#چادرانہ [💙]
.
- حِجـآب؛یَـعـنـےچِھ . .؟
- حـجآبیَــعـنــے:
دَر پَـردھ بـآش . .!
.
چـون مُــرواریــد....[😌]
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#نماز_روز_دوشنبہ
✍هر کس نمــاز دوشنبه را
بخواند ثواب ۱۰ حج و ۱۰ عمره
برایش نوشته شود
دو رکعت ؛
در هر رکعت بعد از حمد
یک آیةالکرسی ، توحید ، فلق و ناس
بعد از سلام ۱۰ استغفار🌸🍃
#ذکر_درمانے
#توانگر_شدن
#ویژه
🌸✨هر کس در روز دوشنبه
دو رکعت نمازحاجت بگذارد
و پس از نماز در سجده هفتاد
مرتبه《 #الـوهاب》بگوید
تـوانگـر شـود✨
📚 صحیفه مهدیه ۱۴۰
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۳۷ این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!!گفتم: _آبروتون چی حاج آقا؟؟یادتو
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۳۸
اینجا بهشت بود..نسیم همچین بی راه هم نمیگفت! #این_دنیا_هم_بهشت_وجهنم_داره.
من ده سال در جهنم بودم و بعد از توبه،خدا بهشتی نثارم کرد که هر بیننده ای آرزوی رسیدن بهش رو داره.خانوم مهدوی صورت و گردنم رو بوسید و برام آرزوی خوشبختی کرد.به دنبالش باقی هم برای تبریک جلو اومدند وبوسه بارانم کردند.
وقتی اتاق از #حضور_نامحرمان خالی شد. خواهران حاج مهدوی که نامهایشان راضیه و مرضیه بود روسریم رو هلهله کنان از روی سرم برداشتند.از شرم گونه هام گل انداخت.
خواهر بزرگتر حاج کمیل که راضیه نام داشت خطاب به حاج کمیل گفت:
_بیا عروس خشگلتو ببین داداش..ماشالله هزار الله اکبر عین ماه شب چهارده ست..
با این تمجید همه ی خانمها کف زدند و هلهله کردند.
راضیه خانوم در حالیکه به شرم برادرش میخندید رو به مهمانها گفت:
_الهی بگردم برا داداشم..خانمها روتونو بکنید اونور..داماد خجالت میکشه عروسشو ببینه..
من از خجالت چادرم رو چنگ زدم و چشمانم رو بستم.
صدای هلهله وخنده اونقدر زیاد بود که اگر از خوشحالی و هیجان جیغ میکشیدم هیچ کس متوجه نمیشد.حاج کمیل با شرم عاشقانه ای به سمتم چرخید.
🍃🌹🍃
اونهایی که از مستی نگاه معشوقهای خیابانیشون حرف میزنند کجا لمس میکنند هرم نگاه #مردی_پاک_چشم و مغرور رو که بعد از قرائت خطبه، عاشقانه ترین وعمیق ترین نگاه عالم رو به معشوقش هدیه میدهد؟کجا میتونند حالی که من الان دارم رو درک کنند؟!! کجا میتونند #فرق بین نگاه هرزه رو از نگاه پاک و عاشقانه تمیز بدهند؟!!من دارم زیر این نگاه ها میمیرم..
من دارم ثانیه شماری میکنم برای گذاشتن سرم به روی سینه ای که عطرش یکسال بود مستم میکرد ولی آتش این نگاه مرا هیپنوتیزم کرده و نه زمین میشناسم نه زمان!!فقط او میبینم و او..
🍃🌹🍃
او در میان همهمه و هلهله درکنار گوشم آرام و عاشقانه نجوا کرد:
_سیده خانووم گرفتاریتون مبااارک.. بببینم بازهم دنبالم راه می افتید یا شیرینی بیش از حدم دلت رو میزنه و خونه نشین میشی.
