چقدر تلخی های "رَبَذه" را مرور کرده بود از مدینه تا کربلا و چقدر خاطرات شصت و پنج ساله اش را؟
از اهالی "نوبه"(در آفریقا) بود...مسیحی زاده ای که مسلمان شده بود و مدتی غلام "فضل بن عباس" بود پیش از آنکه در خدمت جناب "ابوذر" باشد...."علی" را و "حسن" را تنها نگذاشته بود و اینک "حسین" را..تعمیر و آماده سازی سلاح را بر عهده داشت که نشسته بود به صیقل شمشیر امام در شب عاشورا...
و اینک به اذن خواهی آمده بود رفتن میدان را...و موسیقی کلام امام که:" ای جون! خداوند خیرت دهد.تو با ما آمدی،رنج سفر را پذیرفتی ...در حق خاندان ما نیکی کردی،اکنون رخصت بازگشتت میدهم؛ برگرد!"...
و "جون" که به رسم غلامان، شرمندگی اش را واژه واژه می گریست:
"سیاهی پیر و بی نسبم! بوی تنم خوش نیست! شایسته ی کربلای تو نیستم! بگذار خونم با خون پاک تو درآمیزد!دعا کن پس از شهادت، خوشبو و روسپید شوم!"...
دعا و نوازش انگشتان "حسین" همزمان بر موهای مجعّد و سپید "جون" جاری شد...و ساعتی بعد زخمی و خون آلود سرش بر افلاکی ترین زانوی زمین بود و گونه ی "آسمان" بر گونه اش..
آری! "حسین" نه به شیوه ی اربابان، که به رسم امامان، "جون" را در آغوش گرفته بود...
چند روز بعد، شمیم عطری بهشتی، "بنی اسد" را بالای پیکری کشاند که در گوشه ای افتاده بود...سپیدتر از روشنی...
سلام بر جَون بن حُوی،غلام سیه چرده ی ابوذر...
سیاه چرده تر از من، در این سپاه نداری!
ولی نگو که نیازی به یک سیاه نداری!
چه عاشقانه ی تلخی ست در خریدن یوسف
رقیب مثل "عزیز"ی شوی و... آه نداری!
نه مثل "حرّ"م و "عابس"، نه چون "زهیر" و "حبیب"م!
اگر مرا نپذیری، یقین گناه نداری!
مرا بخر به خطا هم شده، خلاصه ی عصمت!
درست نیست... ولی قصد اشتباه نداری؟
در این تلاطم طوفان که یاوران تو کوهند
سرِخریدن یک برگ خشک کاه نداری؟
بخواه مثل شبی جلوه گاه مهر تو باشم!
در این مدارِ منوّر که غیر ماه نداری!
گمان نمی برم ای حرمت تمامی عالم!
ز تو که حرمت موی مرا نگاه نداری!
سرم به راه تو افکنده باد! تا که نگویند
در این مسیر غلامان سر به راه نداری!
#جون
#یاران_اباعبدالله
#کربلا
#امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
اقامه بسته اند؛ آنگونه موزون که شکوهشان آرایه های درمانده را برنمی تابد...اقتدایشان شاعرانه است بی آنکه شعر باشد؛ به قامت ملکوتی امامِ ظهرِ عاشورا اقتدا کرده اند و تیرها کمر بسته اند به پراکندگیشان...
دو رکعت خاشعانه ی "خوف"؛کوتاه و شکسته؛مانا و باشکوه...
تنی چند از اصحاب، دور نمازگزاران حلقه زده اند و چند تن دیگر،با بنی هاشم، نماز را صف بسته اند..."سعید" پنجاه سالگی اش را به مسلخ کشانده است و "عمرو" شصت سالگی اش را بی آنکه توانسته باشد برادرش "علی" را از منجلاب "عمر سعد" به اقیانوس "حسین" بکشاند...
پشت سر،هر آنچه زیبایی،به نماز ایستاده و پیش رو، هر آنچه پلشتی، به پرتابِ کینه زانو زده است..نماز که به پایان می رسد از "سعید" تنی می ماند تیر آلود با سیزده چوبه ی تیر و از "عمرو" تن پاره ای زخم آگین که بر لبانشان آخرین عاشقانه جاری ست:" أ وَفَیتُ یابن رسول الله؟"
سلام بر سعید بن عبدالله حنفی و عمرو بن قرظه بن کعب،شهیدان نماز...
باد هم نیست که از هُرم زمین،کم بکند
خبری هست که بایست هوا دَم بکند!
آن قدَر در شبِ این دشت،صلیب آوردند
که خدا رحم به حالِ دلِ مریم بکند!
دیگر از آب بعید است پس از این همه تیر
مشک را در نظر خویش،مجسّم بکند!
لبِ تفتیده نه،ای کاش توان داشت،فرات
خارِ خشکیده ی این بادیه را نم بکند!
این طرف دست کسی هست که با مُشتی آب
کمرِ موجِ برافراشته را خم بکند!۱
دوقدم مانده به خورشید،زمین می سوزد!
دشت،پرآب ترین...تشنه ترین...می سوزد!
"مثل یک اسب،که از بستر شط،"هی" شده است
موج،رم کرده و در ساحلِ خود،پی شده است!"
کودکِ خیمه،دلش خواست چنین فکر کند
ساعتِ بازی اش امروز،چنین طی شده است!
"هی می آید به لبِ ساحل و بر می گردد
موج،ترسیده که این دشت،پر از نی شده است!
"موجِ بعدی به درِ خیمه می آید حتماً"...
دلخوشی هاش،همین دردِ پیاپی شده است!
کودکانه،همه ی فلسفه اش درگیرِ
ربطِ مشک حرم و مزرعه ی ری شده است...
این طرف،شیهه ی بی حوصله ی نارسِ اسب!
تشنگی...دلهره...سُمکوبیِ دلواپسِ اسب!
سرِ ظهر است،هوا ساکن و گرما جاری
تشنگی در تَرَکِ خاکیِ لب ها،جاری
عرق از گوشه ی جلباب حرم می ریزد
خار در خار، ردِ پاست به هر جا جاری!
رو به تاری ست در این بادیه چشمانِ کسی
آب را گو نشود بهر تماشا،جاری!
جز خدا نیست در این سوی و کمی آنسوتر
بر لبِ حرمله ها" اشهد ان لا"..جاری!
عشق،اینجا سپر از جنس جنون می خواهد!
نیست در چشمِ کسی،غیرِ تمنّا،جاری!
به نماز آمده و قصد قیامت دارد!
و قیامت- همه دیدند- حقیقت دارد!
پشتِ "قد قامتِ او،"ماه" دلش قرص شده
با همین مصرع کوتاه،دلش قرص شده!
خیمه،در قدِّ "اباالفضل"،نمایان دیده
قامتِ" نصرُ من الله"...دلش قرص شده!
کوه،درهیاتِ یک زن،به سجود آمده است
به سجود آمده..ناگاه،دلش قرص شده!
نیمه راهان همگی پیشتر از این،رفتند!
بی سبب نیست اگر راه،دلش قرص شده!
"می رسد هق هقِ کودک،به تلظّی حتماً"
کسی از لشکر "اشباه"،دلش قرص شده!
پیش "قد قامتِ" او،مرگ،تلاطم کرده!
و خودش را کسی از شوقِ فنا گم کرده!
ایستاده ست،دو گامی ز بقا بالاتر
مرد و مردانه و از شرطِ "بلیٰ" بالاتر!
پای هر واجب وهر رکن،تبر خورده..ولی
" مَن یَزید" است و طلب کرده دوتا بالاتر!۲
هر طرف خواسته کس سنگ به خورشید زند
او گرفته ست کمی آینه را بالاتر!۳
"چه قدَر معجزه بایست که باور بکنند؟
معجزه؟ معجزه از وجهِ خدا بالاتر؟"
عشق،آغوش گشوده ست در آنسوی فنا
عاشقان! حیّ علیٰ..حیّ علیٰ...بالاتر!
اقتدا کرده:"دورکعت،سپرِ جانِ امام"..
در نمازی که ندارد رکنی،غیرِ قیام!
تا ابد،عشق، در این زخمِ مکرر،باقی ست!
که سر افتاده و شوریدگیِ سر،باقی ست!
این چه بزمی ست که در چرخشِ دستِ ساقی
ساغری نیست ولی مستی ساغر،باقی ست!
ای خوشا طایفه ی دَرد،که در مسلکشان
سر و جان گر برود،عهد،سراسر باقی ست!
سیزده مرتبه صیقل زده آیینه ی خویش
سیزده بار شکسته ست وَ جوهر،باقی ست!
باغبان! از پسِ طوفان نظری این سو کن!
تا ببینی چه از این نخل تناور،باقی ست!
چه قدَر بر سرِ تکبیر،تبر می ریزد!
پیشِ پایت،همه اجزای "سپر" می ریزد!
۱- اشاره به دست زدن حضرت اباالفضل علیه السلام به آب و نخوردن آن
۲-"من یزید"؛مزایده... اشاره به ارکان و واجبات نماز که یازده مورد است و بدن مطهر جناب سعید بن عبدالله،سیزده تیر خورد.
۳-اشاره به این که تیر به سمت هر عضو بدن مبارک امام که پرتاب می شد،جناب سعید همان عضو بدن خود را سپر قرار می دادند.این تعبیر درباره جناب "عمرو" نیز هست.
توضیح: در مورد نحوه ی شهادت جناب "سعید بن عبدالله" اتفاق نظر وجود دارد اما در مورد جناب "عمرو" برخی عقیده دارند زخم برداشت و در میدان به شهادت رسید.عاشورا پژوه گرانقدر -دکتر سنگری- ایشان را از شهدای نماز می داند.
#یاران_اباعبدالله
#کربلا
#امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
خمیدگی هشتاد سالگی اش را با شالی به کمر بسته بود تا اندکی راست قامت تر بایستد و سپیدیِ بلند ابروانش را با پیشانی بندی به پیشانی، تا نگاهش را سد نشود؛ منظره ای که حرم را به اشک آورد...
موهای سپید و بلندش در باد موج می زد آنگاه که به میدان می رفت...
پر بود از خاطرات "بدر" و "حنین"...
و رجزهایش که شیعه را مرزبندی می کرد:
" آلُ علیٍ شیعةُ الرَّحمٰنِ
آلُ زیادٍ شیعةُ الشّیطانِ..."
گفته اند هجده تن را از پای درآورد و آنگاه که بر زمین افتاد، نفس های آخرش را سر بر زانوی "حسین" داشت...او شهید پیش از نماز ظهر عاشوراست...
سلام بر اَنَس بن حارث کاهلی...
در تکاپوی جنون، تدبیر می ریزد به هم!
عشق، "هو"یی می کشد، تقدیر می ریزد به هم!
کیست این سرمست بی پروا که با لبیک او
خواب های شوم را تکبیر می ریزد به هم!
شال اگر وا گردد از دور کمر، در چشم دشت
آشکارا قامت یک پیر می ریزد به هم!
عاقبت ترتیبِ حجّش را به دست بادها
خرمنی از موی بی "تقصیر" می ریزد به هم!۱
لحظه ای می ایستد در قاب چشم خیمه ها
اشک، موجی می زند، تصویر می ریزد به هم!
بیشه ای از نیزه روییده ست در آنسوی دشت
باز هم این بیشه را یک شیر می ریزد به هم!
در میان این همه ناباورِ آفت زده
هر عبارت گفته شد، تعبیر می ریزد به هم!
در مدار ذهن های این شب اندیشان کور
جلوه ی خورشید، در تفسیر می ریزد به هم!
تکه ای از پیری اش را بسته بر پیشانی اش..
تکه ای از پیری اش را تیر می ریزد به هم!
شاه بیتی از رجزهای "حنین" و "بدر" را
عاقبت، بی ذوقیِ شمشیر می ریزد به هم!
شوق دیدار کسی از چشم هایش می چکد
چشم هایش با کمی تأخیر می ریزد به هم...
۱- از اعمال حج..
#عاشورا
#کربلا
#یاران_امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
--------------------------
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
تنها کسی بود که به جای رجز،عاشقانه ای خطاب به امام خواند و راهی میدان شد..
مؤذن کاروان بود از مکه تا کربلا...
به جز اذان صبح عاشورا که از گلوی خدایی "علی اکبر" تراویده بود،قافله ی حسین با ندای الله اکبر "حَجّاج"، نماز را قامت بسته بود..
شهادت او را بعد از نماز ظهر عاشورا دانسته اند...
سلام بر حجاج بن مَسروق جُعفی
ای ریخته در نای تو تقدیرِ سحرگاه!
یک دشت گل آویخته بر حنجره ات، ماه..
در کام تو جاریست نفس های گل سرخ
آنگاه که سالک شده در سیرِ الی الله!
با شوق اذان های تو تا منزل دیگر
سر می رود این فاصله در حوصله ی راه!
"لا حولَ و لا قوةَ الّا بِ"نگاهی
کآمیخته با جان تو این مستی دلخواه!
آن عشق که بر شانه کشیدی همه ی عمر
برگوی رجزوار؛ فقط ساده و کوتاه!
این سو تویی و مردترین های شبیهت
آن سوی، فقط سایه؛ فقط لشکر "اشباه"!
باید بکشی جور دلی را که دگر نیست
باید بروی در دل این مسلخِ دلخواه!
چندی ست سرِ نیزه نشان رفته گلویی
ای وای اذان گوی حرم! حنجره ات...آه...
#عاشورا
#کربلا
#یاران_امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
--------------------------
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
هنوز نشان افتخار علی علیه السلام بر سینه ی قبیله ات می درخشد که:" اگر بنی شاکر هزار نفر بودند،خدای بزرگ به درستی و حقیقت عبادت می شد".
پیر پرهیزگار قبیله ی "بنی شاکر" که نماز ظهر را سپر امام بوده ای بی زره؛ و اینک با زخمی بر پیشانی، که یادگار تیرباران صبح است، اذن میدان می طلبی و شرم نگاهت واژه می شود که:" یا اباعبدالله! نزد من آفریننده ای محبوب تر از تو نیست. اگر میتوانستم با چیزی بهتر از جان از شما دفاع کنم دریغ نمی ورزیدم"..
مبارز می طلبی و "عمر سعد" می داند کسی حریف تو نیست؛زره و کلاهخود برمیداری و باز از تو می رمند؛ طوفان وار، خیز برمی داری و بر زمین می افکنی...شگفتی شجاعتت بر چشم ها می نشیند؛ "عمر" فریاد میزند:" سنگبارانش کنید!"
ساعتی بعد، تیغ های طمعکار، بدن زخم آجینت را محاصره می کنند و بین مدعیان کشتنت مشاجره آغاز می شود.."عمر"، همدستیِ همگان را قاتل تو میداند تا افتخارِ بر زمین افتادنت، نصیب همه ی سپاهش شود...سرت بر تَرک بند اسب یکی از سپاهیان می نشیند و میدان را مرور می کند...
سلام بر عابس بن ابی شبیب شاکری
خیز بردار در این معرکه، طوفان تر از این!
دَم بده با نفس باد، رجز خوان تر از این!
ای تجلّای حقیقت به شبِ هر چه دروغ!
جلوه کن باز نمایانتر و عریان تر از این!
سنگها غیرت عشقند،اگر بی رحمند!
بگذر از کوچه ی معشوق، شتابان تر از این!۱
زخم در زخم، تنت آینه ی باران باد!
تا که این دشت شود آینه باران تر از این!
"جان چه باشد که فدای قدم دوست کنی"؟۲
تیرها گو که ببارند فراوان تر از این!
غنچه ی زخمِ سحرگاه به پیشانی تو
می شود ظهر در این بادیه، خندان تر از این!
دست در دست، سرت رفته و برمی گردد!
کس ندیده ست سری بی سر و سامان تر از این!
در پریشانی مویت، خبری پیچیده ست!
عاقبت می شود این دشت، پریشان تر از این!
۱- ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری..حافظ
۲- با اندکی اختلاف در شعر شاعرانی چون نسیمی،سعدی و...و اشاره به صحبت جناب عابس به امام...
#عاشورا
#کربلا
#یاران_امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
--------------------------
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
32.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی در شب شعر عاشورا......شیراز...1403
#امام_سجاد
#شام
#خطبه
#صحیفه_سجادیه
#کربلا
#سیده_اعظم_حسینی
----------------------------
اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
به نجوا بود یا فریاد که می خواند:" قُل انّ صَلاتی و نُسُکی و مَحیایَ و مَماتی للّهِ ربِّ العالَمین"...
چقدر در هر منزلی قصه ی "یحیا"ی نبی را شنیده بود از زبان "حسین" و قصه ی طشت و سر را...
و شاید چشم هایی به سمت او چرخیده بودند هر بار، که همنام "یحیی" بود...
کوفی بود و احتمالا در منزل "شُقوق" به امام پیوسته بود.پنجاه ساله ای که رجزخوان می جنگید در باران سنگ ها و تیرهای مسموم...
اندکی بعد "یحیی"، همپایه ی نامش تا همیشه زنده بود...
سلام بر یحیی بن سلیم مازنی
ای تداعی شده با نام تو طشتی و سری!
وقت آن است سر خویش به مسلخ ببری!
به سیاهی بزن ای جاریِ پیوسته به نور
ایستاده به تماشای تو قرص قمری!
به بلندای تو هرگز نتوانند رسید
خیلِ معروف به کج فهمی و کوته نظری!
در تب حادثه رگ های زمین خشکیده ست
بکن ای زخمِ روان از دل صحرا گذری!
پیش پایت همه ی آینه داران رفتند
تا نباشند و نبینند شکستِ کمری!۱
همه جا قصه ی همنام تو پیچیده به دشت
قصه گو خواسته اینگونه بگوید خبری!
"زندگی" نام قشنگی ست؛ برازنده ی توست!
زنده بودی و از این پس به خدا زنده تری!
بادها راه بلدهای مسیر عشقند!
مقصدی نیست در این راه به جز دربدری...
۱- الآن اِنکسَر ظَهری وَ قَلَّت حیلَتی....
#عاشورا
#کربلا
#یاران_امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
نامتان با غربت، الفتی دیرینه دارد که دختران "غریبِ مدینه" اید؛ یادگارانِ "حَسن"...
باید چند گامی گذشته باشید از بلوغ، آنگاه که شیرینی رؤیاهای دخترانه تان در تلاطم یک سپیده تا غروب، محال می شود..
دو نام هستید در تاریخ، کم نشان، که غروبی قد می کشید در ازدحام غارتیان بی باور و اسب ها از نازکای قامتتان می گذرند، آنگونه شتابان که شکستنتان به گوشی نمی رسد، مگر "عمه" که در غروبی نباید، از خارهای بیابان کودک می چیند...
و صحرا می داند که شام غریبان با داغ یادگاران "حسن" غریب تر است...
سلام بر ام الحسن و ام الحسین،دختران مجتبی علیه السلام...
از همین رنگ های شاد و قشنگ،روسری سرخِ آب اناری بود
اول صبح،نو، سرِ دختر...سر شب،پاره، دورِ خاری بود...
این نمایی ست کلّی از قصّه، می توان از همین نما فهمید
بین آن شیهه های پی در پی، چه قَدَر وضع، اضطراری بود!
دور خیمه کسی نبود، اما...اسبِ آخر که بی سوار آمد
دورتادورِ خیمه غلغله شد، هر طرف اسبی و سواری بود..
ناگهان خیمه داغ و روشن شد...ناگهان بوی "سوختن" آمد
وَ کسی داد زد:"فرار کنید"!..دخترک، خیمه ی کِناری بود...
شب شد آشوبِ اسب ها خوابید...دخترک برنگشت از صحرا
پیش از این، یادگارِ داغی سخت، بعد از این، داغِ یادگاری بود!...
کاروان بعد چلّه ای برگشت، بین آن خاطراتِ سردرگم
روسری زیر آفتاب هنوز، رنگ و رو رفته، دور خاری بود...
#ام_الحسن_ام_الحسین
#دختران_امام_حسن
#اربعین
#کربلا
#سیده_اعظم_حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
📢 اطلاعیه ویژه 📢
✨ به خانواده عاشقان سردار دلها کربلا بپیوندید!
دوستان عزیز و دلهای پاک، برای همراهی در این مسیر پر از عشق و معنویت، عضویت در گروه سردار دلها کربلا را از دست ندهید!
🌹 چرا عضو شویم؟
🔻لحظهبهلحظه با صحنههای زیبا و روحنواز اربعین همراه شما هستیم.
🔻در فضایی سرشار از عشق و ایمان، دلهایمان را به هم پیوند میزنیم.
🔻شما هم میتوانید از این زیباییها لذت ببرید و در راه عشق حضوری پررنگ داشته باشید.
📌 برای عضویت، روی لینک زیر کلیک کنید و با ما همراه شوید:👇
👉 https://eitaa.com/joinchat/814350855C589b7068ea
🔥 بیایید تا در این سفر معنوی، همدل و همراه باشیم!
✌️ یا زینب، یا مهدی، یا حسین ✌️
#سردار_دلها #کربلا #اربعین #عشق_و_ایمان
سلام بر "فاطمه"،دختر "حسین"...
شبیه به "فاطمه"، آنگونه که پدر را هم به اعتراف می کشانی، که پسرعمو به خواستگاری آمده تا پدر تو را به تقدیر او گره زند..
چه رسم قشنگی ست که "فاطمه" های خانه ی "حسین" و "حسن"، عروس نورچشمی عمو می شوند...
به کربلا آمده ای که وصیت پدر را بگیری در آستانه ی عصر و به برادرت "سجاد" برسانی در آستانه ی غروب...
و مقدر است که زخم، همسرت "حسن" را در شمار شهیدان به قلم بیاورد تا صبح یازدهم که در میانه ی هوش و بیهوشی زنده اش بیابند و وساطت "اسما خارجه" او را به تو برگرداند تا دامنت پر شود از عطر نوه های "حسین" و "حسن"...
تا ناگهانِ زهر عبدالملک و عزاداری یک ساله ات بر بقیع...
و اینک ایستاده ای در آستانه ی کوچه های کوفه، به خطبه خوانی...آنگونه که "زینب"....
نشسته اند دو تا خانه در برابرِ هم
دو خانه؛ نیمه ی هم،مثل هم،برادر هم!
به روی هم زده خشتی بهار و خشتی صبح
حصارها همه آیینه ی مکررِ هم
دو خانه اند پر از شاخه های نوبر یاس
دو خانه اند پر از سایه ی معطر هم
دو خانه، " فاطمه" از هم به عشق می گیرند
دو خانه اند؛ محل نزول "کوثرِ" هم!
