هوالحیّ
باید اسم این عصر را بگذاریم عصر دلتنگی، عصر حسرت!
هیچوقت فکرش را هم نمیکردیم که در ماه عزای اربابجانمان هشتگ بزنیم درخانه بمانیم و عزاداریهایمان خلاصه شود پای صفحههای فولاچدی خانگی.
هیچوقت فکرش را نمیکردیم بین هیئت رفتن یا نرفتن مردّد شویم و برخلاف میلمان، نرفتن را انتخاب کنیم.
دوسال است حسرت همه چیز مانده بر دلمان. حسرت صف های نذری که مامان همیشه میگفت با نذری آقا، بدنمان بیمه میشود.
نمیدانم تا کجای تاریخ و تا کدام روز و ماه و سال این حسرت ها کش پیدا کند، و این چه طاقت فرساست. اما یادمان باشد همه ما را نگهداشتهاند که خودمان را بچسبانیم به علم و پرچم حسین علیه السلام. هرجا که هستیم؛ پای مانیتور، گوشی، در کلاس یا حتی آشپزخانه. هرکس هرطوری میتواند، وصل شود و از این دستگاه منقطع نشود.
اسم حسین هر زمان و هر مکانی که باشد، همان جا روضه و هیئت است. باید فرصتهایی که برای نفس کشیدن به ما دادهاند و زندگیمان تمدید شده را قدر بدانیم.
✍ #سیده_معصومه_معنوی
#طلبه_نوشت
#محرم
@tollabolkarimeh 🌷
#شرح_دعای_مکارم_الاخلاق
قسمت سوم
بندهای که «ترین» بودن خالقش را چشیده و میداند که او مهربانترین و بخشندهترین و کریمترین است،
با افتخار سر بلند میکند و غیر «بهترین»ها از او چیزی نمیخواهد؛
حتی اگر به حساب دودوتا چهارتای خودش نشدنی باشد.
وقتی میگوید:
«روزگارم را در آنچه مرا برایش آفریدهای مصروف بدار»؛
یعنی حتی اگر شغل آب و نان داری، معامله پرسودی یا موقعیت خاصی، فقط یک بار در عمر پیش رویش گشوده شود ولی رنگ خدایی در آن نباشد، بینیازی را طلب میکند و دست رد به آنچه جز خداست میزند؛
ولی نه زانوی غم بغل میگیرد و نه سرنوشت تاریک خود را، بی هیچ نور امیدی، به تقدیر الهی گره میزند.
خداییِ خدا باز هم جلوه میکند و از او چنین میخواهد:
«بینیازم گردان و روزیام را فراوان ساز».
سقف بلند دعا و امید به اجابتش را جز امام معصوم(ع) چه کسی میتوانست به ما نشان بدهد و پُرخواهی را بر سر زبانمان بیندازد؟
.
#صحیفه_سجادیه
#طلبه_نوشت
منبع: صفحه "الیک" در اینستاگرام
@tollabolkarimeh
مِنْ أيْنَ لِىَ الْخَيْرُ يَا رَبِّ وَ لَايُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِك(دعای ابوحمزه ثمالی)
پروردگارم! من به دنبال خیر هستم؛ خودت مرا اینگونه صنعت فرمودی که خیر بخواهم.
اما کجاست این خیر؟
من ضعیفم؛ گاهی تشنهام و آب برایم خیر است و گاهی گرسنهام و آن لحظه جز نان نمیخواهم.
گاهی دلم به نمازی خوش میشود و گاهی به انفاقی...
اما نه! اینها چگونه خیر باشند که اگر سیر شوم دیگر غذا برایم لذتی ندارد و اگر سیراب گردم، آب را نمینوشم و اگر...
من خیر میخواهم و حتی نمیدانم خیر چیست؟
محبوبم! من فقط میدانم نزد توست هرچه خیر هست و هرچه است. تو خود فرمودهای:
«ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم..» (حجر/21)
آری؛ هرچه هست نزد توست و بس.
اکنون درمییابم که چرا آن خیاط وارسته فرمود حتی یک لیوان چای را هم به قصد او و نیت او بنوش!
هر چه نزد توست خیر است و بگذار مکشوفتر بگویم هر چه توست خیر است!