خیلی حرفها برای گفتن داشتم ولی با اشک و لبخند نگاهش کردم.او دست سردم رو در پناه دستان گرمش جای داد و درحالیکه به زیبایی هرچه تمام تر ابروی راستش رو بالا میداد گفت:
_همین اول کاری که تفاهم نداریم!! من تب کردم شما سردی!!
خندیدم.او هم خندید.کمی دورتر از ما، فاطمه هم با چشمانی بارانی، از خنده های ریز و یواشکی ما خندید.
آن شب زیبا در کنار بهشتی به نام حاج کمیل مهدوی به پایان رسید.
🍃🌹🍃
مردی از جنس نور که تا پیش از این فقط فکر میکردم که او چقدر جذاب و دوست داشتنیست ولی هیچ توجه خاص و عاشقانه ای ازش ندیده بودم اما حالا با مردی مواجه بودم که در مهر ورزی و شوخ طبعی بی نظیر بود.
وقتی مهمانها رفتند او در کنار در بسته ی خانه، با لبخندی زیبا ایستاد و با لحنی که تا پیش از محرمیت از او نشنیده بودم گفت:
_خسته نباشید سیده خانوم..امشب، هم،عروس بودید و هم میزبان.کاش اجازه میدادید مجلس رو جای دیگه ای بگیریم.
لبخندی محجوبانه زدم وگفتم:
_من هم مثل شما مهمون بودم حاج آقا.. همه ی زحمتها رو دوش فاطمه خانوم و مادرشون بود.
او دستم رو گرفت..خدا کنه هیچ وقت دستهاش برام عادی نشه..خداکنه همیشه با لمس دستانش دلم پرواز کنه.با اخمی شیرین گفت:
_شما قراره منو همیشه حاج آقا صدا بزنید؟
انگشتم رو روی انگشترش رقصاندم. گفتم:
_شما چی دوست دارید صداتون کنم؟
او لبخند زد:
_کمیل!!
گفتم:
_همین؟! بی پس وپیش؟؟
لبخندش را باز تر کرد ودر حالیکه چشمانش رو بازو بسته میکرد گفت:
_همین!!! بی پس وپیش
گفتم:
_سخته آخه. .ولی سعیم رو میکنم..پس لااقل اجازه بدید صداتون کنم حاج کمیل!
حالا دیگه خندید.دست دیگرش رو روی دستم گذاشت و گفت:
_قبول!!
گفتم:
_پس شما هم منو صدا کنید رقیه..
او طبق عادت انگشت اشاره اش رو بالا برد و با تاکید گفت:
_حرفشم نزن! شما ساداتی.سادات باید مورد تکریم و احترام قرار بگیرند. اسمتون هم اسمیه که باید با احترام تلفظ شه. صداتون میکنم رقیه سادات خانوم..
خندیدم:
_اوووووه چه طولانی..
او هم خندید:
_خوبیش به اینه که اگر خدای ناکرده از دستتون عصبانی شدم و خواستم تشری بزنم تا تلفظ اسمتون تموم شه خشم بنده هم فروکش میکنه.
در میان خنده گفتم:
_مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟
او اخم کرد:
_البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۳۸ اینجا بهشت بود..نسیم همچین بی راه هم نمیگفت! #این_دنیا_هم_بهش
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۱۳۹
باهم خندیدیم..میان خنده،گردنش رو عاشقونه کج کرد و با آهی مستانه گفت:
_شما در این یکسال خوب با دل و روح من بازی کردی..من بعد از آشنا شدن با شما تازه نیروی خشمم رو کشف کردم..قبل از اون زیاد به کارم نمی اومد.
این حرف او معنیش چی بود؟!او داشت از من تعریف میکرد یا گله!!؟؟سرم رو پایین انداختم و در فکر رفتم.صورتم رو بالا گرفت با مهربانی نجوا کرد:
_چیشد؟؟
بغضم رو قورت دادم:
_از کنایه ی شما دلم گرفت.نفهمیدم در این یکسال از من عصبانی بودید یا …
او خندید.از همان خنده های زیبا و خاص خودش!!
_چطور نفهمیدید که مقصودم چی بود رقیه سادات خانووم؟؟ شما از اون روز منو به نوعی درگیر خودت کردی!! ما هم مدام با خودمون کلنجار میرفتیم که یک وقت خدای نکرده اتفاقی برای این دلمون نیفته!هرچند از پیش ترها یک اتفاقهایی افتاده بود ولی هنوز گرفتار نشده بودیم!
من عاشق این لحظه بودم!!در این لحظه پاسخ خیلی از سوالاتم رو میتونستم بگیرم.پرسیدم:
_حاج آقا خواهش میکنم راستش رو بگید..گولم نزنید..شما..شما واقعا به من علاقه مند بودید؟
او درحالیکه میخندید ضربه ی آهسته ای به پیشانی زد و گفت:
_نخیییر..گرفتار شدیم!
🍃🌹🍃
بعد دستم رو که هنوز در دستش بود فشرد و همانجا کنار در مقابل خودش نشاند.گفت:
_فکر کنم با این وضعی که شما در پیش گرفتی ما باید تا صبح در محضرتون باشیم برای پاسخ گویی سوالات تون
من نگاه معصومانه ای کردم وگفتم:
_خواهش میکنم حاج آقا..امشب منو با این حال تنها نزارید.برام حرف بزنید..من تشنه ی شنیدنم.در این یکسال فقط خدا میدونه من چی کشیدم وبس! و از زمانیکه شما قسمتم شدید یک اضطراب عجیب همراهمه.. اون اضطراب اینه که نکنه شما بخاطر رضای خدا با من محرم شدید؟؟من از این بابت نگرانم. چون خودم رو لایق شما نمیدونم.
او نگاهم کرد.در عمق نگاهش حرفها بود.
گفت:
_چرا شما اینطوری فکر میکنی؟! چرا قیمت خودت رو در حضور من پایین میاری رقیه سادات خانوم؟؟! وقتی میگم رضای خداوند رضای منم هست این یعنی چی؟؟!!شما در نظر من هم خیلی عزیزی هم خیلی ارزشمند.
سرم رو پایین انداختم تا اشکم رو نبینه.او آهسته گفت:
_من تا هروقت بخواین میمونم و به سوالاتتون جواب میدم.خوبه؟؟
همانطور که سرم پایین بود چندبار تکونش دادم.به گمونم او فهمید که در چشمام چه خبره.چون آهی عمیق کشید وگفت:
_بزارید حجت رو تموم کنم. من در زندگیم دوبار عاشق شدم!یکبار در کودکی و یک بار هفت سال ونیم پیش!!
سرم رو بالا گرفتم و با دهانی نیمه باز چشم به لبهاش دوختم.او گفت:
_من هیچ وقت نتونستم رقیه سادات رو فراموش کنم.حتی قصه ی اون کودک رو برای الهام خاتون هم تعریف کرده بودم و بارها به ایشون میگفتم آرزو دارم از حال و روز اون دختر خانوم با خبر بشم.
با ناباوری سرم رو آهسته به اطراف چرخوندم.
_وقتی اون شب توی ماشین فهمیدم شما کی هستی خیلی منقلب شدم.
پرسیدم
_شما از کجا فهمیدید من همون دخترم؟
او دوباره سر کج کرد و با اندوه گفت:
_از اسم و فامیل پدرتون..یادت نمیاد؟ گفتی.. شاید آقام رو بشناسید..آسد مجتبی حسینی..اون وقت تازه فهمیدم چقدر دنیا کوچیکه!!وحتی کمی که دقت کردم فهمیدم چرا هیچ وقت از یاد من نرفتید و همیشه فهمیدن سرنوشتتون برام مهم بود! قربون اون خدایی برم که از مدتها پیش مراقب شما بوده و چنین مسیری برای بازیابی وهدایت پیش روی زندگی هر دو نفرمون قرار داده.
🍃🌹🍃
اسم این تحلیل حاج کمیل رو من وفاطمه مدتها بود آغوش خدا نامیده بودیم. خدا برای برگرداندن من به آغوشش منو در آستانه ی سی سالگی دوباره به اون مسجد برگردوند.منو دلباخته ی مردی کرد که به خواست و اراده ی خودش سالیان سال از خاطرم محو شده بود.و به واسطه ی اون احساس از منجلابی که درونش غوطه ور بودم نجات داد.
با حرکت سر حرفهای او را تایید کردم و گفتم:
_خداروشکر میکنم.من واقعا با اون همه غفلت لیاقت این پاداش رو نداشتم.یقین دارم دعای خیر پدرو مادرم نجاتم داد حاج اقا
او اخم شیرینی کرد و گفت:
_حواسم هست که سه بار بهم گفتید حاج آقاها..
خندیدم:
_ببخشید..باید تمرین کنم.
پرسید:
_خب سوال بعدی؟
گفتم:
_سوال که زیاده ولی اجازه بدید یک کم با این جوابتون خلوت کنم و آروم بگیرم!
او داشت بلند میشد که شانه هاش رو گرفتم!
_کجا حاج ..کمیل؟
با شیطنت گفت:
_مزاحم خلوتتون نمیشم!
با التماس گفتم:
_منظورم این نبود! تنهام نزارید حاج..کمیل
او لبخند زد و دوباره با شیطنت گفت:
_گفتم که گرفتار شدیم..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۱۳۹ باهم خندیدیم..میان خنده،گردنش رو عاشقونه کج کرد و با آهی مستان
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۴۰
من و او تا ساعتها کنار در نشسته بودیم و بی توجه به گذر زمان صحبت میکردیم وپرده از رازها برمیداشتیم!نوبت او شد.
پرسید:
_واقعا خود الهام خاتون بهتون گفتن تسبیح و از من بگیرید؟؟
من اونچه که در خواب دیده بودم رو تعریف کردم و منتظر عکس العملش شدم!او چشمهایش پر از اشک شد و با آهی عمیق گفت:
_تا چند شب کارم شده بود گریه..بدون اون تسبیح انگار یه چیزی کم داشتم.
تسبیح رو از گردنم در آوردم و درحالیکه روی سینه ام میگذاشتم گفتم:
_درکتون میکنم! ظاهرا یک تسبیحه ولی انگار هر دونه از این مهره ها متصل به روح الهامه.من خیلی با اون مانوسم.راستش اون شب که نسیم اینجا اومد و اون زدو خورد پیش اومد بیشتر از اینکه اتفاقات آزارم بده پاره شدن تسبیح اذیتم میکرد.
او با تعجب پرسید:
_تسبیح پاره شده بود؟!
سرم رو با تاسف تکون دادم وگفتم:
_بله..من دوباره اونها رو به نخ وصل کردم.. البته یک مهره ش کمه.
او خندید:
_حالا یک صلوات کمتر نفرستید!
حالا من هم میتونستم با خیال راحت او را عاشقانه نگاه کنم.گفتم:
_اون شب و شب دعوا در مسجد بدترین شب زندگی من بود ولی هر دوشب پایان خوبی با شما داشت.
او پرسید:
_راستی شما که خونت سند داشت.پس چرا تو بازداشتگاه موندی؟! نکنه میخواستید ما رو نصفه شبی زابراه کنید؟
من بلند خندیدم و گفتم:
_اگر میشد حتما این کارو میکردم..ولی سند تو صندوق امانات بانک بود و در اون وقت شب بهش دسترسی نداشتم. البته واقعا از این بابت مدیون بانکم..
🍃🌹🍃
او آهی کشید و به نقطه ای خیره شد.انگار داشت به چیزی فکر میکرد.پرسیدم:
_به چی فکر میکنید؟
گفت:
_به الهااام و خوابی که ازش دیدید.شما میفرمایید منظورش در خواب از کسی که سختی کشیده آقاتون بوده ولی من شک ندارم او مرادش من بودم.
با تعجب نگاهش کردم.او لبخند رضایتمندانه ای زد و گفت:
_الهام برای این دنیا نبود!! او هم یک هدیه از جانب خدا بود برای سربه راه کردن من!
🍃🌹🍃
چشمام از حدقه بیرون زد!!
_حاج کمیل شما به این خوبی..به این پاکی..مگه میشه سر به راه نبوده باشید؟!
او آه کشید و به نقطه ای خیره شد.
دلم میخواست علت این سوالش رو بپرسم ولی میدونستم درست نیست. چون اعتراف به گناه خودش گناه بود.این چیزی بود که در این یکسال ازفاطمه آموخته بودم.
صحبتهای ما دونفرتا سحر طول کشید.؛نزدیک اذان صبح باهم به مسجد محله ی قدیمی رفتیم.نماز رو به اقامت او خواندم! همیشه پشت مردی قامت میبستم که هیچ چیز از او نمیدانستم فقط بدون هیچ توجیهی دیوانه وار دوستش داشتم اما حالا میدانستم که او بعد از خدا و ایمه معصومین تنها مقتدای من در زندگیست.
در اون لحظات اولیه ی صبح با نهایت وجودم از خدا خواستم که این عشق ومحبت رو از دلم نگیرد وشرمنده ی اعتماد حاج کمیل نشم. دراون لحظات آرزو کردم برای تمام دختران سرزمینم که همانند من حاج کمیل های عمامه به سر و بی عمامه در سر راهشون قرار بگیرد و اونها مثل من طعم خوشبختی و امنیت رو بچشند! و دعا کردم خدا به همه ی رقیه سادات ها، طعم مهربان و مطمئن آغوش خودش رو بچشاند.اون روز فکر کردم دیگه تمام سختیها به پایان رسید و از حالا به بعد زندگی روی خوشش رو نشونم میده اما لحظه لحظه ی زندگی پره از اتفاقهای بد وخوب!حالا که دارم فکر میکنم مزه ی زندگی به همین ترکیب غم ها وشادیهاو آرامش و سختیهاست. همین معجون بی نظیره که نشون میده چقدر پای قول وقرارهامون با خدا وخودمون هستیم.
🍃🌹🍃
بعد از نامزدی،کم کم پچ پچ ها شروع شد.حرفهای زیادی از جانب عده ای به گوشمون میرسید.همه ی اونهایی که بعد از دعوای اون شب مسجد و صحبتهای حاج مهدوی در روز بعدش لاجرم سکوت کرده بودند با شنیدن این خبر دست به دامن قضاوت و تهمت شدند وحتی دیگر به مسجد نمیومدند چون حاج کمیل پاک و اهورایی من رو به امامت وبندگی قبول نداشتند!!اون روزها دوباره روحم پراز تلاطم و نا آرومی شد. احساس گناه میکردم.چون اگر من در گذشته گناهکار نبودم هرگز این حرفها و تهمتها در مسجد نمیپیچید و قلب پاک و خدایی مرد زندگیم نمیشکست. اگرچه او برعکس من خیلی آروم بود.چندباری به او گفتم:
_عقد رو فسخ کنیم تا خط بطلان بکشیم به همه ی این تهمت ها.
ولی او میخندید و میگفت:
_اون وقت هم همان عده میگن از روی شهوات نفسانی این دختر یتیم رو گرفت و با احساساتش بازی کرد…
بعد در مقابل نگرانی من میخندید و هربار تکرار میکرد:
_رقیه سادات خانوم..همان که گفتم فقط رضایت خدااا.خدا داره امتحانمون میکنه.میخواد ببینه من موقعیتم برام مهم تره یا حرف مردم.بزار این جماعت هرچی دلشون میخواد بگن.همون که اون بالاسریه ازمون راضی وخشنود باشه کافیه..
و من مدام این حرفها رو در ذهنم مرور میکردم تا تمرین بندگی کنم..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۱۳۹ باهم خندیدیم..میان خنده،گردنش رو عاشقونه کج کرد و با آهی مستان
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سورههایی که باید در دوران #بارداری بخونید!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹 دعای #کارگشایی 🌹
🌸قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «46»زمر🌿
🌸وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا (80)اسرا
🌸وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (81)
🌸وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً (82)اسراء
🌷از جمله خواص این آیات🌷
🍂خریدو فروش #ملک
🍃رفع #اختلاف
🍂دعای #محبت
🍃شفای #قرآن
🍂#کارگشایی
🍃دعای بیرون رفتن از #منزل
🌷از ۱۰ تا ۱۰۰ مرتبه خوانده شود.
اگر کسی #شنبه و #یکشنبه ۱۰۰ مرتبه بخواند حاجتروا میشود🙏
🌷ان شاءالله🌷
📕 راهنمای گرفتاران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆#اذکار_قرآنی📿
🔆۱۲ اثر فوق العاده ذکر خدا گفتن ...!
🎙#استادرفیعی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⚜ #رفع #خصومتهای #فامیلی
اگر دو لشکر با هم به جنگ بیفتد این اسم را بخوانند تبدیل به صلح می شود،ونیز انسان در نزد مردم عزیز می شود.
«یا عزیزَ المنیع الغالِب علی اَمرهِ فَلا شئ یُعادِلُهُ مِن خَلِقه»
📚کلیدهای اسرارصفحه۱۹۲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟠 تاثیر دعا و درخواست از خداوند در اوقات #سَحَر و #بین_الطلوعین
🔸️افرادی که #حاجت مهمی دارند، مثل فرزندآوری، ازدواج، شغل و... در این اوقات حاجات خود را از خداوند متعال طلب کنند.
🎙حاج آقا افراشته
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔅 #صالح #شدن #اولاد
در قنوت نماز صبح اين آيه را كه در آخر سوره فرقان آمده است بخوان ؛ تا خداوند اولاد و فرزندان تو را صالح نمايد ؛ وآن دعا اينست:
« ربَّنا هَب لَنا مِن اَزواجِنا و ذُرّيّاتِنا قُرَّةَ عَينٍ واجعَلنا للمتَّقين اِماما »
📚( سوره فرقان: ص 53)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📁 «کدام امام!؟»
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 سنی باشرف؛ وهابی بیشرف!
🔴 پاسخهای دندانشکن یک عالم اهلسنت به شیوخ وهابی؛ بروید از کودکان غزه عقاید ناب اسلامی را بیاموزید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥رهبرمعظم انقلاب: اسرائیل نابود خواهد شد و آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پیش بینی قرآنی شیخ احمد یاسین، رهبر شهید حماس: اسرائیل در سال ۲۰۲۷ وجود نخواهد داشت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ استاد رحیم پور: آنهایی که نه غزه نه لبنان گفتند یک لحظه برای ایران کار نکردند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⭕️ فراخوان و آلارمِ خبرنگارِ روزنامهی شرق برای برپاییِ آشوبی دیگر در پیِ تصویب لایحهی عفاف و حجاب توسط شورای نگهبان!
از نیروهای امنیتی و قضایی درخواست میکنیم با اقدامِ به موقع، مانع از بازآفرینیِ نقشِ الهه محمدی و نیلوفر حامدیها شوند.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🚨🚨#مهم | با درخواست ۴۵ نماینده و رأی کمیسیون امنیت ملی، پرونده انتصاب غیرقانونی ظریف در جایگاه معاونت ریاست جمهوری به صحن علنی مجلس ارجاع شد‼️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
در این ایام که جنایت تبهکاران بینالملل امنیت حیاتی منطقه را تهدید میکند، حافظان امنیت ایران عزیز را فراموش نکنیم.
