eitaa logo
༅࿇༅🇮🇷نوای ذاکرین🇮🇷 ༅࿇༅
12.6هزار دنبال‌کننده
16 عکس
21 ویدیو
91 فایل
گلچین تخصصی اشعارونواهای مذهبی،روضه،نوحه وگریزوآموزش (ختم خوانی )باحضورمادحین وشعرای آئینی راه اندازی کانال درتلگرام سال ۱۳۹۴ خادم و بانی و مداح چه فرقی دارد من فقط حاجتم این است که نوکرباشم Eitaa.com/navayehzakerin2 @Aaramesh42
مشاهده در ایتا
دانلود
YEKNET.IR - zamine 2 - hafteghi khordad1403 - haddadian.mp3
1.79M
احساسی 🍃شمع رخ حیدر را پروانه شدم 🍃با ذکر علی واله و مستانه شدم 🎙
YEKNET.IR - shoor 1 - hafteghi khordad1403 - haddadian.mp3
2.72M
احساسی 🍃این غرش اصحاب کربلاست 🍃آماده باش لشکر ارباب کربلاست 🎙
YEKNET.IR - shoor 2 - hafteghi khordad1403 - haddadian.mp3
4.08M
احساسی 🍃می‌گیره دلم ، با غم حسین 🍃داره میرسه بوی حسین 🎙
من و دل تا مشهد الرّضا (ع) *** در حرم لطف خدا می رود هر که به درگاه رضا می رود دستِ تهی باز نگردد دمی جانب سلطان که گدا می رود باز مسافر شده دلداده ای با دلِ لبریز رجا می رود بار سفر بسته و امّیدوار بهر مناجات و دعا می رود تا که هوایی بشود عاشقی مرغ دل او به هوا می رود هر که به پابوس رضا می رسد از تن او درد و بلا می رود پنجره فولاد به بَر گیردش آن که به دنبال شِفا می رود غرقِ نیاز آمده هر کس ولی از حرمش غرقِ عطا می رود تا برسد پای ضریحش به مهر دیده جدا ، قلب جدا می رود هر که به مشهد برود تشنه لب بر لب او آب بقا می رود تا حرم اَمنِ رضا بُردَمَش این دل من باز خطا می رود لطف رضا داشته این دل ولی در عجبم باز کجا می رود تا که شود مسّ وجودم طلا جانب ایوان طلا می رود مرقد او قبله ی دل ها و دل هَروَله کن سوی صفا می رود گاه رود سمت خراسان ولی گاه دلم کرب و بلا می رود "یاسرِ " بی پشت و پناه از شعف نزد مُعینُ الضُّعَفا می رود ooo محمود تاری "یاسر" ┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄ =صَــــدَقِہ جاریِہ ↙️↙️ 💠 کانال:نَوٰایِ ذٰاکِرینْ 💠 Eitaa.com/navayehzakerin2 ⬇️ https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9 @Aaramesh42خادم کانال ╚═══💫💎═╝
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 روضه سالگرد ارتحال رهبر کبیر انقلاب اسلامی (امام خمینی ره) گریز رئیس جمهور محترم( شهیدآیت الله رئیسی بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمن یا رحیم اول مجلس دعای سلامتی امام زمان(عج)را باهم زمزمه می کنیم اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً. یا صاحب الزمان ♦️ز هجر پیر جماران به غم گرفتاریم ♦️ز درد دوری او ناله ها ز دل داریم ♦️به یمن دلبری آن نگار شهر آشوب ♦️مرید ساقی عشقیم مست دلداریم ♦️تمام عزت ایران تصدق سر اوست ♦️ز اقتدار خمینی ست آبرو داریم ♦️هنوز هم به خدا سر در حسینیه ها ♦️میان قاب وفا عکس یار بگذاریم ♦️میان ما همه عهدیست تا ابد باقی ♦️که پای عهد خود از جان خویش بیزاریم ♦️به جان فاطمه سوگند تا قیامت هم ♦️ز حب آل علی دست بر نمی داریم ♦️برای حفظ ولایت شهید باید شد ♦️که همچنان شهدا بی قرار دیداریم ♦️کلام سید علی بر زمین نخواهد ماند ♦️که در رکاب علی از تبار عماریم ♦️الا سقیفه تباران شعار ما این است ♦️برای یاری رهبر همیشه بیداریم ♦️به خاک چادر زهرا قسم که ما شیعه ♦️شهید آن در و دیوار و خون مسماریم ♦️خبر ز صلح حسن نیست حرف کرب و بلاست ♦️که ما بلای زمان را به جان خریداریم ⬅️درآستانه سالگرد ارتحال بنیانگذارِ انقلاب حضرت امام خمینی (ره) قرار داریم انشاالله روح امام راحل ما شهدا روح شهید رئیسی رئیس جمهور محترم و همراهان ازاین مجلس ومحفل فیض ببرد عزیزان یادتان است . شب رحلت امام عزیزمونه .. همه شنیدید ، وقتی آقامون از دنیا رفتن سه روز این بدنُ نگه داشتن تا مردم از جای جای این کشور جمع بشن ..آخه گفتن بزرگه ،آخه گفتن از ساداته ، بچه حضرت زهراست ..مردم هم احترام گذاشتن ، چه جمعیتی جمع شد ، چقدر آدم اومدن تشییع جنازه ی با احترامی ، با شکوهی برگزارشد. چه خاکسپاری محترمانه ای ..امام امتِ ، بایدم همه احترام بذارن .. بچه حضرت زهراست بایدم همه احترام بذارن ⚫️اما میخوام بگم یا امام عزیز...سه شبانه روز بدنتون منتظر آمدن عاشقان و یارانت بود. گفتن میخوایم بدن امام رو با عزت تشیع کنیم..حق هم همین بود.. آخه فرزند زهراست رهبر ماست..امام ماست... ☑️اما آی دلای کربلایی میخوام بگم مگه حسین ع فرزند پیغمبر نبود...بدنی که سه شبانه روز زیر آفتاب گرم کربلا.بود یاد شهدا امام شهدا روح رئیس جمهور محترم و همراهان اموات جمع حاضر این مجلس ومحفل فیض ببرداما گریزی هم در این خصوص داشته باشیم ⏪شنيديد يكي از اولياي خدا فرموده بود: آيت الله رئيسي شب قدر با سوزِ دل و شفيع قرار دادن امام رضا شهادتش رو از خدا خواسته بود و اينجوري خادمِ امام هشتم، رئيس جمهور هشتم در شب ولادت امام هشتم آسماني شد، آري هر كسي فاطمي و زينبي  باشه مثل حاج قاسم در ايام ولادت حضرت زينب و ايام فاطميه به شهادت ميرسه و هر كي امام رضايي باشه روز ميلاد امام رضا خبر شهادتش ميرسه،اما رئیس جمهور محترم ما خادم امام رضا (ع)بود ودر روز ولادتش با همراهان درسانحه سقوط بالگرد به شهادت رسیدند اما عزیزان تصویری از وسایل همراه رئیس جمهور محترم و انگشتر سوخته ایشان دیدم که به یاد انگشتر حاج قاسم به یاد انگشتر امام حسین علیه السلام در کربلا افتادم حادثه کرمان وحادثه شهادت رئیس جمهور عزیزمان هم یک کربلای دیگر بود آیت الله سید ابراهیم رئیسی عزیز تو شهید شدی اما انگشترت در محل سانحه بود اما ... لا یوم کیومک یا ابا عبدالله اومد تو گودی قتلگاه یه چیزی ببره چشمش افتاد به انگشتر چه کرد ؟ بمیرم برات حسین جان .... 🔸حسین جان سلیمان زمانی 🔸چرا انگشت و انگشتر نداری حسین آرام جانم..حسین روح روانم علي لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون احمد بهزادی التماس دعا 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 1403/3/12
YEKNET.IR - shoor - hafteghi khordad1403 - eslam mirzaei.mp3
10.46M
🍃حرمت خونه ی مادریمون 🍃روضه‌هات فرصت نوکریمون 🎙 اسلام_میرزایی
YEKNET.IR - zamine - hafteghi khordad1403 - hosein taheri.mp3
1.87M
احساسی 🍃یابن الشبیب 🍃إن كُنتَ باكِيا لِشَيءٍ فَابكِ لِلحُسَينِ 🎙
YEKNET.IR - zamine 2 - hafteghi khordad1403 - hosein taheri.mp3
3.9M
احساسی 🍃قال مولانا الرضا 🍃و رواه ابن شبيب 🎙
YEKNET.IR - shoor 1 - hafteghi khordad1403 - hosein taheri.mp3
2.94M
احساسی 🍃یکتا اباعبدالله یا اباعبدالله 🍃اولین عشق دنیا اباعبدالله 🎙
YEKNET.IR - shoor 2 - hafteghi khordad1403 - hosein taheri.mp3
4.44M
احساسی 🍃اینجا کربلا اینجا نینوا 🍃حرم اباعبدالله 🎙 🎙
YEKNET.IR - zamine - hafteghi khordad1403 - eslam mirzaei.mp3
13.18M
احساسی 🍃خوشبحالم که آقا سایه‌ی تو رو سرمه 🍃دل بی طاقت من یه گوشه توی حرمه 🎙
4_5915486434197770262.mp3
19.35M
فرشم بودم فرش ِصحن و سرات بودم . 💠💠 📖 تقویم شیعه شمسی: یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳ شمسی میلادیSunday 02 June 2024 قمری: الأحد ۲۴ ذی القعده ۱۴۴۵ هجری قمری 🌹 متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 📿 اذکار روز: 👈صد مرتبه یا ذَالجَلالِ و الاِکرام تا به فتح و نصرت برسی 🙏بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن ✅تقویم روز: مناسبت خاصی ثبت نشده است 🗓روزشمارتاریخ: ◼️⏳۰۱ روز مانده به رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی رحمه‌الله علیه (۱۳۶۸ه ش) ⬛️⏳۰۵ روز تا سالروز شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام(جوادالائمه ۲۲۰ه ق) 💐⏳۰۶ روز تا سالروز ازدواج حضرت امیرالمؤمنین علی عليه السّلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها(۰۲ ه ق) ⬛️⏳۱۲ روز تا سالروز شهادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام (۱۱۴ه ق) 🕋⏳۱۳ روز تا سالروز حرکت حضرت امام حسین علیه السلام از مکه بسوی کربلا (۶۰ه ق) 🕋⏳۱۴ روز تا روز عرفه 💐⏳۱۵ روز تا عید سعید قربان
🔰 حکایت مجلسی که مأمونِ ملعون، از علمای تمامیِ بلاد تشکیل داد تا امام رضا علیه‌السلام را ، تحقیر کند ... 📝 { از زبان یک مُرتاض هندی که حاضر در آن جلسه بود ! «طولانی اما بسیار زیبا و خواندنی» } آیت الله وحید خراسانی در درس خارج خود چنین نقل کردند: 🔖 «میر فِندِرسكی» (که از علمای شیعه قرن ۱۱ بوده است) به هند سفر می‌کند تا عجایب و غرائب و ادیان در آنجا را از نزدیک مشاهده کند. 📍آنجا مرتاضی بوده كه شش ماه می‌خوابیده و شش ماه بیدار بوده. بعد «میر» وقتی می‌رود كه او به خواب رفته بوده، حالا باید شش ماه بماند تا این بیدار بشود، به آن دربانش می‌گوید راه چاره چیست؟ می‌گوید: او گفته كه من وقتی می‌خوابم حق ندارید من را بیدار كنید، مگر آدمی بیاید، اگر آدمی آمد مرا بیدار كنید. 🔖 اطرافیان میر می‌گویند: این آدم، «میر» است و علم و عرفان و ریاضات و…، خلاصه مرتاض را بیدار می‌كنند. بیدار كه می‌شود می‌گوید: چرا مرا بیدار كردید!؟ می‌گویند «میر فندرسكی» است، چنین و چنان، بعد می‌گوید این كه آدم نیست، من یك آدم، بیشتر ندیدم،گفتم اگر آدم آمد مرا بیدار كنید. 👈 بعد برای «میر» (بعد از آنکه متوجه میشود که او شیعه اثناعشری است) نقل می‌كند و می‌گوید: من جزء كسانی بودم كه مأمون مرا دعوت كرد از هند؛ از تمام دنیا مأمون دعوت كرد، از هند دو نفر را دعوت كرد، یكی مُرده، یكی منم كه هنوز هستم. (و تا زمان حاضر هم به شهادت افرادی که رفته‌اند و دیده‌اند، هنوز زنده است) 🔖 من از هند با آن شخص آمدم و وارد شدیم، چهار هزار نفر بودیم، حالا ببینید چهار هزار، آن هم این نمونه، چیست؟! تو متون (احادیث و تواریخ) دارد رأس الجالوت، جاثلیق، هِربِز اكبر، از اینها معلوم می‌شود چهار هزار نفر چه قماشی بودند!! 🖌 مرتاض ادامه داد: مجلس ترتیب داده شده و مأمون نشست؛ همه نشسته بودیم، مجلس غوغایی بود. گفت: اولا جایی كه مجلس بود باغی بود كه جنگلی دور این قصر درست كرده‌ بودند، همه انواع طیور در این جنگل روی درختها بود، وضع این جور بوده، خب مأمون و دنیا و این حكومت. 🤏 گفت: مأمون با ما صحبت كرد، هنوز حضرت نیامده، كه مقصود از انعقاد این مجلس این است كه به هر قیمتی كه هست باید [امام رضا علیه‌السلام] محجوج بشود [و شکست بخورد]. 🔖 مرتاض گفت: یك وقت خبر دادند كه امام رضا علیه‌السلام می‌خواهد بیاید؛ گفت ما هم متوجه بودیم ببینیم كیست، چه خبر است. ✅ من این اندازه به تو بگویم وقتی رسید درِ باغ، قدمش را كه از اسب گذاشت روی زمین، من نگاه كردم دیدم در تمام باغ یك درخت ایستاده نیست، تمام درختها ... تمام درختها، همه شاخه‌ها روی زمین! همه راكع! تمام این پرنده‌ها كه این همه نغمه سرایی می‌كردند، همه مجسمه❗️ 📜 مرتاض گفت: وارد شد در باغ، و آمد آهسته آهسته، همین كه وارد شد توی مجلس، آن مهم است. ما خودمان نفهمیدیم چی شد، فقط آن قدر كه فهمیدیم دیدیم همه نشسته‌ها، ایستاده‌ایم، اما چه جور پا شدیم، نفهیدیم بعد كه پا شدیم، آمد یك نگاهی به دور كرد. 📍این معنای آن كلمه است كه واقعا امام شناخته نشده! چیه در او؟! چه گوهری است؟! یك روحی است فوق این ارواح! اوست كه این كارها را می‌كند منتها به وقتش! 🔖 بعد مرتاض گفت: همه ایستادیم، من نگاه كردم دیدم مأمون هم مثل ماست، او هم یك مجسمه❗️ 📝 گفت: آمد و بدون اعتنا نشست، بعد كه نشست فقط دستش را بالا برد، همه ما نشستیم آن هم بی اختیار❗️ 🗯 یك نگاهی باز به همه كرد، گفت: من خود دیدم از «الف» از «ب» خبر ندارم، حتی «الف» چیست؟ «ب» چیست؟ نمی‌دانم، همه گرفته شده! فهمیدم بقیه هم همین جورند. (همه معلومات‌شان پریده بود) 📍مدتی مجلس این جور بود به این حال. بعد دوباره یك اشاره كرد. تا اشاره كرد دیدم همه معلومات هست، افكار هست. آن وقت فرمود: حالا بگویید و بپرسید... 📚درس خارج اصول آیة الله وحید خراسانی(حفظه‌الله‌تعالی)،مورخ ۱۳۸۱/۱۰/۲۴ (جلسه ۵۱) 💠💠
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀▪️▪️▪️▪️ حضرت علی اکبر(ع) شب هشتم محرم بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمن یا رحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَدا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِی بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 🔶ز دستم‌ می‌ روی‌ اما صدایم‌ در نمی‌آید 🔶دلم‌ می‌سوزد و کاری‌ ز دستم‌ بر نمی‌آید 🔶سرم‌ را می‌گذارم‌ روی‌ کتف‌ خواهرم‌ زینب‌ : 🔶الا ای‌ محرم‌ دردم‌ چرا اکبر نمی‌آید 🔶اگر زینب‌ نمی‌آمد گریبان‌ پاره‌ می‌کردم‌ 🔶تحمل‌ می‌رود اما شب‌ غم‌ سر نمی‌آید 🔶اذان‌ گوی‌ دل‌ بابا، اذانی‌ میهمانم‌ کن‌ 🔶اگر چه‌ از گلوی‌ تو صدائی‌ در نمی‌آید 🔶الا ای‌ سرو بی‌ همتا، عصای‌ پیری‌ بابا 🔶به والله‌ سرم‌ دیگر از این‌ بدتر نمی‌آید 🔶اگر چه‌ سعی‌ خود را می‌کنم‌، اما 🔶نمی‌دانم‌ چرا این‌ تیرها از پیکر تو در نمی‌آید ⬅️اجرومزده همه شما برادران و خواهران عزاداران با بی بی دو عالم فاطمه زهرا (س) انشاالله به آبروی علی اکبر امام حسین حاجت روا بشید شب هشتم محرمه این ایام هم دارد تمام میشه معلوم نیست تا سال آینده ومحرم دیگری زنده باشیم یانه انشاالله عزیزان امام حسین در لحظات آخر که دست ما ازهمه جا کوتاست به فریادمآن برسه امشب می دونم بعضی گرفتارند حاجت دارند مریض دارند جوان دارند انشاالله درهرگوشه ای ازاین مجلس نشسته آید به آبروی علی اکبر امام حسین حاجت روا بشید علی اکبر آمد خدمت بابا اذن میدان گرفت امام حسین یک نگاه به علی اکبر کردبا دست خود بر آو زره جنگ پوشانیدند زنهای حرم آمدند دور علی اکبر راگرفتند مثل پروانه دور علی اکبر می چرخاند اشک از چشمان همه سرازیر شده آبی عبدالله جلو آمد فرمود دامن علی اکبر را رها کنید علی اکبر قدری که حرکت کرد اشک از چشمان ابا عبدالله برمحاسن شریفش جاری شد عرض کرد ."اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إلیه ..." یعنی خدا شاهد باش رفت به طرف این قوم جوانی که شبیه ترین مردم به رسول تو بود، هر وقت مشتاق نگاه پیغمبر میشدیم، نگاه به چهره علی می کردیم .. هروقت امام حسین با اهل بیت یاد پیغمبر می کردند نگاه به علی اکبر می کردند وقتی امام حسین دلشان برای صوت قرآن پیغمبر تنگ می شد می فرمود علی برایم قرآن بخوان حالا علی اکبر از کنار بابا سوی میدان می رود همین که روانه میدان شد دستها رابه محاسنش گرفت قدری پیاده دنبال علی اکبر رفت پشت سر علی قرآن خواند رفت به سمت میدان.. یا صاحب الزمان.. جنگ نمایانی کرد.. خیلی از این نانجیبا رو به درک واصل کرد..برگشت صدا زد بابا بابا دارم از تشنگی میمیرم. ابی عبدالله به گریه افتاد.. فرمود عزیز دلم.. علی جان طاقت بیار بابا.. خیلی زود به دست جدت رسول خدا سیراب میشی..برگشت به سمت میدان طولی نکشید.. صدای ناله اش بلند شد یا ابتاه.. بابا به دادم برس افتاد روی اسب.. بعضی مقاتل نوشتند.. مرکب به جای اینکه علی رو به خیمه ها برگردونه.. رفت وسط لشکر دشمن. چه کردند با علی اکبر.. حالا میخواهی ناله بزنی بسم الله.. انشاالله داغ جوان نبینی دور تا دور علی اکبر رو گرفتند.. یکی با شمشیر میزنه...یکی با نیزه میزنه یکی با سنگ میزنه... فَقَطَعوهُ بِسُیوفِهِم إرباً إرباً بدن علی اکبر رو قطعه قطعه کردند.. ابی عبدالله سریع خودش رو رسوند.. کنار بدن علی جانش.. ولی دیگه پاها رمق نداره. روی زمین نشست.. دید جوونش رو قطعه قطعه کردند.. 🔸نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه ی خولی 🔸زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم خدایا حالا حسین چکار کنه.. سر علی رو به دامن گرفته..دلش آرام نشد هی صدا میزنه.. ولدی علی.. دید جواب نمیده.. دوباره صداش زد.. ولدی علی.. علی جواب نمیده.. دلش طاقت نیاورد.. سر رو به سینه چسباند دلش طاقت نیاورد. یدفعه دیدند.. ابی عبدالله صورت به صورت علی جانش چسباند.. هی صدا میزنه. عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا علی جان بابا.. اُف بر این دنیا بعد از تو علی.. حالا حسین میخواد علی جانش رو به سمت خیمه ها ببره.. هرکاری کرد دید رمق در بدن نداره.. یه نگاه به سمت خیمه ها..صدا زد 🔸جوانان بنی هاشم بیاید 🔸علی را بر در خیمه رسانید 🔸خدا داند که من طاقت ندارم 🔸علی را بر در خیمه رسانم حسین آرام جانم..حسین روح و روانم علي لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون التماس دعا 🥀🥀🥀🥀🥀▪️▪️▪️▪️ 1403/3/12
روضه اصحاب حضرت اباعبدالله سلام الله علیه شب چهارم محرم 🏴😭🏴😭🏴😭🏴😭 یک به یک آمدند کرب و بلا دور اربابِ عشق جمع شدند مثل هفتاد و دو گل عاشق همه پروانه های شمع شدند زینب آرام میشد آن وقتی یار سوی غریب می آمد آن طرف سی هزار میرفتند این طرف یک حبیب می آمد *لشگر دشمن وقتی نیرو اضافه میکرد، تاریخ مینویسه: دَمّام میزدن، طبل میزدن، جشن میگرفتن برا اضافه شدن نیروهای دشمن، فاصله ای نبود از خیمه دشمن تا خیمه گاه اهل بیت، وقتی دَمّام میزدن زمین میلرزید، میفهمیدن نیرو اضافه شده، بچه ها میومدن‌ دور عمه میگفتن، عمه! چرا به این لشگر نیرو اضافه نمیشه؟ چرا همش نیروی دشمن اضافه میشه؟ خانوم‌میگفت: صبر کنید نیرویِ لشگرِ حسینم تو راهه داره میاد، حبیب وقتی رسید خبردادن لشگر حسین اومده، نیروی کمکی اومده، همه از خیمه ریختن بیرون دیدن یه پیرمرد محاسن سفید، دلِ زینب رو آروم‌کرد، بی بی فرمود: سلام‌من رو به حبیب برسونید، بگید: ممنونم اومدی حسینِ منو یاری کنی... * زن و فرزند را رها کرد و رفت با عشق آشنا بشود عشق یعنی زُهَیرِ عثمانی خواست صد مرتبه فدا بشود بیست سالِ تمام هر شب و روز از اجل خواست تا امان بدهد آرزوی بُرِیر این بوده در رکاب حسین جان بدهد تیرباران شروع شد بعدش شد فدایی حجِیر با پدرش دست در دست هم شهید شدند ای به قربان جُندَب و پسرش در میان سواره های یزید این دلاور پیاده می جنگید بوی صفین داشت شمشیرش مثل حیدر ،جُناده می جنگید رفت عابِس برهنه در میدان مستِ مست از مِیِ سبوی حسین ما همه عاشقیم اما او شاهِ دیوانگانِ کوی حسین آن زمانی که عشق می آید هیچ چیزی مقابلش سَد نیست رو سفیدی جُون ثابت کرد رو سیاهی همیشه هم بد نیست *اومدبالاسرش ،سرش رو بغل کرد، سرش رو گذاشت روی زانوی خودش، هی غلام سیاه سرش رو ‌می انداخت رو خاک، ابی عبدالله گفت :چرا سرت رو از پام‌جدا میکنی؟ گفت: آقا! سَرِ من کجا؟ ابی عبدالله کجا؟ ابی عبدالله دعا کرد:"اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ" خدایا رو سفیدش کن* کَم کَمک ظهر شد اذان گفتند شد فدای نماز خواندنِ او تیرها را به جان خرید سعید تا نباشد گزند بر تن او *سعید بن عبدالله پیک بود، نامه میبرد و می آوُرد، چهار بار تو تاریخ هست رفت و برگشت، اول نامه از طرف مردم ‌کوفه برد مکه، سیصد فرسخ رفت نامه رو داد، سیصد فرسخ با مُسلم برگشت، دوباره مسلم نامه نوشت دوباره سیصد فرسخ رفت، دوباره با ابی عبدالله سیصد فرسخ برگشت، یعنی نزدیک شش هزار کیلومتر تو بیابونا رفت و برگشت... لذا ظهر عاشورا وقتی اصحاب مشورت کردن کی وایسته جلویِ ‌حسین سپر بشه بلند شد، گفت: کی از من بهتر؟ گفتن چرا؟ گفت: من هزار وچهارصد فرسخ در به در شدم تا این لحظه بیام برا حسین فدا بشم... ایستاد جلو نمازحسین، دوازده تیر به بدنش اصابت کرد، تیر داره میخوره، بعضی از تیرها مسمومه، بعضی از تیرها خیلی عمیق فرو رفته، اما حواسش به حسینه هی پشت سر ش رو نگاه میکرد، آقا سالمِ یا نه؟ خدارو شکر حسین داره نمازش رو‌ تموم میکنه، من شرمنده فاطمه نشم، حسین داشت سلام میداد، مقتل میگه: تیر سیزدهم پرتاب شد، سعید دیگه بدنش جا نداشت همه تیرها به بدن... دید تیر به سمت ابی عبدالله میاد چیکار کنه؟ میدونی چیکار کرد؟ صورتش رو أورد جلوی تیر، تیر تو صورتش خورد با صورت خورد زمین، ابی عبدالله سلام رو داد دوید اومد بالا سر سعید تیر رو از صورتش بیرون کشید، صورتش رو پاک کرد،خونهارو‌ پاک‌ کرد، میخواست یه جمله بگه گفت چی میخوای بگی؟ داشت نفس آخر رو‌ میکشید، گفت: آقا راضی شدی یا نه؟ وفا کردم یانه؟ ابی عبدالله یه جمله ای فرمود: "أَنْتَ أَمامِي فِي الْجَنَّةِ" .. یعنی سعید همین‌جور که الان جلوی من وایستادی بهشتم مقابل حسینی... راحت شد خیالش... اینجا یه تیر به صورت اصابت کرد یه جا دیگه ام سراغ دارم یه تیر به صورت اصابت کرد اون ساعتی که عباس دوتا دستاش قلم شده بود، تیر به چشم مبارکش زدن اینجا ابی عبدالله اومد تیر رو از صورت سعید کشید اما علقمه، هرکاری کرد عباس تیر از چشمش نیومد بیرون، سرش رو‌ خم‌کرد یه جوری با عمود آهن زدن با صورت افتاد رو زمین.....حسین
روضه ابن الکریم حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام شب پنجم محرم 🏴😭🏴😭🏴😭🏴😭 مِلاکِ داغ حسین و عیارِ غم حَسَن است حَسَن شبیه حسین و حسین هم حَسَن است حسین گفت "اَخی خَیرٌ مِنّی " و دیدند تمام عمر جلوتر به یک قدم حَسَن است همیشه او به گدا کمتر از حَسَن می‌داد که خلق ثبت کند صاحب کَرم حَسَن است هرآنکه شد حسنی، می‌شود حسینی پس ببین که ریشه‌ی هفتاد دو عَلَم حَسَن است کریمیِ حَسَن است اینکه مرثیه گفتند دراصل بانی اشعار محتشم حَسَن است حسن لطفی "*از ابی عبدالله سؤال کردن " فَمَا الکَرَم؟ "از اباعبدالله پرسیدن کَرَم ‌چیه؟ حضرت فرمود:کَرَم یعنی قبل از اینکه تو بگی بهت عطا کنند..." آقایی که خودش کربلا نبود امام ‌دو‌ تادسته گلش رو فدای حسین‌کرد .....* نوادگانِ حَسَن صاحبِ ضریح شدند فقط به خاطرِ زهراست، بی حرم حَسَن است *اینقدر مادری بود این آقا، بچه هاشم مادری شدن، بچه هاشونم شهادتشون مثل مادرشون شد، شب عاشورا دید قاسم بلند شد، داره عرض اندام میکنه، گفت عمو ‌من چی ؟ عبدالله دید قاسم ‌میگه: "اَحلی مِنَ العَسَل"دید عمو‌ بغلش کرد، گفت: فردا تو رو‌ میکشن، دید عمو به قاسم ‌گفت: عزیزم به شیرخواره ی من هم رحم نمیکنن..از صبح عاشورا هرجا عمه رفت این نوجوانم رفت اون ‌لحظات آخر یه صحنه هایی دید، این صحنه ها خونش رو به جوش آورد * وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد از درد تمام تنم تیر می کشد طاقت ندارم این همه تنها ببینمت وقتی که چله چله کمان تیر می کشد این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی پای مرا به بازی تقدیر می کشد این که ز هر طرف نفست را گرفته اند آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد حسن لطفی *روضه عبدالله شباهت زیادی به روضه مادر سادات داره، چه شباهتی داره؟ هردو وقتی دیدن امامشون تنهاست زدن به دل لشگر و به دل نبرد، فاطمه وقتی دید علی تنهاست بین علی و دشمن قرارگرفت، هی میگفت: والله نمیذارم علی رو ببرید ... عبدالله هم تا دید عمو‌ تنهاست دستش رو از دست عمه کشید و بین عمو و دشمن قرارگرفت... شباهت دوم: هر دو رجز داشتن، فاطمه تو‌کوچه های مدینه هی میخورد زمین بلند میشد میگفت :"والله لا أدعكم تجرون ابن عمي ظلماً "اجازه نمیدم به علی بی احترامی کنید، اجازه نمیدم علی رو با ریسمان ببرید... عبدالله هم هی میخورد زمین هی بلند میشد می گفت: "والله لا افارق عمی " شباهت سوم: مدینه جواب رجز فاطمه رو با تازیانه دادن ..نا نجیب صدا زد: قنفذ! دست زهرا رو کوتاه کن .. کربلا هم جواب عبدالله رو با شمشیر دادن، مدینه با غلاف شمشیر زدن، اما کربلا با خود شمشیرزدن، مدینه یه جوری زدن دیگه دست فاطمه بالا نیومد ..کربلا هم یه جوری زدن عبدالله افتاد تو بغل حسین ...* رهام ‌کن که میبینم عمه جون کشیدن عمومو به خاک و خون میبینی که تکیه زده به اون نیزه شکسته هرچی صدا زدم بسه دیگه نزن انگار نمیرسه اصلا صدای من گودال شاهده که بی حیا میزد اون با غلاف تیغ این با عصا میزد *افتاد بغل عمو‌، ابی عبدالله به سینه چسبوندش ،چه سینه ای ! سینه ای که یک ساعت قبل قاسم روبغل کرده، سینه ای که یه ساعت قبل توی بغلش تیر سه شعبه به علی زدن، سینه ای که تیر سه شعبه بهش اصابت کرده، عبدالله رو بغل کرد، داشت باهاش حرف میزد یه مرتبه نگاه کرد دید حرمله داره نشانه میگیره، یه جوری با سه شعبه گلو رو هدف قرارداد ....ای حسین .... وقتی عبدالله رو بغل کرد سینه اش هنوز زیر چکمه ها قرارنگرفته بود، هنوز زیر سُم اسبها نرفته بود، اما وقتی اسبهاشون ونعل تازه زدن بدن عبدالله با بدن ابی عبدالله زیر سُم اسبها...
روضه وتوسل به ابن الکریم حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم محرمㅤ 🏴😭🏴😭🏴😭🏴😭 هزار شُکر سَرم زیرِ پرچمِ حسن است شبِ ششم شده یعنی مُحَرم حسن است بد است پیشِ کریمان که بیش و کم خواهیم که کار و بارِ دو عالم از عالم حسن است چه غم که قفل زیاد است از قضا و قَدَر کلیدِ رفعِ بلا ذکرِ اعظمِ حسن است چقدر فاطمه می‌خواهدش کسی را که کنارِ داغِ حسینش غمش غمِ حسن است قسم به گریه‌کنانش که زود میبنم قرار ما همه صحن معظم‌حسن است حسن لطفی *میری حرم امام رضا سعی میکنی از باب الجواد وارد بشی، میگی امام رضا به اسم جوادش که میرسه کسی رو رد نمیکنه، به امام رضا میگی: جان جوادت منم از باب الجواد اومدم... یعنی میشه !یه روز برم‌ حرم امام‌حسن بگم: آقا! من از بابُ القاسم اومدم .. امام حسن، یه نگاه کرد بالا سرش دید حسین یه طرف، عباس یه طرف، زینب و ام‌کلثوم یه طرف، نگاه کرد آروم شد یه لبخند رضایتی زد و نگاه‌کرد دید حسین داره به پهنای صورت اشک میریزه، صدا زد:"ما یَبکی یا اَخا!؟ "چرا داری گریه میکنی بالا بالاسرم‌؟ ابی عبدالله فرمود: چرا گریه نکنم؟ دارم بی برادر میشم، امامم رو دارم از دست میدم... صدازد: حسینم گریه نکن، برادر! من دارم میرم خیالم راحته زن وبچه ام‌ در امانند، دارم میرم خیالم راحته بچه هام عمو‌دارند....زینب خواهرم کنارشونه... اما حسینم! "لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَباعَبْدِاللهِ" همه ی چشمها برای تو‌گریه میکنه، یه روزی میاد روز تو‌ میشه... هیچ‌روزی مثل روز تو نیست "مُصیـبَةً مـا اَعْظَمَـها وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها".... حالا برگردیم کربلا.... تا قاسم به عموجانش گفت: شهادت "احلی مِنَ العسل" ابی عبدالله فرمود: آره عزیزِ برادرم! تو رو‌ میکُشن، همه مردا مون رو‌ میکُشن... صدازد: قاسمم حتی به شیرخوار هم رحم‌ نمیکنن... گفت: عمو! یعنی لشکر دشمن تا خیمه ها هم میرسن؟ ابی عبدالله بغلش کرد "فِداکَ عَمُّکَ" عموت فدات بشه... سه بار اباعبدالله، قاسم رو بغل کرده... یه بار شب عاشورا بغل کرد، اون آغوش محبت از سر ذوق بود، یه بارم قبل از میدان رفتن بغلش کرد، وقتی دست خط باباش رو آورد، همچین‌که ابی عبدالله سر نامه اش رو باز کرد یه مرتبه دید بوی مدینه میاد .."فغشی علیهما"انقدر گریه کردن که از حال رفتن... اما بار آخر یه جور دیگه بغلش کرد، دوبار اولی که بغلش کرد پاهاش از زمین بلندتر شد اما بار آخر که بغلش کرد پاهاش رو زمین کشیده میشد ...* دعوا سره یه نوجوونه حمله هاشون چه بی امونه مگه چیزی ازش می مونه *چندتا شهید رو سنگ باران کردن، مثلا عابس رو سنگ باران کردن، دلیلش چی بود؟ کاری کرد دشمن تحقیر شد، بهشون برخورد، از رو‌ لجاجت سنگش زدن، چیکار کرد! عابس اومد وسط میدون پیراهنش رو پاره کرد برهنه شد گفت: " حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی" دیگه چه کسی رو سنگ باران کردن؟ حُر رو سنگ باران کردن، چرا حُر رو سنگ باران کردن؟! به خاطر اینکه حُر اینارو‌ تحقیر کرده بود، تو ساعت آخر رفت تو بغل حسین به یزید و بنی امیه برخورد،به نامردی سنگ بارانش کرد قاسم رو هم سنگ باران کردن، چرا!؟دیدن یه نووجون نه کلاه خود سرشه، نه پاش به رکاب میرسه... وقتی اومد وسط میدون‌جوری رجز خوند حرص دشمن رو درآورد "إن تنکرونی فأنا ابن الحسنِ"من پسر حسنم ..بعد شمشیر برداشت ...تن به تن کسی حریف قاسم‌نشده... یه مرتبه دیدن خیلی اوضاع داره خراب میشه نانجیب گفت: شلوغش کنید دورش حلقه بزنید، گرد وخاک کنید، سنگ باران کنید، بزارید چشاش دیگه نبینه، سنگ باران کردن این بچه رو...هول شد دست و پاش رو گم کرد، گرد وخاک بلند شد، وسط گرد و خاک یهو دید یه نیزه رفت تو‌ پهلوش، تا اومد نیزه رو درآره یه نفر با شمشیر زد تو سرش، دیگه نتونست رو اسب بمونه از بالای اسب ...تا افتاد زمین نانجیبا دیدن الان وقتشه، گفت: بگید اسبا بیان ..حسین.....* انداختنش آه به روی خاکا لگد زدن به پیکرش باچکمهاشون صداش تو آسمونا پیچید دل حسین تو خیمه لر بالاسر اومد،اما چی دید.. *برا دونفر ابی عبدالله با سرعت اومد، این عبارت برا دو نفر اومده، عین باز شکاری، مثل تیری که پرتاب کنی... یکی برا علی اکبر بود، یکی هم برا قاسم... مقتل میگه: رسید بالا سَرِ قاسم، اما دید صدا میاد، اما خودش نیست، دید گرد و خاکِ، صداش میاد هی میگه عمو به دادم برس... اما دید بچه پیدا نیست، لذا صبر کرد یه ذره گرد و خاک‌خوابید، چی دید حسین؟ یه صحنه ای دید صدا گریه اش بلند شد... ابی عبدالله دید قاسم داره پاهاش رو روی زمین میکشه "كان الْغُلَامِ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ"هی پاهاش رو‌ میکشید روی زمین... هی میگفت: آخ سینه ام شکست؛ دست و پام‌ خورد شد...
ابی عبدالله بغلش کرد نوازشش کرد، بوسیدش، هی میگفت: سینه ام .. ابی عبدالله چیکار کنه؟ یه عبارتی داره فرمود: خیلی سخته برا عموت تو ازش کمک بخوای، نتونه کمکت کنه ... میدونی چرا این دعارو همیشه سفارش میکنن؟"یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِالحُسَین "تا حالا به معنیش فکر کرده بودی؟ ای خدای حسین! به حق حسین؛ سینه حسین رو شفا بده... یه بار این سینه، سینه شکستۀ قاسم رو بغل کرد،یه بار این سینه بدن اِرباً اِربای علی اکبر رو در آغوش گرفت، یه بار این سینه شده بود گهواره ی بچه اش... داشت بچه اش رو‌ تکون میداد، یه مرتبه تیر سه شعبه زدن ... سینه اش رو با سه شعبه سوراخ کردن، راضی نشدن، یه نفر با چکمه رفت رو سینه اش، بازم راضی نشدن، ده نفر اسباشون رو آوردن هی رفتن و اومدن ....حسین!
