eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
11.3هزار دنبال‌کننده
31.6هزار عکس
6.6هزار ویدیو
477 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌹 👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان سوره مبارکه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
307-maryam-fa-ansarian.mp3
5.14M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه از کتاب تفسیر یک جلدی مبین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
307-maryam-ta-1.mp3
5.08M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
307-maryam-ta-2.mp3
6.15M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @NedayQran ❣﷽❣ 🌺 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ 🌺 🌺 ✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨ 🌺 🌺 ✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى✨ ❤️ ❤️ ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ 🌺 ✨« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهنده‌ی قلب‌ها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)✨ 💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎 🌹🕊🌹🕊🌹 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍✋ هر کجا سلطان هست، دورش سپاه و لشگر است پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشگر است با خبر باشید ای چشم انتظاران ظهور بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است عج 🌹 🌹 ✨اللَّهُمَّ‌اجْعَلْنٰا مِنْ‌أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
حقا که مرادی و مریدت شده ام من..... لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❤️ مخلوق جدا از بشری حضرت بانو😍 دنیا شب و قرص قمری حضرت بانو😉 من مذهبی ام شاعر و عاشق از قضا 👌 معشوقه ی چادر به سری حضرت بانو☺️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
"سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره تین توحیدفلق ناس 👇 جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع . ص 77 . @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
tavassol-mansuri.mp3
5.55M
❣️ با روضه 🕊💌 🎤 حاج مهدی الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج هر سه شنبه به نیت ظهور (عج) دعای توسل می خوانیم بارانی و دلگیر هوایِ بی تو محزون و غم انگیز نوای بی تو برگرد که بیقرارم و بیتابم بیزارم از این سه شنبه هایِ بی تو! تعجیل درظهور مولاعج متن دعا👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/135 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Part04_خار و میخک.mp3
9.54M
🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊فلسطین کلید رمزآلود است.. 🌷کتاب آموزنده، امنیتی و صوتی 🕊 🌷قسمت 4⃣ 🕊(مقدمه کتاب) 💠 نویسنده؛ یحیی ابراهیم سنوار 💠راوی؛ حسن همایی 💠ناشر؛ انتشارات کتابستان معرفت 💠تولید شده؛ از پایگاه صدای گویای ایران صدا 💠صدابردار؛ میثم جزی 💠تهیه‌کننده؛ سیدعلی میرطالبی‌پور 🕊لینک کتاب گویا از پایگاه ایران صدا https://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=643988 🇵🇸🇵🇸🕊🕊🇵🇸🇵🇸🕊🕊 عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