چه صاحبان نجیبی! ز نامشان پیداست
که شرح حُسنِ همند و که نام دیگر هم! ۱
بهشتِ روشنِ آغوشِ این دو سوره ی "فجر"
درست، "فَادخُلیِ" شوق خیزِ آخرِ هم! ۲
به نام صاحبِ خانه! به نام "فاطمه" ها!
به نام "عصر"! به نام قیام "فاطمه" ها!
به شاعرانه ترین شور آسمانیِ شان!
حساب کرده زمان، روی خطبه خوانیِ شان
که دشت، گر چه به تقدیر خویش، تن داده
عنان واقعه را دست چند "زن" داده!
به ردّ پای سوارانِ سرخ بی برگشت
که پشتگرمیِ کوهند و قرصیِ دلِ دشت!
به رستخیز زنانه! به لحظه های کبود!
که "فاطمه " ست به تکثیر، بین آتش و دود...
به نامِ زخمیِ جا مانده از بلندیِ نی!۳
سلام "فاطمه" ی زخم های پی در پی!
هر آنچه حُسن، هر آنچه "حَسن" به تقدیرت
چنان نشسته که سخت است درک و تفسیرت..۴
شب است و نیزه نشسته -شکوفه دارترین-
کجاست نیمِ تَرک خورده ات؟ انارترین!
میان همهمه ی نیزه و تبر، بانو!
بیا ادامه ی این دشت را ببر بانو! ۵
هنوز مانده به زَهری که می رسد ناگاه
هنوز مانده به یک سال، روضه ی جانکاه...۶
بیا به غربت این نخل های دار شده
که شهر، لال..که دارالاماره، هار شده!
آهای حضرت طوفان! ز موج خیزِ عِتاب
بریز جرعه ی "تَبّاً لَکُم" بر این مرداب!۷
بگو دوباره به بن بست های گیجِ محال
که با کدام قدم آمدید تا گودال؟۸
بگو به مرگ...به این مردگانِ سردرگم
کدام نفْس کشانیدتان به عصر دهُم؟۹
اگر چه صاعقه ای، شعله خیز می آیی
ولی به چشم تماشا کنیز می آیی!
رسیده اید به یک شامْ چشمِ نامحرم
رسیده روضه به "اُؤتِمتُ ثمَّ اُستَخدَم؟" ۱۰
۱- امام حسن و امام حسین علیهم السلام
۲- فادخلی جنّتی....
۳- همسر ایشان جناب حسن مثنی که زخمی شده و سپس بهبود یافتند و همراه اسرا به مدینه برگشتند.
۴-امام حسن علیه السلام عمو و پدر شوهر...جناب حسن مثنی، همسر، جناب حسن مثلث، فرزند ایشان هستند...
۵- اشاره به همسر ایشان،جناب حسن مثنی علیه السلام
۶- مسموم شدن و شهادت جناب حسن مثنی به دست عبدالملک مروان و عزاداری یکساله ی حضرت فاطمه در بقیع بر سر مزار همسرشان..
۷- فَتَبّاً لکم یا اهل الکوفه...ای اهل کوفه، هلاکت بر شما باد...قسمتی از خطبه حضرت فاطمه بنت الحسین...
۸- بِأیّةَ رِجلٍ مشیتُم الینا...."با کدام پا به سمت ما آمدید"؟......قسمتی از خطبه ی حضرت..
۹- اَم بِأیَّةَ نَفسٍ نَزَعَت الی قِتالنا...
قسمتی از خطبه ی حضرت
۱۰- جمله ی حضرت، زمانی که مرد شامی از یزید او را برای کنیزی تقاضا کرد..."عمه جان! یتیم شدم،اکنون کنیز شوم؟"
#فاطمه_بنت_الحسین
#عاشورا
#کربلا
...............................
اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ریلز
⚪️ در مسیر #کربلا، ظهورش را بخواهیم؛ اللهم عجل لولیک الفرج ...
▫️غرفه خوشنویسی موکب آستان مقدس مسجد جمکران #عمود۱۰۹۰
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