من آن خیر را میخواهم؛ «بقدرٍ معلوم»!
#غنچهای_از_گلستان
#ز_رها
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
وَ مِنْ أيْنَ لِىَ النَّجَاةُ وَ لَاتُسْتَطَاعُ إِلَّا بِك(دعای ابوحمزه ثمالی)
ای تنها مسیر نجاتم!
هرگاه لحظهای، کمتر از آنی، به حال خود واماندم، راه را گم کردم و بیراهه رفتم.
دور شدم و بیچاره گشتم!
مولای من!
میشود راه نجاتی باشد و جز تو باشد؟
این را در مسیر زندگی آموختهام که نیست؛ ولی هرگاه که غافل میشوم و خود را میبینم، تلوتلوخوران از راه منحرف شده و گاهی هم سقوط میکنم !
آنجاست که به خود رجوع میکنم؛ چه دارم؟
امکانات، ثروت، استاد، دوست، برادر، همسر و...
آه، که هیچکدامشان به کارم نمیآیند وقتی تو را ندارم... آری باید که آه از نهادم برآید! وقتی تو نباشی، هیچکس نیست و اگر هم هست، موثر نیست.
آنگاه به یاد میآورم که فرمودی: «و توکل علی الحی الذی لا یموت»¹ و امید در دلم جوانه میزند.
درمییابم اگر با تو باشم، شکست و پیروزی تنها کلماتی بیمعنا است؛ تو راه نجاتی و جز این معنایی نیست.
آنگاه که انکسارم را، ذلتم را در پیشگاهت و نیازم را میبینی، نگاهم میکنی و چقدر این نگاه آرامشم میدهد و از همهکس، از همهچیز بینیازم میکند.
حتی نقشه راه را هم نشانم میدهی؛ نه، بالاتر از آن، دستم را میگیری و در دست راهنمای راهم میگذاری.
اکنون فقط مانده که آرام بگیرم و بیایم؛ اگر دیوار بلند منیّتم دوباره در حصار نگیردَم و زندانیام نکند! پس مینالم که: لا تستطاع الا بک...
۱-فرقان: ۵۸
#غنچهای_از_گلستان
#ز_رها
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
بالا دست کوچهی انارنشان، زندگی به رنگ سرخی انارها نه، بلکه به زردی برگهای پاییزی میزند. پیرزنی تکیده در همان حوالی بود که انگشتان پینهبستهاش حکایت از بافتن قالیهای بسیار داشت. برگهای قالی را بهسان همان پاییز سرد و سخت به تصویر کشیده بود.
معاملهاش با خدا قلب شکستهای بود که در همان دریای بیمهر نصفش را جا گذاشته بود. اصلا شاید همه وجودش را، من که او را زیاد نمیشناختم؛ اما اهالی محل همیشه میگفتند بعد از رفتن محمدش همیشه نقش قالیاش به رنگ پاییز بود.
شاید چون محمد فصل پاییز بود که راهی شد و قاب چشمان پیرزن در همان فصل ماند. همسایهها میگفتند خودش زمانی که محمد را در گهواره تکان میداده او را نذر ابوالفضل (علیهالسلام) کرده است.
زمانی که به نذرش فکر میکنم، صدای دریایی که محمد را برای همیشه با خودش دارد در درونم موج میزند. من به دریا غبطه میخورم که چنین صدفی را برای خودش نگه داشته است.
پلهها را یکی یکی پایین میروم، حیاطی کوچک با حوضی که برگهای پاییزی شبیه سایبانی برای ماهیان قرمزش شدهاست. گویا صاحبخانه هنوز دلش در خاطرهای پاییزی جا مانده است.
امروز خانه همان پیرزن، مادر محمد، روضه حضرت عباس (علیهالسلام) دعوت بودیم، دار یکی از قالیها امواج همان دریا بود و تصویری نیمهتمام از صورت محمد، لباس غواصی او هم بر روی چوب رختی نمایان بود.
حس روضه با همان دارقالی نیمهتمام؛ آه عجب غواصها بوی فرات و دلتنگی و نرسیدن میدهند.
