eitaa logo
نوای کتاب
157 دنبال‌کننده
82 عکس
9 ویدیو
6 فایل
تمـام زیبایـے‌های هستے دࢪ آغوشـ گلواژه‌های ڪتابــ نمایانــ مےشود؛ دࢪ حــــال ࢪشـــد هستــــــــــــیم؛ انتشاࢪ فقط با ذڪࢪ منبــع
مشاهده در ایتا
دانلود
🎶📚 🎶📚 📜‌ 📜‌: قضاوت زودهنگام مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک دلار هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند. مسئول خیریه:« آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟» وکیل:« آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟» مسئول خیریه:« (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.» وکیل:« آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ۵ بچه دارد و سال‌هاست که خانه‌نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟» مسئول خیریه:« (با شرمندگی بیشتر) نه ، نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی.» وکیل:« آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سال‌هاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟» مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت:«ببخشید. نمی‌دانستم این همه گرفتاری دارید.» وکیل:« خوب. حالا وقتی من به این‌ها یک دلار کمک نکرده‌‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟» 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 🏴 قطــره اشــکی از چشــمهای معلم چکید و روی صفحــه نقاشی «رحیــم» افتاد، درستـ روی بطری های آب مــعدنی که امـدادگران هلال احـمر بینـ کاروان اســـرای کربلا پخــش می کردنـد. طرح و رنگ بطـــری ها خرابـ شد و همه آبها روی زمینـ ریخــت! 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 و آنگاه که تنــها شدی و در جست‌وجوی تکیـه‌گاه مطمئنی هـستی؛ بر مـن توکـــل کن! نمــــــــــل ۷۹ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 📻 عنوان: سقای آب و ادب "عباسِ زینب" گوینده: پدرام بهنام ویژه ماه 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 © پاسبانـ حرم دل شده‌ام شبـ همه شبـ تا در این پرده در اندیــشه او نگذارم 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 زحمتــ چه می‌کشی پی درمــانـ ما طبیبــ ما به نمی‌شـــــویم و تو بدنام می‌شـــوی 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📜‌ 📜‌: بالا نرو، خطرناک استـ سم، کارمنــد عادی یک شرکتـ کوچک است. روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او که بسیار خســته بود به خودش گفت:« تا اتوبوس بیاید، کمی بخوابم.» بیست دقیقه بعد، اتوبوس آمد. این اتوبوس دو طـبقه بود. سم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیستـ بسیار خوشحال شد و گفت:« آه می‌توانم دراز بکشم و کمی بخوابم.» او سوار اتوبوس شد و در حالی است که به طبقه دوم می‌رفت، پیــرمردی که کنار در اتوبوس نشسـته بود به او گفتـ:« بالا نرو، بسیار خطرناکـ اسـت.» سم ایــستاد. از قیاقه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمی‌گوید. نیمه شب بود و حتماً پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود. سم قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیــدا کرد. با این که جایش کمی ناراحت بود اما به نظرش امنیتـ از هر چیزی مهم‌تر بود. او روز بعـد هم دیر به خانه برمی‌گشت و سوار همان اتوبوس شد و از این که پیرمرد دیشبی همان جا نشسته بود متعجبـ شد. پیرمرد با دیدن او گفت:« پسرم بالا نرو، بسیار خطرناک است.» سم در پایین پله ها به بالا نگاه کرد، بسیار مخوفــ به نظر می‌رسید. دوباره در انتهای اتوبوس جای پیدا کرد و نشست. شب سوم هم سوار همان اتوبوس شد، پیرمرد باز هم در اتوبوس بود. این بار ســم چیزی نگفت و در انتهای اتوبوس نشسـتـ. همان موقع پسر دیگری سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم می‌رفت که پیرمرد به او گفت:« پســرم بالا نرو، خطرناک است.» پسر پرســید:« چرا؟» پیرمرد گفت:« مگر نمی بینی؟ طبقه دوم راننده ندارد!» پسر در حالی که بلند می‌خندید به طبقه بالا رفت و به راحتی دراز کشیـــد و خوابید. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 بعضـــی وقتـها دلم میخواد دنیا رو با قـدمهای بچگیــــم بـرمـ چقــــدر همه چــــــیز دور بود... چقــــدر راه بود واســـه رفتن... 🎥 پل‌چوبی "۱۳۹۲" 🎞 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 🏴 «شهـــر یک‌پارچه در انتظار امام زمانـ استـ و حال و هوایـــی امام‌زمانی دارد. عــده‌ی قلیلی هم که شاید مخالفــ باشند، آشــکارا حرفــی نمی‌زنند. می‌ترســند از گفتن حرفی خلافـ این‌همه منتـــظر...» ... روزنوشت های یک مورخ. اواخرسال ۶۰ هجری؛ کوفه   🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 عنوان: فصل آخر گویندگان: حنانه دشتی، مسعود شیخلر، پدرام بهنام به مناسبت 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 © ای کاشـــ سنــــگی در کنـــار ســنگ‌ها بـودم حالا که مـنـ کوهـم ولی دور و برم خالیستــ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 پای سخنـ لنگ استـ و دستـ واژه کوتاه استـ از مــــــن به من فرســـنگ ها راه اســـــت... 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📜‌ 📜‌: سه پرسش سقراط روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود، با هیجان نزد او آمد و گفت:« سقراط می‌دانی راجع به یکی از شاگردانت چه شنیده‌ام؟» سقراط پاسخ داد:« لحظه‌ای صبر کن، قبل از این که به من چیزی بگویی از تو می‌خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی.» مرد پرسید:« سه پرسش؟ » سقراط گفت:« بله درست است. قبل از این که راجع به شاگردم با من صحبت کنی، لحظه‌ای آنچه را که قصد گفتنش را داری امتحان کنیم. اولین پرسش حقیقت است. کاملاً مطمئنی که آن چه را که می‌خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟» مرد جواب داد:« نه، فقط در موردش شنیده‌ام.» سقراط گفت:« بسیار خوب، پس واقعاً نمی‌دانی که خبر درست است یا نادرست؟» حالا پرسش دوم:« آن چه را که در مورد شاگردم می‌خواهی به من بگویی خبر خوبی است؟» مرد پاسخ داد:« نه.» سقراط ادامه داد:« پس می‌خواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی در مورد آن مطمئن هم نیستی بگویی؟» مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت. سقراط ادامه داد:« و اما پرسش سوم سودمند بودن است. آن چه را که می‌خواهی در مورد شاگردم به من بگویی، برایم سودمند است؟» مرد پاسخ داد:« نه ». سقراط نتیجه گیری کرد:« اگر می‌خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است، پس چرا اصلاً آن را به من می‌گویی؟» 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 🏴 عاشــورا تمام شد... به خانه هایتـــان بروید!!! مهــیا شوید برای همه آنچه که بوده‌اید... حسیــن "ع" را هم درون پسـتو هایتانـ پنهان کنید تا ســـال دیگر چون عــلم و کتــل و نخل و زنجـــیرهایتان... اکبــر و اصغــر و قاســم و عـباس را هم!!! عبـاس را نه!؟ به کارتان می‌آید برای قســم خوردنتان هنگام دروغ برای گاه خــطر هایتانـ زمانی که می‌خواهیــد سر دیگری کلاه بگذارید و شاهدی می‌خواهید!!! فردا صــبح هم کرکره های مغازه تان را بالا بدهید... در بنگاهایتان را باز کنید و یک لایتان را چهار لا حسابـ کنید!!! کلاه هایتان را آماده کنید برای اینکه دوباره تا خرخره ســر مردم بگذارید... 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 🎥 Amelie (2001) ✔️ تلاش برای ساختن سرنوشت ✔️ گریز از رویا به واقعیت ✔️ چهره ی زیبای پاریس در تلالو رنگ ✔️ همراهیِ موسیقی بی‌نظیر متن اثر یان تیرسن با امیلی پولن ✔️ با هنرنمایی اودره توتو در نقش امیلی ✔️ نامزد دریافت ۵ اسکار ازجمله بهترین فیلم خارجی زبان 📄 آدم می‌تواند توی رویاهایش یکی را بشناسد... 📥 دانلود مستقیم فیلم 🎞 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 در زمینـ به شما سکونتـ و اخـتیار عمل دادیم؛ و در آن وسـایل زندگی در اختیارتان گذاشتیم، حیـــفــ که کمتــر شــکر میکنــید! اعــــرافـــــ ۱۰ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶📚 🎶📚 📻 عنوان: خواهر خوبی ها گوینده: مهدی رحمانی ویژه ماه 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 © کسی که عشق نداند ز زمره‌ی ما نیستـ گــروه ما همه یا عاشـقند یا معـشوق... 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 قَدح پر کن که من در دولتـ عشق جوانبختــــ جهانم، گرچه پیــــرم 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📜 : 📜 کاروانسرای زندگی پـسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسيد: مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشينم؟ دختر جوان با صدای بلند گفت: نمی خواهم يک شب را با شما بگذرانم! تمام دانشجويان در کتابخانه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند . پس از چند دقيقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار ميزش به او گفت : من روانشناسی پژوهش می کنم و ميدانم مرد ها به چه چيزی فکر میکنند گمان کنم شمارا خجالت زده کردم درست است؟ پسر با صدای بسيار بلند گفت: 200 دلار برای يک شب خيلی زياد است! وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غير عادی کردند ، پسر به گوش دختر زمزمه کرد : من حقوق میخوانم و ميدانم چطور شخص بيگناهي را گناهکار جلوه بدهم. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 🏴 از عربســتانـ دلم را می گذارم توی منـجنیقـ خیال پرتــ می کنم چـندصد کیلومتر آن ور تر خاورمیـانه؛ عراق؛ کربلا. محـتشم می خوانم: این کشــته‌ی فتاده به هامون حسین توستـ... دلم حســینیه استـ. اکبـر ناظم می شوم: همه جا نینواستـ، همه جا کربلاستـ. بعد ادامه می دهم: سری به نیزه بلـند استـ در برابر زینبـ، خدا کند که نباشـد... بعد به غـلط کردن می افتم. مادرش همـین دورو بر استـ. بشنـود، بنیَّ بگوید چه؟ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 © شـــادم که زود می گـذرد شـــادی ام ولی غم می‌خورم که هیچ غمی ماندگار نیستـ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 تو مرد صحبتـ دل نیستی، چه می‌دانی که سر به جیبــ کشیدن چه عالمی دارد 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📜‌ : افسانه نارسيس ✍ نویسنده: روزگاری در دهکده‌ای جوان زیبایی زندگی می‌کرد به نام نارسیس.او همه‌روزه برای دیدن زیبایی خود به دریاچه آب‌های شیرین در وسط جنگل می‌رفت. آنچنان شتابان از میان مردم می‌گریخت که مبادا کسی او را ببیند و از زیبایی‌اش لذت ببرد. وقتی به دریاچه می‌رسید آرام می‌گرفت و ساعت‌ها در سکوت دریاچه محو زیبایی خود می‌شد. آنچنان محو تماشای خود می‌شد که اصلا نمی‌فهمید روز کی به پایان می‌رسد و شب‌هنگام دزدانه به خانه‌اش باز می‌گشت تا مبادا کسی او را ببیند و از زیبایی‌اش لذت ببرد! یک روز همچنان که نارسیس دوان دوان آمد تا خود را به دریاچه برساند و مثل هر روز از زیبایی‌اش لذت ببرد، پایش به سنگی خورد و به درون دریاچه افتاد و مرد. از مکانی که نارسیس به درون دریاچه افتاد گلی شکفت. دریاچه نام او را به یاد نارسیس، نرگس گذاشت. دریاچه همه‌روز برای برای نارسیس می‌گریست تا اینکه روزی الهه جنگل‌‌ها آمد و دید تمام آب‌های شیرین دریاچه با اشک‌های دریاچه شور شده، پس به او گفت:« ای دریاچه تو چرا برای نارسیس گریه می کنی؟ درست است که او در هر حال زیباترین بود و من در هر حال همیشه در جنگل‌ها به دنبالش دوان بودم تا او را ببینم اما او همیشه در میان جنگل از من فراری بود و من هرگز او را ندیدم و از زیبایی‌اش لذت نبردم و این تنها تو بودی که او را دیده‌ای و از زیبایی‌اش لذت برده‌ای!پس گریه برای چیست؟!» دریاچه با تعجب اشک‌هایش را پاک کرد و پرسید:«مگر نارسیس زیبا هم بود؟!» الهه با تعجبی دو چندان پاسخ داد:«آری!او زیبا بود؛ زیباترین بود. ولی چگونه ممکن است که تو این را ندانی؟ تو او را از هر کسی بیشتر دیده بودی،از خودش هم بیشتر! اصلا تو تنها کسی بودی که او را می‌دیدی. چگونه ممکن است که نفهمیده باشی او زیباست؟!» دریاچه که کاملا گیج شده بود پاسخ داد:« نارسیس همه روزه ساعت‌ها بر حاشیه من می‌نشست اما من هرگز نفهمیدم او زیباست! زیرا هر روز که او به سراغ من می‌آمد من در عمق چشمانش زیبایی خود را می‌دیدم و اکنون که مرده از این می‌گریم که دیگر نمی‌توانم زیبایی‌ام را ببینم...» 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 🏴 شهادت، در يك کلمه برخلاف تاريخ‌های ديگر که حادثه است و درگيری است و مرگ تحميل شده بر قهرمان است و تراژدی است. در فرهنگ ما، يك «درجه» است. وسيله نيست، خود، هدف است، اصالت است. خود، يك تكامل، يك علو است. خود، يك مسؤوليت بزرگ است. خود، يك راه نيم بر به طرف صعود به قله معراج بشريت است. و يك فرهنگ است. در همه قرنها و عصرها، هنگامي که پيروان يك ايماني، و يك اعتقادی قدرت دارند، با جهاد، عزتشان و حياتشان را تضمين مي‌کنند، و وقتي که به ضعف دچار شدند و همه امكانات مبارزه را از آنان گرفتند، با شهادت، حيات و حرکت و زندگي و ايمان و عزت و آينده و تاريخ خودشان را تضمين مي کنند. که شهادت دعوتي است به همه عصرها، و به همه نسلها، که: «اگر ميتواني بميران! و اگر نميتواني بمیر!» 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️