روضه و توسل به حضرت علی اصغر علیه السلام شب هفتم محرم 🏴😭🏴😭🏴😭🏴😭 سر ظهر است و انتهای نبرد همه جا پر شده صدای نبرد پدرت خسته از بلای نبرد اصغرم حاضری برای نبرد؟ *مگه نمیشنوی بابات داره میگه" هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی"مگه‌نمیشنوی بابات غریب شده وسط بیابون؟....* یار شش ماهه ی پدر، اصغر آبروی مرا بخر اصغر نذر ام البنین چهار قمر سهم لیلا برادرت اکبر زینب آورده بود هر دو پسر نجمه هم داده پاره های جگر نذر من هم تویی، تو تاج سرم همه ی هستی ام برو پسرم *بچه رو داد دست زینب، همچین ‌که اومد بچه رو بده دست خانوم، نگاه آخر رو ‌کرد، میدونست دیگه علی برنمیگرده، همچین که بچه رو داد دست عمه اش آروم دَرِ گوشش گفت:...* از کف و هلهله نترس برو این همه ولوله! نترس برو از صف قافله نترس برو مادر از حرمله نترس برو تو نشانش بده علی هستی با همین سن کم یلی هستی *بچه رو بُرد، همه وجود رباب رفت، نوشتن بچه که رفت خودش رفت ته خیمه نشست دستاشو برد بالا ...* به دلم غم نشاندی اصغر من به چه روزم کشاندی اصغر من زود رفتی نماندی اصغر من رجز گریه خواندی اصغر من هق هق ات مثل نغمه ی تکبیر تو و یک جنگ تن به تن با تیر *تو ‌همین‌حال وهوا بود داشت تو ‌خیمه با خودش نجوا میکرد، یه مرتبه دید بیرون خیمه ولوله شده، یه مرتبه شنید صدای گریه بچه ها بلند شده ،همهمه شده چه خبره ؟!* دلهره دارد این دلم چه شده ؟ می شود غصه قاتلم چه شده ؟ به سر آمد تحملم چه شده ؟ چه خبرشد؟ بگو ! گلم چه شده ؟ پدر پیر تو چرا برگشت ؟ یک قدم آمد و دو تا برگشت ؟ پدرت دست و پاش می لرزد بغض کرده صداش می لرزد اشک بر گونه هاش می لرزد چیست زیر عباش می لرزد؟ می کشد روی تو عبا چه کند؟ می رود پشت خیمه ها چه کند؟ *هرجوری بود با زینب خودش رو رسوند بالاسر علی نشست، نوشتن جلو ابی عبدالله گریه نکرد شکایت نکرد فقط نگاه کرد ...* گریه های مرا تو نشنیدی؟ تو که از مادرت نرنجیدی؟ پاشو اصغر بگو که بخشیدی! تو چرا زیر خاک خوابیدی؟ ترسم از اینکه زیر و روت کنند با سر نیزه جستجوت کنند هستی مادر تو را بردند زیور خواهر تو را بردند آخرش پیکر تو را بردند روی نیزه سر تو را بردند باز هم مقصدِ عمو شده ای روی نی هم قدِ عمو شده ای داوود رحیمی *توی ‌قرآن قصه مادرانه زیاد داریم، یکی از قصه های مادرانه ای که اوج قصه هاست، قصه ی هاجر و اسماعیلِ،این مادر و فرزند چه کردن که خدا تو مناسک حج به احترام مادری که برا پیدا کردن آب آواره و در به درشد، از این کوه به اون کوه تو ‌بیابون سختی کشید ،خدا به احترام این مادر یکی از مناسک حج رو‌گذاشته سعیِ صفا و مروه ، تو این سعی صفا و مروه یه مسیر ی هست مَردا باید هَروله کنند اما زنها نباید هروله کنند، چرا زنها نباید هروله کنند ؟! شاید خدا میخواد بگه یه مادری هروله کرد بسه، یه مادری دلارو‌خون‌کرد بسه، دیگه مادری هروله نکنه، عرش خدا طاقت نداره ببینه... نتیجه چی شد؟ ختم به خیر شد آنقدر این بچه پاش رو زد زمین، از زیر پاش چشمه ی زمزم جوشید، هاجر و اسماعیل عاقبت به خیر شدن قصه به سرانجام رسید، اما اسماعیلِ کربلا، علیِ اصغر، هی پاهاش رو زد به سینه مادرش، هی دست و پا زد، آب که نجوشید، شیر که نداشت مادرش چی کار کردن ؟! یه کاری کردن با تیر سه شعبه... چند سال بعد اسماعیل بزرگ شد، جوان شد، رشید شد، بردن اسماعیل رو برا قربانگاه، تو قربانگاه قصه عوض شد، گوسفندی آمد، وقتی اسماعیل رو آوردن خانه ی هاجر، رفت به استقبال، نوشتن تا نگاش به اسماعیل افتاد دید زیر گلوش سرخه، جای چاقو زیر گلوش مونده، صدا زد: وقتی میرفتی زیر گلوت سالم بود چیکار کردن باهات؟! خبردار شد میخواستن گلوی بچه اش رو ببرند، نوشتن چند روز بیشتر طاقت نیاورد، هی میومد زیر گلوی بچه اش رو ‌نگاه میکرد... اما وای از دلِ رباب، نشست بالا سر بچه اش، دید یه طرف حسین، یه طرف زینبِ ،یه طرف هم گلوی پاره است، نمیتونه گریه کنه، سینه بزنه، ضجه بزنه، فقط نگاه کرد، هی تو گلوش جمع کرد بغضش رو، ‌بغض تو ‌سینه اش تلمبار شد. میدونی کی خودش رو ‌نشون داد ؟ کی گریه کرد؟ چند روز بعدِ عاشورا .. تا اون لحظه رباب تو سایه ی زینب بود نمیخواست خودش رو ‌نشون بده، نمیخواست بیاد وسط میدان، اما همه این غصه و داغ هارو ‌جمع کرد، کجا ظهور کرد؟ اون ساعتی که دید سر حسینش تو تشت طلاست، چوب خیزران بالا میره، دوید، بلند شدخودش رو ‌انداخت رو سر بریده ....ای حسین
روضه و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شب هشتم محرم 🏴😭🏴😭🏴😭🏴😭 ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می شود از دست کمان خسته از ماندن و آماده ی رفتن شده بود بعد یک عُمر رها از قفس تن شده بود مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود مست می آمد و رخساره برافروخته بود آمد، آمد به تماشا بکشد میدان را *اول شهید از بنی هاشم این آقاست .."السَّلامُ عَلَیکَ أوَّلَال شّهیدمِن نَسلِ إبراهیم"همه اصحاب رفتن قرار گذاشته بودن باهم تا ما هستیم ازبنی هاشم کسی به میدان نره، اول شهید ازبنی هاشم آقا علی اکبرِ... امام صادق علیه السلام فرمود : خوشبختی برا یه پدر اینه خدا بهش پسر بده بزرگ بشه خوش قد و بالا بشه، جمالش رو ببینه، و سخترین مصیبت برا یه پدر اینه داغ اون جوان به دلش بمونه... امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اوج سعادت و خوشبختی برا اون پدری است که بچه اش از لحاظ ظاهر و چهره به او شبیه باشه... حالا من سؤالم اینه حالا اگه این‌جوان چهره اش شبیه پیغمبر باشه؟ فرمود هر وقت مشتاق پیغمبر میشدیم علی اکبر رو نگاه میکردیم .. فرمود هر وقت دلمون برا امیرالمؤمنین تنگ میشد علی اکبر رو نگاه می کردیم .. هر وقت دلمون برا مادرمون زهرا تنگ میشد راه رفتنش مثل راه رفتن فاطمه بود ..* آمد به تماشا بکِشد دیدن را معنی جمله ی در پوست نگنجیدن را بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد رفت از میسره، از میمنه بیرون آمد آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه گفت:"لاحول ولاقوة الابالله" *همه عالم مات و مبهوت عباسند، اما عباس میرفت و میومد نگاه به قدو بالای علی اکبر میکرد، هی زیر لب میگفت "لاحول ولاقوة الابالله"چشت نزنن عمو ،چشمت بزنن پدرت پیر میشه * رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی *مرحوم علامه قزوینی یه جمله ای داره، میگه: دو نفر بودن تو ‌کربلا به تنهایی میتونستن ورق کربلارو ‌عوض کنند، به تنهایی میتونستن مقابل سی هزار نفر بجنگند، و دوام بیارن، اما ابی عبدالله نذاشت، انگار مقدر خدا برا این بود، یکیش علی اکبر بود که زره پیغمبر رو تنش کرد، تو روایت داریم آنقدر این آقازاده شبیه جدش بود، اندام بدنشم اندازه پیغمبر بود ، براهمین برگشت گفت: بابا سنگینی زره من رو ‌اذیتم ‌میکنه "ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي"دومین کسی که ابی عبدالله دستش رو بست اجازه نداد بجنگه اباالفضل بود بهش گفت فقط برو آب بیار داداش ...* ناگهان گرد و غبار حرم آرام نشست دیدمت خرم ‌وخندان قدح باده به دست سید حمید برقعی *وقتی میخواست وداع کنه هیچ وداعی بعد از ابی عبدالله به این شلوغی و به این عظمت نشد، کار به ‌جایی رسید ابی عبدالله اومد دستش رو ‌گرفت ازبین زن و بچه کشیدش بیرون فرمود: رها کنید علی اکبرم رو‌... بچه ها همه التماسش میکردن داداش نرو ... زن و بچه دورش میگفتن: به ما رحم‌کن ... اینجا نوشتن ابی عبدالله بهش گفت: بیا برو پسرم... یه نگاهی بهش کرد، این ‌نگاه رو ‌توی ‌تاریخ نوشتن، نگاه ازسر شوق که داره میره میدان، یه نگاهی کرد برو پسرم ... در ظاهر ابی عبدالله بهش اجازه داد برو اما در باطن فقط داره نگاش میکنه، هی دور میشد ابی عبدالله بیشتر نگاش میکرد، چه خبره تو ‌دلِ ابی عبدالله؟! تو ‌نبرد اول نزدیک صد و بیست نفر رو ‌درنبرد تن به تن به هلاکت رسوند... یهو ‌وسط گرما، گرم این نبرد و شلوغی میدون یه نگاه‌کرد به خودش دید همه دارن شمشیر میزنن، اما انگار شمشیرا به علی اصابت نمیکنه، چی شده؟ یه نگاه کرد عقب دیدباباش روی بلندی داره نگاه میکنه، فهمیدبابا هنوز دلش گیرِ علی اکبرِ، فهمید نگاهِ ابی عبدالله هنوز برداشته نشده... مقاتل نوشتن تشنگی رو بهانه کرد، میدونست آبی نیست تو‌خیمه ها .."الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی" وقتی برگشت انگار دنیارو دادن به حسین .. یه کاری کرد ابی عبدالله.."هاتِ لِسانَكَ"ابی عبدالله زبان تو ‌دهان علی گذاشت... نوشتن تا زبان تو‌دهان علی گذاشت هر دو ‌گریه کردن، میخواست بگه بابا من ازتو تشنه ترم ...ادامه👇
*باردوم رفت میدان ‌گفت: بابا! دیگه بذار برم‌ ، ابی عبدالله یه جور دیگه نگاش کرد، مقتل میگه : "فنَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ"دیگه نا امید شد، علی رفت میدان ... نوشتن: نزدیک هشتاد نفر رو ‌توی ‌نبرد دوم به درک ‌واصل کرد... دیگه خسته شد، تشنگی فشار آورد، ابی عبدالله هنوز داره نگاه ‌میکنه علی وسط میدانِ، یه مرتبه نانجیبی با شمشیر فرق سر علی رو زد ... همین رو بدون برا روضه علی اکبر همه ی دشمن به حسین خندیدن همه هلهله کردن ..تا فرق سرش زخمی شد خودش رو ‌انداخت رو‌گردن اسب، وقتی سوار زخمی میشه خودش رو ‌میندازه رو‌گردن اسب، اسب متوجه میشه سوار زخمیِ برمیگرده عقب... نوشتن: خون سرش روی ‌چشمای اسب رو‌گرفت، تو ‌اون ‌گرد وخاک‌اسب دیگه جایی رو ندید، به جای اینکه بیاد عقب، رفت وسط لشکر دشمن، ابی عبدالله داره از دور میبینه، نگاه کرد دید وسط میدون شلوغ شد، همه دور یه نفر حلقه زدن، شمشیرا بالامیره .. وسط این شلوغیا یه مرتبه شنید یه صدایی میگه بابا .."ابتا .."حسین... ابی عبدالله اومد، سوار اسبشِ، اومد رسید میدان بالا سر علی .. مقتل میگه: میخواد بگه از اسب پایین اومد باید بگه : “فَنَزَلَ مِنَ الفَرَس”اما هیچ‌جا ننوشتن ... نوشتن تا رسید کنار بدن “فَسَقَطَ مِنَ الفَرَس”از اسب افتاد زمین .. .دوسه قدم اومد پاشه دید زانوهاش رمق نداره، لشکر نگاه کردن دیدن حسین رو زانوهاش داره راه میره ..حسین ..* پاشو عصای، دست بابا پاشو علیِ ارباً اربا تنت چه دَرهمه واویلا پاشو یه فکری کن برا من رسیده عمه بین دشمن ببین به گریه هام میخندن خدا میدونه دارم میمیرم بعد تو دیگه از تموم دنیا سیرم برای بابات نمونده چاره تن جدا جدا تو رو عبا میذاره *رسید بالا سر علی با تحیر نگاه کرد" فقطّعوه بسیوفهم ارباً ارباً"....ابی عبدالله کنار هر شهیدی رفت باهاش دوسه جمله حرف زد اما کنار علی اکبر نوشتن هی گفت: بابا با من حرف بزن ...* نرو آخه هنوز جَوونی درسته غرق خاک و خونی ولی بگو پیشم می مونی *تارسید کنار علی اکبر نگاه کرد دید یه نیزه به پهلوش زدن ..* چه وضعی داره زخم پهلوت چقدر کبوده دست و بازوت شکسته فرق سر تا ابروت دوباره زخمِ پهلو و سینه کنارتم ولی دلم رفته مدینه *اینجا یه زخم ‌پهلو ‌دید هرکاری کرد نتونست علی رو ‌جمع کنه، بغل کنه ،این بدن رو کنارهم قرارداد خودش رو ‌انداخت رو این بدن ... یه بار دیگ هم این کارو ‌کرد، کجا؟ مدینه وقتی باباش گفت یتیمای فاطمه بیان ... مدینه هم‌خودش رو انداخت روی بدن مادر ....حسین ..*