فاطمه هراسان از جا بلند شد، باید از آن آقا میپرسید که کیست و هدفش از زدن این حرفها چه بوده..اما هر ک
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فاطمه گوشی را از جیبش درآورد و با دیدن اسم روح الله دوباره اشکهایش جاری شد، نمی دانست به خاطر حال و هوای امام زاده بود یا اتفاقی که چند لحظه قبل افتاد، بر خلاف بقیهٔ دفعات که تماس روح الله را جواب نمیداد، اینبار ناخواسته تماس را وصل کرد. صدای محزون روح الله از پشت گوشی بلند شد: سلام فاطمه، جان خودت قطع نکن،حرفام را بشنو، دیشب تا صبح کلی فکر کردم، کلی بالا و پایین کردم، یک لحظه خواب به چشمام نیومد، آخرش به این نتیجه رسیدم، من بدون فاطمه میمیرم، فاطمه جان! من بدون تو نمی تونم زندگی کنم،اگر تو نباشی زندگی روح الله برفنا رفته، تو رو خدا برگرد، هر کار تو بخوای می کنم، برگرد و پشتم باش و منم قول میدم شراره را طلاقش بدم... اسم شراره که آمد ، اشک هایی که میرفت خشک بشه، دوباره به جوشش افتاد، فاطمه با بغض شکسته اش گفت: آخه چرا؟! چرا با من و خودت و زندگیمون این کار کردی؟ روح الله حق من این بود؟ چندین سال زندگی با همه چیت ساختم ،همیشه مثل کوه پشتت بودم، چرا و به خاطر چی پشتم را خالی کردی؟ رؤیاها و زندگیم را نابود کردی؟ زبان غریب و آشنا و دوست را به روم باز کردی چرا روح الله؟! روح الله که انگار هنوز گیج بود گفت: نمی دونم فاطمه، به خدا نفهمیدم چکار کردم، هنوز هم توی بهتم و فکر میکنم اینا همش خوابه...یعنی من واقعا شراره را عقد کردم؟! خدااااای من!! چند لحظه سکوت بینشان برقرار شد و بعد روح الله دوباره شروع به گفتن کرد: زنگ بزن به شراره، تهدیدش کن، از این حرفای خاله زنکی که زنها بهم میزنن بهش بزن، بترسونش، بگو نمی ذارم زندگی کنین و از زندگیم بیرونت می کنم... فاطمه اوفی کرد و گفت: فکر میکنی زنگ نزدم؟ صدبار زنگ زدم، خانم خانما جواب تلفن منو نمیده، اگه ازت حرف شنوی داره بگو جواب تلفن منو بده.. روح الله نفس کوتاهی کشید و گفت: چشم ، میگم بهش جواب تلفن هات را بده، تو هم قول بده الان رفتی خونه ، بچه ها را برداری ببری توی خونهٔ قم خودمون، من فردا میام دنبالت، با هم برمی گردیم و بلافاصله دنبال کارای طلاق شراره را میگیرم. لبخند کمرنگی روی لبهای فاطمه نشست ، این زن پاک و ساده فکر میکرد به همین راحتی که روح الله میگوید کارها پیش میرود، اما نمی دانست دست های ابلیس درکار است، همان که قسم خورده تا زندگی فرزندان آدم ابوالبشر را به آتش بکشد و تا می تواند آنها را فریب دهد و به سمت آتش دوزخ سوق دهد. فاطمه که با خشم و بغض از خانه پدرش بیرون رفته بود، با کمی آرامش به خانه برگشت، وقتی که به خانه رسید، مادر و دخترش زینب بیدار شده بودند. مامان مریم که خوب دخترش را میشناخت و حس کرد فاطمه تغییر نامحسوسی کرده در حالیکه استکان چای را به طرف فاطمه میداد گفت: هنوز باورم نمیشه شراره همچی کاری کرده باشه، تا نبینمش و با گوشهای خودم نشنوم باور ندارم، آخه شراره با اون دک و پز را با روح الله سربه زیر چکار؟! بعدم شراره خیلی احترام تو رو داشت و قربون صدقه ات میرفت،قابل باور نیست.. فاطمه گوشی دستش را نشان مادرش داد و گفت الان بهتون ثابت میکنم و چون روح الله قول داده بود به شراره بگوید جواب تلفنش را بدهد، مطمئن بود، الان شراره جواب میدهد. مادر و زینب مبهوت، فاطمه را نگاه میکردند و فاطمه شماره شراره را گرفت با دومین بوق صدای شراره که میرفت آتش بر هستی فاطمه بزند در گوشی پیچید: بفرمایید امرتون؟! همه تعجب کردند...این طرز برخورد از شراره بعید بود...بدون سلام و علیک!!! 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_دهم🎬: فاطمه گوشی را از جیبش درآورد و با دیدن اسم روح الله دوباره اشکها
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فاطمه گوشی را روی بلندگو گذاشت که صدای گستاخانه شراره در فضا پیچید: بفرمایید امرتون؟! ببین ضعیفه اگر روح الله سفارش نمی کرد، هرگز تماست را جواب نمیدادم. فاطمه که اصلا انتظار همچی برخوردی را از شراره که کلی ادعای دوستی و حتی خواهری می کرد نداشت، با تعجب گفت: واقعا خودتی شراره؟! صدای خنده کریهی از پشت گوشی بلند شد: نه پس روحمه...بگو بینم چکار داری، من وقت کل کل کردن با تو را ندارم. فاطمه آب دهنش را به سختی قورت داد و‌گفت: شراره چرا بازندگی من این کار کردی؟! من چه بدی در حق تو کردم؟ این بود جواب تمام خوبی هایی که برات کردم؟! من کم جلوی فتانه و پدر روح الله به خاطر دفاع از تو حرف بد شنیدم و طرد شدم و... شراره پرید وسط حرف فاطمه و گفت: اولا من با زندگی تو کاری نکردم، راه زندگی خودم را انتخاب کردم، بعدم می خواستی طرف منو نگیری جلو فتانه و شوهرش بد نشی مگه من بهت گفتم طرفداریم را بکن؟ بعدم خانم خانما من نیومدم که برم،اومدم بمونم در کنار عشقم روح الله و اگر تو خوش نداری،راه باز هست بفرماااا، از این گذشته روح الله تو رو دوست نداره، تو زنی نیستی که بتونی روح الله را جذب کنی، ازدواجتون با عشق شروع نشده که....تو انتخاب حوزه بودی نه انتخاب روح الله و تو‌ نتونستی توی این همه سال زندگی دل شوهرت را به دست بیاری، تقصیر من نیست که روح الله عاشقم شده... هر حرف شراره گویی پتک محکمی بود که بر سر فاطمه فرود می آمد، دنیا دور سرش می چرخید و صدای شراره در سرش اکو میشد: روح الله عاشق من شده... زینب که حال و روز مادرش را دید، گوشی را از دست مادر کشید و تماس را قطع کرد و گفت: مامان، تو مجبور نیستی با این عفریته حرف بزنی... دیگه من به زن عمو شراره نمی گم زن عمو...میگم عفریته... فاطمه نگاهی به مادرش انداخت و میدانست مامان مریم الان لب باز کند، باران شماتت باریدن میگیرد، پس از جا بلند شد و گفت: نه اینجور نمیشه، باید برم پیش پدر بزرگ و مادربزرگ شراره، اونا عمو و زن عموی روح الله هستن، پس مطمئنا بد ما را نمی خوان و میتونن یه زهرچشمی از نوه شون بگیرن... هیچ کس حرفی نزد، فاطمه که هنوز عرق آمدنش خشک نشده بود، چادر به سر کرد، چون منزل پدر بزرگ شراره توی قم بود، باید زودتر میرفت،شاید انها میتوانستند، کاری کنند. زینب در عین اینکه سن زیادی نداشت و دختری بی نهایت خجالتی بود، اما الان نگران مادر و آینده خود و زندگیشون بود، چندین بار طول و عرض هال را پیمود و بعد نگاهی به ساعتی که بر دیوار میخکوب شده بود انداخت، بیش ازیک ساعت از رفتن مادر می گذشت... با صدای زنگ در به خود آمد و خیلی زودتر از حسین و عباس و مادربزرگش، خود را به آیفون رساند و دکمه باز شدن را فشار داد. فاطمه با لبخندی بر لب وارد هال شد، زینب جلو دوید و با استرسی در صدایش گفت: چی شد مامان؟! فاطمه دستی به گونهٔ زینب کشید و گفت: برو وسایل خودت و بچه ها را جم‌و جور کن میریم خونه خودمون، فردا که جمعه هست، قراره بابات بیاد دنبالمون بریم تبریز، مامان بزرگ و پدر بزرگ شراره قول دادن که طلاق شراره را بگیرن... مامان مریم از توی آشپزخانه شاهد صحبت آنها بود با تعجب رو به فاطمه گفت: یعنی به همین راحتی قبول کردن که شراره همچی کاری کرده،یعنی خبر داشتن؟! فاطمه چادرش را از سرش در آورد،به سمت مبل کرم رنگ تک نفره روبه روی آشپزخانه رفت،روی ان نشست و گفت: نه باورشون نمی شد که...همونجا زنگ زدن مادر شراره، مادر شراره هم کلی لیچار بارم کرد که دروغه و فلان و بعد دیگه خود شراره اومد پشت خط و یه جورایی لو رفت و بعدم شراره از پشت گوشی منو تهدید کرد که آبروم را بردی و... آخرشم پدربزرگ شراره قول داد،توی همین هفته بدون سرو صدا این دوتا از هم جدا بشن.. زینب که انگار روی هوا راه میرفت گفت: خدا را شکر...مامان ما حاضریم بریم.. و این جمع پاک و ساده فکر می کردند به همین راحتی همه چیز درست میشود. 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_یازدهم🎬: فاطمه گوشی را روی بلندگو گذاشت که صدای گستاخانه شراره در فضا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: بابا حسن، پدر فاطمه،فاطمه و بچه ها را به خانه خودشان رساند. فاطمه وارد خانه شد، با اینکه همیشه اینجا را دوست داشت و خاطرات خوبی از این خانه داشت، اما به محض ورود احساس خفگی کرد. دیگر مثل قبل حال و حوصله این را نداشت که گردگیری و تمیز کند، تنها کاری که کرد، ملحفه های سفید را از روی مبلمان قهوه ای رنگ هال برداشت، شیر اصلی گاز را باز کرد و به زینب گفت: مامان شیر ظرفشویی را باز کن تا آب مونده توی لوله ها خالی بشه، یه کتری آب هم بزار تا دم نوش درست کنیم. زینب چشمی گفت و صدای شیر آب بلند شد. فاطمه سرش را به پشتی مبل چسپانید و با نگاهش کل خانه را زیرو رو کرد،نمی دانست چکار کند، انگار تمرکزش را از دست داده بود که ناگهان گوشی در دستانش لرزید، پیامی از روح الله بود: چکار کردی عزیزم؟! فاطمه بدون اینکه پیام روح الله را جواب بدهد، ناخنش را روی اسم شراره گذاشت و یه پیام کوتاه برایش ارسال کرد: کور خوندی، من تورا مثل یک آشغال از زندگیم بیرون می اندازم، روح الله مال من بوده و هست و هیچ‌کس را سهیم نمی کنم و دکمه ارسال را لمس کرد و بعد گوشی را روی میز عسلی جلوی مبل گذاشت و همانطور که نشان میداد آرام است به سمت آشپزخانه رفت. زینب که چشمش به مادرش افتاد اشاره ای به قوری کرد و گفت: مامان چای ترش دم کنم؟! فاطمه آهی کشید و گفت: چای ترش را که برای بابات دم می کردیم تا دیابتش بهتره بشه و بعد به نقطه ای نامشخص روی دیوار سفید روبه رو خیره شد و ادامه داد: کی باور میکنه بابات توی این سن دیابت داشته باشه...و من یه مدت درگیر اون بیماری مبهم که پزشک ها را هم متعجب کرده بود بشم و یاشما بچه ها یک شب خواب راحت و بدون کابووس را تجربه نکنید...اینجا همه چی مشکوکه... زینب که منتظر جواب مادرش بود گفت: گاوزبون دم کنم؟! فاطمه سری تکان داد و با صدای گوشی اش به سمت هال برگشت. اسم روح الله روی گوشی بود، برخلاف قبل به سرعت خودش را به گوشی رساند و گوشی را جواب داد. صدای دستپاچه روح الله در گوشی پیچید: الو فاطمه.. فاطمه لبخندی زد و گفت: جانم! چی شده اینقدر دستپاچه ای؟! روح الله گفت: تو به شراره گفتی که من میام قم و میخوام شراره را طلاق بدم؟! فاطمه شانه ای بالا انداخت و گفت: نه! من همونطور که خودت گفتی یه پیام بهش دادم و گفتم از زندگیم بیرونت می کنم و دیگه از آمدن تو و اینکه تو گفتی طلاقش میدی چیزی نگفتم. روح الله با همون لحن ادامه داد: پس شراره از کجا میدونست؟ اون همه چی را مو به مو میدونست، میفهمید من دارم میام، میفهمید من تصمیم گرفتم طلاقش بدم، اینا را اگر تو نگفتی پس کی گفته؟! فاطمه آه کوتاهی کشید و گفت: من نگفتم، اصلا وقت گفتنش را نداشتم ،نمی دونم از کجا فهمیده و بعد گارد گرفت و ادامه داد: نکنه حالا که فهمیده، نمی خوای بیای طلاقش بدی؟! روح الله سکوت کرده بود و حرفی نمیزد.. فاطمه که دوباره ترس وجودش را گرفته بود گفت: ببین روح الله اگر میخوای بیای که منو برگردونی و شراره را طلاق نمی خوای بدی، اصلا نیا فهمیدی؟! باز هم روح الله حرفی نزد...فاطمه که سراپایش میلرزید و معنای این سکوت را خوب میفهمید فریاد زد: چرا حرف نمیزنی؟! مثل یه مرد حرفت را بزن... روح الله با من و من گفت: نمی تونم شراره را طلاق بدم، تهدید کرده اگر اسم طلاق بیارم، بیاد جلو اداره و آبرو ریزی راه بندازه ...ببین فاطمه من.. فاطمه اجازه نداد روح الله حرف بزند با تحکم گفت: پس شراره را نگهش میداری، بیا اینجا اما بیا تا منو طلاق بدی، من نمی تونم اینجور زندگی را تحمل کنم، میای اینجا ، بی سروصدا از هم جدا میشیم، من همین خونه قم می مونم، خونه هم به نام خودت باشه من بچه هات را بزرگ میکنم، بعد که بزرگ شدن و رفتن پی زندگی خودشون ،منم میرم پی زندگی خودم و خونه را برمیگردونم به خودت.. فاطمه نمی دانست این حرفها از کجای ذهنش در امد و بر زبانش نشست، اما برمظلومیت خودش اشک میریخت و روح الله سکوت کرده بود و سکوت... 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تا قبل از قسمت ۶۰ اصلا قضاوت نکنین🌱 اگه ناراحت و عصبی شدین یه لیوان آب خنک بخورین یه صلوات هم بفرستین البته با عجل فرجهم😄😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 امام صادق (ع) ؛ اسم✨ المقیت ✨ را ۷ بار بر آب باران یا آب جارے خوانده و به طفل بدخوی بخورانند صبور و ساکت شود و هر چہ بخواند و بشنود یاد گیرد✨ 📚 بحر الغرائب ۷۸ عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸🍃🌸🍃🌸 نکته های مجرب ✨* چون خواهی کاری را ابتدا (شروع) کنی بگو : «رَبَّنا اتِنا مِن لَدُنکَ رَحمَهً وَ هَیِّئ لَنا مِن اَمرِنا رَشَداً.» ✨* چون خواهی تو را نبیند بگو: « وَجَعَلنا مِن بَینِ ابدیهِم سَدّاً وَ مِن خَلفِهِم سَدّاً فَاَغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرون» ✨* چون رسد، بگو : «لا اِله الّا اللهَ العَلی الحَکیم لا اِله اِلّا اللهُ رَبَُ العَرشِ العَظیم» ✨* چون وارد و محل می شوی، بگو : «لا اِله الّا اللهَُ وَحدَهُ لاشریکَ لَهُ،لَهُ المُلکُ وَ لَهُ الحَمدُ،یُحیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ حَیٌّ لا یَمُوتُ بِیَدِهِ الخَیرُ، وَ هَوَ عَلی کُلِّ شیءