری های آب مــعدنی که امـدادگران هلال احـمر بینـ کاروان اســـرای کربلا پخــش می کردنـد. طرح و رنگ بطـــری ها خرابـ شد و همه آبها روی زمینـ ریخــت! 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 و آنگاه که تنــها شدی و در جست‌وجوی تکیـه‌گاه مطمئنی هـستی؛ بر مـن توکـــل کن! نمــــــــــل ۷۹ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 📻 عنوان: سقای آب و ادب "عباسِ زینب" گوینده: پدرام بهنام ویژه ماه 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 © پاسبانـ حرم دل شده‌ام شبـ همه شبـ تا در این پرده در اندیــشه او نگذارم 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 زحمتــ چه می‌کشی پی درمــانـ ما طبیبــ ما به نمی‌شـــــویم و تو بدنام می‌شـــوی 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📜‌ 📜‌: بالا نرو، خطرناک استـ سم، کارمنــد عادی یک شرکتـ کوچک است. روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او که بسیار خســته بود به خودش گفت:« تا اتوبوس بیاید، کمی بخوابم.» بیست دقیقه بعد، اتوبوس آمد. این اتوبوس دو طـبقه بود. سم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیستـ بسیار خوشحال شد و گفت:« آه می‌توانم دراز بکشم و کمی بخوابم.» او سوار اتوبوس شد و در حالی است که به طبقه دوم می‌رفت، پیــرمردی که کنار در اتوبوس نشسـته بود به او گفتـ:« بالا نرو، بسیار خطرناکـ اسـت.» سم ایــستاد. از قیاقه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمی‌گوید. نیمه شب بود و حتماً پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود. سم قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیــدا کرد. با این که جایش کمی ناراحت بود اما به نظرش امنیتـ از هر چیزی مهم‌تر بود. او روز بعـد هم دیر به خانه برمی‌گشت و سوار همان اتوبوس شد و از این که پیرمرد دیشبی همان جا نشسته بود متعجبـ شد. پیرمرد با دیدن او گفت:« پسرم بالا نرو، بسیار خطرناک است.» سم در پایین پله ها به بالا نگاه کرد، بسیار مخوفــ به نظر می‌رسید. دوباره در انتهای اتوبوس جای پیدا کرد و نشست. شب سوم هم سوار همان اتوبوس شد، پیرمرد باز هم در اتوبوس بود. این بار ســم چیزی نگفت و در انتهای اتوبوس نشسـتـ. همان موقع پسر دیگری سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم می‌رفت که پیرمرد به او گفت:« پســرم بالا نرو، خطرناک است.» پسر پرســید:« چرا؟» پیرمرد گفت:« مگر نمی بینی؟ طبقه دوم راننده ندارد!» پسر در حالی که بلند می‌خندید به طبقه بالا رفت و به راحتی دراز کشیـــد و خوابید. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 بعضـــی وقتـها دلم میخواد دنیا رو با قـدمهای بچگیــــم بـرمـ چقــــدر همه چــــــیز دور بود... چقــــدر راه بود واســـه رفتن... 🎥 پل‌چوبی "۱۳۹۲" 🎞 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 🏴 «شهـــر یک‌پارچه در انتظار امام زمانـ استـ و حال و هوایـــی امام‌زمانی دارد. عــده‌ی قلیلی هم که شاید مخالفــ باشند، آشــکارا حرفــی نمی‌زنند. می‌ترســند از گفتن حرفی خلافـ این‌همه منتـــظر...» ... روزنوشت های یک مورخ. اواخرسال ۶۰ هجری؛ کوفه   🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 عنوان: فصل آخر گویندگان: حنانه دشتی، مسعود شیخلر، پدرام بهنام به مناسبت 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 © ای کاشـــ سنــــگی در کنـــار ســنگ‌ها بـودم حالا که مـنـ کوهـم ولی دور و برم خالیستــ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 پای سخنـ لنگ استـ و دستـ واژه کوتاه استـ از مــــــن به من فرســـنگ ها راه اســـــت... 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️