262-hejr-ta-2.mp3
5.15M
#صوت_تفسیر #صفحه_262 سوره مبارکه #حجر
بخش دوم
#سوره_15
#جزء_14
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روی لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92476
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92477
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/NedayQran/92478
#دعــاے_عهـــد👇
https://eitaa.com/NedayQran/92479
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/NedayQran/92480
#دعای_هفتم #صحیفه_سجادیه
https://eitaa.com/NedayQran/99580
#زیارت #جامعه_کبیره👇
https://eitaa.com/NedayQran/92481
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/NedayQran/92482
#جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/92483
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/96596
#امام_زمان عج
💚#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 لحظهٔ وصل به یک چشم زدن میگذرد؛
این فراق است که هر ثانیهاش یکسال است..
#اللهم_الرزقنا_حرم
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست
بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست
دیوانه این چنین که منم در بلای عشق
دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
جــــهان با خنــده هایت
صـــورت زیبـــاترے دارد...
بخـــند ایـن خنده هاے مــــاه
کــــلے مـشتــــرے دارد...
#دلبرا_لبخند_تو_دل_میبرد
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❖﷽❖
⭕️َ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ..
ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎ #ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﮕﻮ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺣﺮﺍم ﺍﺳﺖ ﻓﺮﻭ ﺑﻨﺪﻧﺪ...
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍁 #پنجشنبه است
🕯هـمان روزی که
🍁اهالی سفر کرده از دنیا،
🕯چشم انتظار عزیزانشان هستند
🍁دستشان از دنیا ڪوتاه است
🕯و محتاج یاد ڪردن ما هستند
🍁با ذکر #فاتحه و #صلوات
🕯روحشان را شاد کنیم
خدایا عزیزان ما را ببخش و بیامرز🍁
🍁🍂
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃
🍃🍁
#نمازویژه_روزپنجشنبہ
#نمازآرزوها....
✍آیتالله بهجت رحمهالله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه میکرد و میفرمود: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهاے براے او میرسید»
چهار رڪعت (دو نماز دورکعتی)
👈💎در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید
✨بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند
✨ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه میخواهد از خدا درخواست کند.
🌺🍃پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند🌺🍃
#غنی_شدن
🍃🌸 #روز_پنجشنبه
از براے مال و ثروت
۲ رڪعت نماز
و بعد "سوره یس" بخواند
و این عمل را تا ۳ روز انجام دهد
اکمل خواهد بود✨
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 ادامه قسمت ۱۶۶ او با تاسف سری تکون داد: _واقعا خیلی شورشو درآوردی! 🍃🌹🍃 د
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۶۷
او دوباره قدم زد
ودر حالیکه دستهاش رو با حالتی عصبی در هم قلاب کرده و باز میکرد با لحنی جدی شروع به حرف زدن کرد:
_این مدت که نبودی خیلی اتفاقها افتاد. زندگیم متلاشی شد.خیلی اذیت شدم. خیلی.
سعی کردم تا حد ممکن لحنم دلگرم کننده
باشه!
_میفهمم چی میگی.منم بالا و پایین زندگی رو چشیدم.
او با غیض ایستاد و نگاهم کرد.
_نه!!! تو مثل من بدبخت نبودی! تو همیشه بهترینها نصیبت میشد! سر کلاس بهترین درس و داشتی..بین استادها محبوب ترین دانشجو بودی..هه!!! هرچی پسر پولدار و خوش تیپ بود خر تو میشد و بعد تازه واسشون طاقچه بالا هم میذاشتی..
حرفش رو قطع کردم وبا ناراحتی گفتم:
_اینا رو همیشه گفتی..تا جایی که من یادم میاد تو عادت داری به حسادت و حسرت خوشیهای کوتاه و بی اهمیت دیگرونو خوردن.اینایی که تو میگی فقط تصور توست.و اصلا خوشبختی نیست.تو از من خوشبخت تر بودی.ولی خودت با بی انصافی پشت کردی به خوشبختیهات.
او با اشک و عصبانیت چند قدم جلو اومد
وگفت:
_خفه شوووو!خفه شو عسل..توی لا قبای امل کسی نیستی که بخوای منونصیحت کنی.این من بودم که تو رو آدم کردم.تو یک لباس درست وحسابی تنت نبود.تا چند وقت هروقت آرایش میکردی انگار یک بچه با آبرنگ صورتت رو خط خطی کرده بود.من بهت یاد دادم چیجوری مثل آدمها لباس بپوشی و آرایش کنی.اینقدر بهت یاد دادم که برام شاخ شدی. خودتو گم کردی.
با ناراحتی چشمم و باز و بسته کردم و آهسته گفتم:
_آره راست میگی.کاش بهم یاد نمیدادی..چون ده سال از خدا دورم کردی..
با کلافگی پوزخند زد و گفت:
_هه!! خداااا…رفتی سراغ کسی که هر چی میکشیم از اونه.
🍃🌹🍃
پیشونیم رو با ناراحتی مالیدم وگفتم:
_ببین اگه قراره چرت وپرت بگی من میرم. حواستو جمع کن.حرفهای تکراری هم نزن.منو کشوندی اینحا واسه شنیدن این حرفها؟!
او اشکهاشو با حرص کنار زد
و دستش رو روی کمرش گذاشت.در حالیکه سرش رو به سمت دیگرش متمایل کرده بودبا صدای آروم تری گفت:
_نه ..معلومه که واسه این حرفها اینجا نیستی.اینجایی تا بهت بگم زندگیم بخاطر تو به فنا رفت.تو خیلی زرنگ بودی.خودتو از اون کثافت با چشم وابرو نازک کردن برا یک آخوند چشم چرون کشیدی بیرون و زندگیتو سروسامون دادی ولی من..
با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم:
_حرف دهنتو بفهم نسیم..اگه یکبار دیگه دهنتو باز کنی و اسم مبارک اونو نجس کنی زنده نمیزارمت.پاکی اون آخوندی که ازش حرف میزنی خیلی بیشتر از اون چیزیه که از ذهن کثیف تو عبور کنه.
دوباره پوزخند زد. نفرت وکینه از چشمهاش فوران میکرد.گفت: _آره..میدونم..میدونم. .بخاطر همین پاکیش هم بود که گرفتت.نه چشم وابروت..
ضربان قلبم شدت گرفت.با عصبانیت جملاتم رو توصورتش کوبوندم:
_بله بله..بخاطر پاکیش بود بخاطر آقاییش بود.منو گرفت تا از شر شیاطینی چون تو در امان بمونم..
🍃🌹🍃
باورم نمیشد که مرتکب چنین اشتباهی شده باشم. چرا باز به او اعتماد کردم؟! خدایا من به بنده ت اعتماد کردم چون یقین داشتم تو پشت منی..
ادامه👇👇
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۶۷ او دوباره قدم زد ودر حالیکه دستهاش رو با حالتی عصبی در هم قلاب
👇ادامه قسمت ۱۶۷ #رهایی_ازشب👆
یک احساسی در درونم فریاد زد
تو در آغوش خدایی! آغوش خدا امن ترین جای دنیاست.سرم رو تکون دادم و گفتم:
_پس همه ی حرفهات و گریه هات دروغ بود نه؟؟ اومده بودی مسجد تو این مدت تا برام تور پهن کنی؟! ای خاک بر سر من که بهت اعتماد کردم.
گوشیمو از کیفم در آوردم و شماره ی حاج کمیل رو گرفتم.گوشیمو از دستم قاپ زد و پرتش کرد اونور اتاق.
دوباره وحشی شده بود. با صدایی دورگه گفت:
_خفه شو و بزار حرفم وبزنم.نترس میری خونتون نگران نباش.هنوز اونقدر گرگ نشدم تا بدرمت
به نفعم بود خودم رو کنترل کنم.نسیم خوی وحشیانه ش پیدا شده بود.دوباره با حالتی عصبی اتاق رو دور زد.
_کامران یه روز اومد دنبالم.گفت دلم گرفته بریم بیرون.منم ذوق کردم که به من توجه میکنه.زنگ زدم به مسعود گفتم.گفت حله برو.باهاش رفتم تا شب با هم خیابون ها رو گز میکردیم.بهم گفت ازت کفریه.گفت نمیتونه تو رو ببخشه.من خرم بهش میگفتم ولش کن.اون بخاطر شرایط زندگیش اینطوری بوده.سعی میکردم آرومش کنم.اون گریه کرد. میگفت بدون تو زندگی براش میسر نیست.خیلی سعی کردم آرومش کنم.من احمق واقعا دلم براش سوخت.وقت خداحافظی موقعی که داشت منو میرسوند خونه گفت:میشه از این به بعد یکم بیشتر ببینمت؟؟منم از خدا خواسته گفتم:آره! هروقت تو بخوای.از اون روز هی مدام با هم میچرخیدیم.چه با مسعود چه بی مسعود!
یه روز وقتی تو کافه ش بساط عیش سه نفرمون به پا بود گفت منم قاتی بازی..گفتیم کدوم بازی؟گفت همون تورکردن بچه مایه دارها.. مسعود گفت بدون عسل دیگه نمیشه. همونجا خون خونم و خورد که لعنت به این عسل که حتی مسعود هم همش تو فکر اونه..حتی وقتایی که..
بدنم یخ کرد..با صدایی لرزون به نسیم گفتم:
_خفه شو نسیم..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👇ادامه قسمت ۱۶۷ #رهایی_ازشب👆 یک احساسی در درونم فریاد زد تو در آغوش خدایی! آغوش خدا امن ترین جای د
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۶۸
_خفه شو نسیم..دیگه نمیخوام حرفهاتو بشنوم. کثافت کاریهای شما سه تا دیگه به من ارتباطی نداره.
اون ایستاد و با لبخند جنون آمیزی نگاهم کرد.
_اتفاقا ربط داره که میگم! مگه نمیخوای بدونی چرا برات تور پهن کردم؟ پس لال شو وگوش کن.کجا بودیم؟؟!! آهان اونجا بودیم که مسعود گفت بدون تو نمیشه بازی کرد.کامران گفت:من یه پیشنهاد دارم.این دفعه میریم سراغ دخترا.. منم براتون کار عسل و میکنم! من ومسعود جا خوردیم.گفتیم:تو که وضعتت توپه..پولت از پارو بالا میره.میخوای اینکار وکنی که چی بشه؟! گفت میخوام انتقام خودمو اینطوری از عسل بگیرم.خدا رو چه دیدی شایدم تو همین بازیها زن آینده مم پیدا کردم.سهمم نمیخوام هرچی در اومد واسه شما..مسعود داشت خامش میشد ولی من روشنش کردم که به همین زودیها به اون اعتماد نکنه.ولی اون احمق بااینکه حرف منو قبول کرد و این ریسکو نکرد یه شب تو بد مستی، جریان تورکردن پسرهای قبلی رو براش تعریف میکنه اسم و آدرسشونو به کامران میده.
🍃🌹🍃
حرفهاش به اینجا که رسید با کلافگی و اضطراب از جیب شلوارکش پاکت سیگارش رو در آورد و یک نخ روشن کرد.اینقدر با حرص وعمیق سیگارش رو میمکید که انگار قرار نبود دودش رو بیرون بده.
_به یک هفته نکشید سر وکله ی پسرها پیدا شد.برا مسعود دام پهن کرده بودن و نصفه شبی تا میخورد زدنش..وقتی مسعود با سرو کله ی خونین برگشت خونه نزدیک بود سکته کنم. خودش عین مار زخمی بود.اجازه نمیداد دست بهش بزنم.یا حتی ازش بپرسم کی این بلا رو سرش آورده. چندروز بعد که حالش بهتر شد جریان و برام تعریف کرد.خیلی سوخته بود. مسعود و که میشناسی؟ نمیزاره کسی دورش بزنه.شال وکلاه کرد رفت سراغ کامران هرچی گفتم نرو تو کتش نرفت گفت میرم جنازشو تحویل ننه باباش میدم بعد برمیگردم. منم پشت بندش رفتم.چون نگرانش بودم.
نزدیک میز اومد وسیگارش رو روی میز خاموش کرد و بلافاصله سیگار تازه ای روشن کرد.تنفس برام سخت شده بود سرفه م گرفت. در حالیکه سیگارش رو با لذت دود میکرد با چشمهای خمار نگاهم میکرد گفت:
_لعنت بهت عسل!! لعنت بهت که آدمهایی به بزرگی کامران حتی حاضرند بخاطرت مرتکب قتل بشن!!
🍃🌹🍃
از نفس افتادم!!
نه از دود سیگار بلکه از جمله ی آخر نسیم!با زبونی که در دهانم نمیچرخید تکرار کردم: _قتل؟!!!!
او چشمهاش پر از اشک شد.
گوشیش زنگ خورد.سراغش رفت وبا حالتی عصبی جواب داد:
_الووو.نه هنوز اینجاست! داریم باهم درددل میکنیم. کی میرسید؟! اوکی! منتظرم.
با اضطراب از جا بلند شدم!
اگر نسیم برای من تور پهن کرده بود پس حتما قصه ی بیماری مادرش هم کذب محض بود.
پرسیدم:
_کی قراره بیاد اینجا؟! با کی داشتی هماهنگ میکردی؟
او پوزخندی زد و نزدیکم شد.
_صبر کن میفهمی!
دلم گواهی بد میداد! نکنه منتظر مسعود بود؟! نکنه قرار بود بلایی سرم بیارند؟!به سمت اتاق رفتم تا چادرم رو بردارم.او زودتر از من به طرف در دوید و درحالیکه کلید رو داخل قفل میچرخوند گفت:
_فکر کردی به همین سادگیهاست؟ هنوز حرفهام تموم نشده..
به سمت دستش خیز برداشتم تا کلید رو ازش بگیرم او باسیگار پشت دستم رو سوزوند و به سمت پنجره رفت و در مقابل چشمهام کلید رو پایین پرتاب کرد.
با التماس گفتم:
_نسیم خواهش میکنم این کارو نکن باهام.. آخه اینهمه کینه از من برای چی؟!!
او به سمتم حمله کرد و در حالیکه موهامو با خودش به طرفی میکشوند با اشک گفت:
_برای چی؟؟ برای چی.؟بیا تا بهت نشون بدم.من و به سمت اتاقی برد.پوست سرم داشت کنده میشد ولی جیغ نمیکشیدم فقط سعی میکردم باهاش درگیر نشم تااتفاقی برای بچه م نیفته
در اتاق رو باز کرد و موهامو ول کردبا اشک وهق هق گفت:
_ببین..ببین چه بلایی سر زندگی من آوردی.. اگه توی لعنتی به کامران نمیگفتی که مسعود برات نقشه ی تور کردنشو کشیده هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد.
🍃🌹🍃
سرم گیج وچشمهام سیاهی میرفت!
به زور بدنم رو راست کردم و به اون سمت اتاق روی تخت نگاه کردم.ناگهان مثل جن زده ها از اتاق بیرون دویدم. اومدنبالم اومدو در حالی که شانه هام رو تکون میداد با ضجه گفت:
_کجا.؟؟ کجا؟؟ ببینش خوب ببینش ببین چطوری زمین گیرش کردی
من هلش دادم و در حالیکه عقب عقب میرفتم: گفتم:
_احمق بیشعور اون نامحرمه..لعنت بهت نسیم لعنت..
او با عصبانیت محکم تو صورت خودش زد و گفت:
_نامحرمه؟! زندگی منو ومسعود و به فنا دادی رفت حالا بجای اینکه شرمنده باشی داری میگی نامحرمه؟؟!
🍃🌹🍃
دیگه سرپا ایستادن برام مقدور نبود.
دیوار رو گرفتم و خودم رو به مبل رسوندم. نفسم بالا نمیومد.به هن هن افتاده بودم. نشستمو سرم روی دسته ی مبل افتاد.کی از این کابوس ترسناک بیدار میشم؟کی تموم میشه؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👇ادامه قسمت ۱۶۷ #رهایی_ازشب👆 یک احساسی در درونم فریاد زد تو در آغوش خدایی! آغوش خدا امن ترین جای د
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۶۸ _خفه شو نسیم..دیگه نمیخوام حرفهاتو بشنوم. کثافت کاریهای شما سه
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۱۶۹
کی تموم میشه؟خدایا من به درک ولی حواست به آبرو وبچم باشه!کاش حاج کمیل آدرسم رو داشت.کاش یک جوری مطلعش کرده بودم میومد و به فریادم میرسید.
با اندک نایی که داشتم ساعت روی دیوار رو نگاه کردم.حاج کمیل حتما تا به الان کلاسش تموم شده بود.
حتما کلی به گوشیم زنگ زده بود و الان نگران حالم بود.اشکم از کنار چشمم لابه لای موهام غلتید.نسیم مقابلم زانو زد.چشمهاش کاسه ی خون بود و در دستش یک لیوان آب.لیوان رو روی زانوم گذاشت:
_بخور عسل..بخور تا یه بلایی سر بچه ت نیومده.من نمیخواستم بزنمت..
سرش رو روی زانوم گذاشت وهای های گریه کرد.
_عسل مسعود همه چیز من بود..از روزی که فهمیده نمیتونه راه بره دو بار خودکشی کرده. باهام یک کلمه هم حرف نمیزنه..عسل مامانم مامانم وقتی فهمید من وگرفتند از غصه ی آبروش و هرزگی من سکته کرد و مرد..عسل من خیلی بدبختم..خیلی..روز و شب کارم گریه ست..همه ش خواب مامانمو میبینم.اون بدبخت بود.اون از جوونیش که اسیر شهوترونیها و زن بازیهای پدر (فحش رکیک)شد اینم از عاقبت دخترش!!
اینقدر بلند بلند و از ماورای جان گریه میکرد که تن وگوش هر شنونده و بیننده ای میلرزید. مادر نسیم مرده بود؟!یعنی بیمار نبود؟! بخاطر تکونهای زانوم لیوان آب نقش زمین شد.زیر لب آهسته و با اشک گفتم:
_دیگه نمیدونم کدوم حرفت راسته کدوم حرفت دروغ..ولی بخاطرمسعود متاسفم. من نمیدونم جریان چیه؟نمیدونم چیشده.. ولی تقصیر من چی بوده نسیم؟؟ من اگه دنبال آزار تو بودم الان اینجا چیکار میکردم؟
🍃🌹🍃
نسیم همچنان گریه میکرد.با مشت به سینه ی خودش میکوبید ومیگفت:
_دیگه نمیخوام زنده باشم..دیگه نمیخوام….
سرم از درد میسوخت و حالت تهوع داشتم.خودم رو از روی مبل به طرف پایین سر دادم و بغلش کردم.او روی شونه هام بلند بلند گریه میکرد.تنم میلرزید. نمیتونستم آرومش کنم.سرش رو نوازش کردم و کنار گوشش آروم نجوا کردم:
_آروم نسیم آروم.. صدای گریه هات مسعود وبیشتر آزار میده. این سختیها اولشه..الان بدترین دردها درمان داره..
منو با ناراحتی کنار زد.زانوهاش رو بغل گرفت:
_باهام صمیمی نشو..ازت متنفرررم! اگه میبینی رو شونه ت گریه کردم از بی کسیه.اگه دیدی برات آب آوردم بخاطر اون توله سگیه که تو شکمت داری.. همتون تقاص پس میدید..از تو گرفته تا کامران!
پرسیدم:
_کامران چطوری این بلا رو سر مسعود آورد؟ الان کجاست.؟ زندانه؟!
لعنتی!!! دوباره یک سیگار دیگه..دست کرد توی پاکتش! خداروشکر پاکتش خالی بود.با حرص پاکت و پرت کرد گوشه ی دیگه ی خونه.گفت:
_اون بی شرف تبرئه شد.چون باباش حاجی بازاریه.عموهاش همه کله گنده اند. فقط براش دیه بریدن که اونم ارزشش به قیمت کل این بدبختیها نیست..
پرسیدم:
_کامران چطوری اینو زد که مسعود این بلا سرش اومد.؟
دستش رو با کلافگی لای موهاش برد و گفت:
_چندبار بهت بگم درگیر شدن؟! مسعود رفته بود اونجا با توپ پر! اون اولش آروم بود ولی بعد که مسعود بهش حمله کرد اونم کم نذاشت..بعد وقتی مسعود چاقو کشید اون هلش داد کمر مسعود محکم خورد به میز و میزم خورد به شیشه!! شیشه هم کلا خراب شد رو سر مسعود.
آه کشید:
_بیچاره مسعود! کاش میمرد وبه این روز نمی افتاد.
با احتیاط گفتم:
_خب اینکه تو تعریف میکنی جرم با مسعوده نه کامران! مسعود نباید میرفت سروقت اون..
او سرش رو با حرکتی سریع به سمتم چرخوند. چشمهاش از زیر موهای به هم ریخته ش پیدا بود.برق نفرت و انتقام از لای اون موها هم پیدا بود.وقتی حرف میزد دندونهاش کاملا پیدا میشد.
_یعنی پر روتر از تو آدم ندیدم! تو این شرایط داری وکالت کامران و به عهده میگیری میگی کی مقصره کی نیست؟؟ تو این شرایط که من دارم از غصه ی کارهای تو و اون عوضی می میرم؟؟؟
🍃🌹🍃
او خطرناک بود دچار جنون آنی میشد! تجربه ثابت کرده بود.ازش فاصله گرفتم و کمی عقب تر به دیوار تکیه زدم.گوشیم باهام یک قدم فاصله داشت.ولی تمام قطعاتش به گوشه ای پرت شده بود.دیگه توان یک مبارزه ی دیگه رو نداشتم.او زورش بیشتر از من بود چون من مجبور بودم محتاط تر عمل کنم تا بلایی سر بچه م نیاد.
فقط میخواستم سریع تر از اون خونه بیرون برم.با درماندگی التماس گفتم:
_نسیم من خیلی حالم بده.برو چادرم و بیار برم؟!!!!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
#دعای_نجات_از_بدهکاری_و_غم
🍃 اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ الْهَمِّ وَالْحَزَنِ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ الْعَجْزِ وَالْكَسَلِ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ الْجُبْنِ وَالْبُخْلِ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ غَلَبَةِ الدَّيْنِ، وَقَهْرِ الرِّجَالِ 🍃
🔸ای الله به تو پناه می آورم از غم و اندوه و به تو پناه می آورم از ناتوانی و تنبلی به تو پناه می آورم از بزدلی و بخیلی و به تو پناه می آورم از غلبه وام و تسلط مردم (طلبکاران).
#پرداخت_بدهی_افزایش_روزی
دو رکعت نماز بعد از نماز مغرب بخواند در هر رکعتی بعد از فاتحه بیست و پنج مرتبه آبه زیر را بخواند :
وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ
بعد از فراغ صد مرتبه بگوید :
اللَّهُمَ أَغْنِنِي بِغِناکَ وَ بِفَضْلِكَ عَمَّنْ سِوَاكَ َ يَا حَيُ يَا قَيُّومُ
📖گلهای ارغوان ج ۱ ص ۱۱۷
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ایمنی_از_ترس
🌸✨ پیامبر ص ؛
سوره سبأ را بنویسد و بر خود
آویزد تا هیچ جنبنده مزاحمی
به او نزدیک نشود و اگر بشوید
و بنوشد و بر خود پاشد
ترسش میریزد✨
📚 تفسیرالبرهان۴/۵۰۴
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعاےشش_قفل
🔘✍🏻روایت کرده اند که حضرت رسول صلّی الله علیه و آله فرمودند:هرکس که دعای شش قفل را بخواند و یا نزد خود نگهدارد خداوند او را در مورد رحمت خودقرار داده و از تمام آفات حفظ می نماید و دعایش همیشه مستجاب است ودر دنیا با عزت و احترام زندگی می نماید ان شاءالله.
🔓قفل اول
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
«بِسمِ اللهِ السَّمیع البَصیرِ الَّذی لَیسَ کَمِثلِه شَیءٌ وَهُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیمٌ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمَ الرّاحمینَ وَ صَلَّی عَلی مُحَمّد وَالِه اَجمَعینَ.»
🔓قفل دوم
بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم
«بِسم الله الخالِقِ العَلیمِ الَّذی لَیسَ کَمثلِه شَیءٌ وَ هُوَ الفَتّاحُ العَلیمُ بِرَحمَتِکَ یا ارحَمَ الرَّاحمینَ.»
🔓قفل سوم
بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم
«بِسم الله السّمیعِ العَلیمِ الَّذی لَیسَ کَمثلِه شَیءٌ وَ هُوَ الغَنیُ القَدیرُ»
🔓قفل چهارم
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
«بِسم الله العَزیزِ الکَریمِ الَّذی لَیسَ کَمِثلِه شیءٌ وَ هُوَ العَزیزُ الکَریمُ بِرَحمَتِکَ یا ارحمَ الرَّاحِمینَ.»
🔓قفل پنجم
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
«بِسمِ اللهِ السَّمیعِ العَلیمِ الِّذی لَیسَ کَمثله شَیءٌ وَ هُوَ العَلیمُ الخَبیرُ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمَ الرَّاحمینَ.»
🔓قفل ششم
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
«بِسم الله العَزیزِ الرَّحیمِ الَّذی لَیسَ کَمِثلِه شیءٌ وَ هُوَ العَزیزُ الغَفوُرُ فَاللهُ خَیرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرحَمُ الرَّاحمین.»
📚کلیداسرار
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#آیه_درمانی #هدایت
🌸✨ جهت #عاقبت_بخیری
#فرزندان در قنوت بخوانید ↯↯
«رَبَّنا هَب لَنا مِن أَزواجِنا و ذُرِّيَّاتِنا
قُرَّهَ أَعینٍ و اجعَلنا لِلْمُتَّقينَ إِماما»
📚 داروخانه معنوی
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#گشایش
#قسم_دادن_به_حضرت_زهرا
#گشایش_در_کار
🌺✍در «خزائن نراقی»آمده است که هر گاه حاجتی داشتی،این دعا را در کاغذی سفید،بعد از نوشتن
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم بنویس سپس آن را لابه لای گِل پیچیده در آب جاری یا در بیابان بینداز؛ به درستی که این عمل، باعث گشایش و فرج در کارت خواهد شد و دعا این است :
🍃🌺اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِأَحَبِّ الْأَسْمَاءِ إِلَيْكَ وَ أَعْظَمِهَا لَدَيْكَ وَ أَتَقَرَّبُ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِمَنْ أَوْجَبْتَ حَقَّهُ عَلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ الأَئِمَّهِ وَ تُسَمِّیهِم بِأَسمائِهِمُ الشَّریفَهِ اِکفِنی...
💙👈و در اینجا #حاجت خویش را بنویس.
📚منبع: ذکرهای شگفت معصومین
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سوره_درمانے #باطل_السحر
🍃🍂 راهکارے براے
دفع اثر #طلسم و #سحر 🍃🍂
🖋 اگر کسے را #سحر کرده باشند
روز یکشنبه سوره مزمل را بنویسد
و روے آن آب بریزد و آب را بنوشد
📚 حاشیه تفسیر زواره
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸شیطان با ظهور از دنیا میره
📌 چرا صهیونیستها زدن به سیم آخر؟
👈 وظیفه ما تو این شرایط چیه؟!
#ایران_قوی #وعده_صادق
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻✅ماجرای بانوی شهیده «صیانه ماشطه» که #پس_از_ظهور #امام_زمان (عج) به دنیا رجعت میکند و جزو خدمت کنندگان به آن حضرت خواهد بود.
🏷 #ظهور #رجعت #امام_زمان_عجل_الله_فرجه
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
کارگاه تفکر ۱۱.mp3
14.31M
#کارگاه_تفکر ۱۱
آنچه در پادکست یازدهم میشنوید :
- فکر میتواند بیماریهای روحی مثل حسادت را درمان کند!
- فکر میتواند مانع گیجی و گمراه شدن در مسیر زندگی شود!
- فکر میتواند احساس رضایتمندی از زندگی را افزایش دهد!
با مکانسیم تاثیر فکر در موارد بالا آشنا شوید.
منبع پادکست : جلسه ۵ کارگاه تفکر
#وعده_صادق
#امام_زمان عج
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مهارت طلایی.mp3
12.04M
✔️ برای برکت یافتن رزق و روزیتان در هر زمینهی مادی و معنوی، حتماً این مهارت کمخرج و آسان را بکار بگیرید!
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_رفیعی
منبع : جلسه ۲۵ از مبحث خیر و برکت
#وعده_صادق
#امام_زمان عج
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