⭕️ خجالتآور است برای کشوری که فیلم «جوانمردان» از رسانهی ملیاش پخش میشود؛
اما سرهنگ جوانمردی را به جرم دفاع از امنیت ملی در راهروهای دادگاهها بگردانند و بدتر از آن، برایش حکم اعدام صادر کنند❗️
روشنگری وظیفه ی هر ایرانی باغیرت است، کوتاهی نکنیم...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
بسمه تعالی
امام صادق عليه السلام :
ثَلاثَةُ أشياءَ يَحتَاجُ النّاسُ إلَيها : الأمنُ وَ العَدلُ و الخِصبُ
سه چيز است كه مردم به آنها نيازدارند : امنيّت ، عدالت و رفاه
بنده به عنوان جهادگر و خادم ملت شریف ایران و جانباز اغتشاشات ۱۴۰۱ که مورد اصابت تیر از سوی دشمنان نظام جمهوری اسلامی قرار گرفتم که اگر فرمانده وقت نیروی انتظامی بندرانزلی جناب سرهنگ سید جعفر جوانمردی در آن زمان و مکان نبود و مثل کسانی که از ترس جان خود تماشا میکردند به کمک بنده نمی رسید مانند شهید عجمیان و شهید علی وردی جسم مرا غرق در خون میکردند
و حالا آن مرد شجاع و بزرگ که جانش را در کف دستانش گرفته بود و زندگیش را فدای ملت و نظام مقدس کرده بود در خطر است آن هم نه به دست اسرائیل غاصب و اشرار و گروهک و غیره ،
پایان زندگی و ادامه خدمت او به دستان مقامات قضایی کشورمان است که خواهشمندم از جناب حجتالاسلام والمسلمین غلامحسین محسنی اژه ای رئیس قوه قضائیه و همه دست اندرکاران پرونده سرهنگ جوانمردی که دل دشمنان نظام و رهبری را شاد نکنید
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاتة
#نه_به_اعدام_سرباز_وطن
#امنیت_را_پایه_چوبه_دار_نبرید
#سرهنگ_سید_جعفر_جوانمردی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷رهبر انقلاب:
«دشمن امنیت ملی ما را هدف گرفته است! امنیت ملی برای یک ملت، از همه چیز واجب تر است!»
‼️در میان جنگ ترکیبی کسی سرباز خودش را اعدام نمیکند!
🛑اگر «جوانمردی»ها نبودند، تاکنون بارها نظام براندازی شده بود...
#نه_به_اعدام_سرباز_وطن
#نشر_حداکثری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#اطلاعیه
#ختم_دوره_329
#ختم_قرآن_دسته_جمعی(هفتگی)
اعضای محترم #کانال_
📕نــداے قــرآن و دعــا📕 رو آغاز می کنیم.🌷 😍
💠 روزهای جمعه«ختم قرآن» برای خشنودی و سلامتی و تعجیل در فرج مولا و هدیه به ساحت مقدس اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و تمام اموات مومنین و مومنات و سلامتی مریضان و
به نیت شفای بیماران مد نظر
صاحب خونه شدن تمامی مستاجرها و آزادی زندانیان بی گناه و دوری از گناه و ازدواج و خوشبختی جوانان و موفقیت در درس و دانشگاه و به نیت بچه دار شدن زوجینی که نمیتوانند بچه دار بشن و همچنین به نیت حوائج شخصی
و همچنین به نیت
برای نجات از شر فتنه های آخرالزمان و در امان بودن و نگه داشتن دین و ایمانمان
همچنین به نیت
#سال_فرج_مولاعج
وهمچنین هدیه به
🌺✨#حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام_مادر_گرامیشان🌟🌺
و همچنین حاجت روایـــے شما دوستـان برگزار می شود .
🔷عزیزان جهت اتمام ختم همکاری کنند
💠 دوستان جزو هایی که تیک کنارشون خورده انتخاب شده هستند بقیه رو انتخاب کنید
#توجه
💠 جزء مورد نظر رو به شخصی مدیریت اعلام کنید 💠
💠 فرصت خواندن جزو:از امروز تا جمعه هفته آینده
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن،اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
با توکلـ به نامـ اعظمتـ یا رحمانـ یا رحیمـ
﷽📖 #جزء1) کاربر خانم غفاری
﷽📖 #جزء2) کاربر خانم فاطمه براتی
﷽📖 #جزء3) کاربر خانم فاطمه رضایی
﷽📖 #جزء4) کاربر خانم میرزایی
﷽📖 #جزء5) کاربر آفاق خانم
﷽📖 #جزء6) کاربر شهناز خانم
﷽📖 #جزء7) کاربر خانم امیدی
﷽📖 #جزء8) کاربر خانم زهرا
﷽📖 #جزء9) کاربر خانم ترکی
﷽📖 #جزء10) کاربر خانم شهناز جعفری
_🔰____🔰____🔰_____🔰_
﷽📖 #جزء11) کاربر خانم میرزایی
﷽📖 #جزء12) کاربر خانم فاریابی
﷽📖 #جزء13) کاربر خانم قنبری
﷽📖 #جزء14) کاربر خانم قنبری
﷽📖 #جزء15) کاربر آقای توکلی
﷽📖 #جزء16) کاربر خانم بزرگی نژاد
﷽📖 #جزء17) کاربر خانم فرشته
﷽📖 #جزء18) کاربر خانم رز
﷽📖 #جزء19) کاربر خانم جعفر زاده
﷽📖#جزء20) کاربر آقای امینی پور
_🔰____🔰_____🔰_____🔰_
﷽📖 #جزء21) کاربر خانم سعادتمند
﷽📖 #جزء22) کاربر خانم عبداله پور
﷽📖 #جزء23) کاربر خانم عبداله پور
﷽📖 #جزء24) کاربر خانم عبدالوند
﷽📖 #جزء25) کاربر خانم فراهانی
﷽📖 #جزء26) کاربر نفس خانم
﷽📖 #جزء27) کاربر خانم زنگنه
﷽📖 #جزء28) کاربر خانم گرگی
﷽📖 #جزء29) کاربر خانم اعظم براتی
﷽📖 #جزء30) کاربر خانم غفاری
❣ الّلهُــــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣
به لطف دوستان ختم کامل قران انجام وبه پیشگاه مقدس آقا صاحب الزمان (عج) هدیه خواهد شد.
#توجه
💠 جزء مورد نظر رو به شخصی مدیریت اعلام کنید 💠
دوست عزیزی که جزء سی رو میخونه ان شاءالله ختم قرآن رو هم بخونه بی زحمت 😍🌸
تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان عج 14 مرتبه #صلوات🌺😍
اجرکم عندالله🌺🌺🌺
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
➖➖➖➖➖➖:
@zohoreshgh
@NedayQran
🌸 دوستان عزیز
برای انتخاب و اعلام شماره جزءهای قرآنی لطفا عضو گروه بشید.🌸
https://eitaa.com/joinchat/1145241787C9085a19747
#مورخ
#1403_07_27
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 از کمک یک میلیارد و ۷۰۰ میلیونی بانوی تبریزی ،
تا فروش یک واحد آپارتمان مسکن مهر با قیمت پایه ۳.۵ میلیارد تومن ،
" برای حزب الله لبنان"
🐴 ظریف:
مردم از هزینه دادن برای فلسطینی ها خسته هستند😏
🪧 پ ن ،،،؛
خداوکیلی امریکا یک صدم این موجود پلشت به ما ضربه زده ؟ در طول عمر کثیف سیاسی اش ؟؟؟ ،، !
❗نهادهای ذیربط کجا خوابیدن ؟
زیر راه پله یا توی کارتن تو پیاده رو ؟؟
👌 به والله قسم هرکی دستش به این کره اسب رسید و اونو ادب کرد ،
من تا آخر عمر نوکریش می کنم...
🪧 #وعده_صادق 🙏
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⭕️این عکس بیرون آمد که جوانی ۱۹ساله، مقابل بیمارستان محل بستری شاه مخلوع در آمریکا بیانیه میخواند، این جوان یهو رفت دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل، بعد یهو شد عضو مذاکرات قطعنامه 598، بعد سعدآباد و بعد برجام، تو تمام مذاکرات هم ما باختیم!
واقعا #ظریف رو چه کسی به ایران غالب کرد؟
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