✍م.حیدری
#مادرانه
#طلبه_نوشت
لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِكَ وَ رَحْمَتِكَ
وَ لَا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیكَ وَ لَمْ یرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِك؛ نه كسی كه ایجاد حسنه كرده از كمك و لطف دائم تو بینیاز است و نه كسی كه سیئه انجام داده، گستاخی كرده و جلب رضایت تو را ننموده، از حیطه قدرت تو خارج است.(دعای ابوحمزه ثمالی)
الها!
هر چه نگاه میکنم، سرافکندهتر میشوم. هیچ چیزی نمییابم که به خود نسبت دهم؛ جمالی که به تبی از بین رود؛ مالی که با یک لحظه غفلت برباد رود؛ سلامتی که به آنی از دست رود؛ به چه چیز خود بنازم؟
عبادتی که به شرک آلوده است، انفاقی که با ریا مخلوط گردیده و یا نمازی که هر لحظه ذهنم به جایی مشغول است!
مولای من، خیر من دوامی ندارد و از آفات جان سالم بدر نخواهد برد اگر تو نخواهی.
وای بر من! گناهانم هم در دایره قدرت تو بود؛ نانم دادی، آبم دادی، قدرت پیدا کردم و آنگاه جرأت کردم و بیادبی نمودم. هر چه داشتم از تو بود؛ چه آن هنگام که به زعم خود حسنهای انجام دادم و خوشخوشانم شد و چه آن هنگام که گستاخ شدم، حرمت شکستم و نگاه رضایتت را از من گردنشکسته برگرداندی!
اما مولای من!
هر چه کردهام بنده تو بودهام و در ید قدرتت. پس خودت میدانی و بندهات؛ اگر نیکی کرده از تو بوده و اگر بد کرده از حیطه قدرت تو خارج نشده؛ خودت میدانی و بندهات!
من کارهای نیستم!
#غنچهای_از_گلستان
#ز_رها
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
يا ربّ! يا ربّ! يا ربّ!
بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِى إِلَيْكَ وَ لَوْلا أنْتَ لَمْأدْرِ مَا أنْتَ.(ابوحمزه ثمالی)
خودت را من بهواسطه خودت شناختهام! و تو هستى كه مرا به خودت رهبرى مىكنى و به سوى خودت مىخوانى! و اگر ذات خودت نبود من ندانسته بودم كه تو كيستى و چيستى!»
پروردگارم! پروردگارم! پروردگارم!
بگذار آنقدر صدایت کنم تا نَفَسم بند آید و صدایم خاموش شود.
سالها برای شناختنت به آفاق و آثارت نگاه کردم؛ در طبیعتت گشتم و ستارگانت را نگریستم؛ دریاها را غور کردم و دنیای شگفتانگیز موجودات خشکی و دریا را نظاره نمودم؛ اما هر چه بیشتر آنها را شناختم و بر علمم افزوده شد، از تو دور شدم و دورتر، تا اینکه به اینجا رسیدم:
بشری سرگردان که کرات دیگر را تسخیر میکند اما تو را نمییابد!
چقدر نادان و جاهلم من!
چگونه بر وجود تو به چیزی که به تو در هستی نیازمند است، دلیل آورده شود؟ آیا برای چیز دیگر ظهوری هست که برای تو نباشد که آن چیز باعث ظهور تو گردد؟! کجا و در چه وقت تو غایبی تا احتیاج بدلیلی باشد که بتو دلالت کند؛ یا کجا تو دوری تا بوسیله آثار، به تو برسند؟
مولای من! تو خودت را به من میشناسانی هر روز که چشم میگشایم و لبخند زیبای هستی را میبینم؛ خود را در آغوش محبتت میبینم و قدرنشناسانه باز انکار میکنم!
هر روز مرا بسوی خود میخوانی و من نادان بسوی دیگری راه میسپارم و باز انکار میکنم!
بستانهای پرگل را میبینم و تو را نه!
ستارگان شب را میبینم و خالقش را نه!
قطرات باران را مینوشم و فروریزنده این رحمت را نمیبینم!
چنان غرق در نعمت گشتهام که از منعم غافل شدهام و همانطور که مولایم حسین(ع) فرموده:
«الهی ترددی فی الآثار یوجب بعد المزار؛ پروردگارا تردد و توجه من به آثار، مایه دوری زیارت و لقاء میشود.»
یاریم کن ای خالق عشق! محرومم مکن از خویش که اگر تو را نداشته باشم، دنیا و مافیها به پشیزی نمیارزد.
بگذار تو را ببینم و فقط تو را و جز تو چیزی را نبینم...
کور باد چشمی که همه را میبیند و تو را نه...
#غنچهای_از_گلستان
#ز_رها
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
می دانم روزی خواهی آمد
و مردان خدایی
که شانه به شانه تو اَند
پرشور و زنده می گویند
که رویا نیستی
و همه ی زیبایی ات
حضورت
و پادشاهی ات
هدیه ایست
از وعده ای حتمی !
با آمدنت
دیگر آسمانها و زمین
ورود ممنوع ندارند
و زمین بار دیگر
بهشت را تجربه خواهد کرد
بدون آدم
بدون حوا
بدون درخت سیب !
✍معصومه رسولی مهر
#طلبه_نوشت
#امام_زمان #جمعه #انتظار
@tollabolkarimeh
📝 #طلبه_نوشت
چه رازی در این مثال زدن نهفته است؟
خودت بگو بانو جان.
چکار کرده ای که خداوند تو را و دختر عمران را مثال می زند. آن هم نه فقط برای زنان عصر خودتان. برای همه زنان تاریخ و حتی برای همه مردان. برای هر بشری که بخواهد ایمان بیاورد شما دو بانو الگو هستید.
حضرت آسیه! شوهرتان ثروتمندترین مرد بود.معروف و مشهور بود. در خانه تان خدمتکار داشتید. خانمی میکردید. ملکه مصر بودید. چه نوری قلب شما را به خود جذب کرده بود که زرق و برق کاخ فرعون برایتان بی ارزش شده بود؟ چه ایمان مثال زدنی وجود شما را در برگرفته بود که زیر شکنجه سنگ فرعون خدا را طلب می کردید؟
بانوجان شما به موسی ایمان آوردید و همه دنیا را برای اهلش گذاشتید. با مریم، مادر عیسی شدید دو بانوی مثال زدنی برای هرکس از زن و مرد که بخواهد ایمان بیاورد.
✍🏻مریم حمیدیان
˹@tollabolkarimeh˼
تقدیم به زهراء قبیسی
من تو را میشناختم. توی جنگ نابرابر اخیر حزب الله و اسرائیل. فیلمهایی که با جان و دل تهییه میکردی را چندین بار میدیدم و هر بار اشک تازهای مهمان صورتم میشد. من تو را میشناختم. چادر لبنانیات را خوب به یاد دارم وقتی روی آوارهای شهر و دیارت ایستادی و علامت پیروزی نشان دادی. من کفشهایت را خوب به یاد دارم وقتی به محلههای تخلیه شده ضاحیه رفتی و برای گربهها غذا بردی تا از بین نروند. من تو را خوب میشناختم. خوب به تمام حافظه و قلبم سپرده شده بودی وقتی بعد از مدتها از آتش بس حزب الله و رژیم صهیونیستی هنوز روایت فتحهایی که به پیروی از شهید آوینی ساخته بودی را میدیدم.
برای همین وقتی توی اخبار تلوزیون ایران، ایستادنت جلوی تانک یهودی در منطقه خیام را دیدم شناختمت.
چادرت همانطور که توی روایتها پر غرور تکان میخورد این بار هم جلوی تانک متجاوزها به اهتزاز درآمده بود. زینبوار خطبه میخواندی و آن چادر سند افتخار تمام زنان امت پرچمت بود!
و یزیدیان چه به خود میلرزند از این خطبه خواندنها!
خلق حماسه ایستادگی جلوی تانک تروریستها حق تو بود. تویی که بعد از شهادت سید حسن، وقتی بیشتر فضاها را یأس گرفته بود تببین کردی که این قربانی عظیمی است. آیه خواندی. دلیل آوردی که اگر خدا را یاری کنیم، خدا نصرتش را میرساند. و خداوند ادامه آیه را با حضورت جلوی آن تانک نشان داد.
قدمهایت را ثابت کرد.
يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ.
✍️مریم حمیدیان
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh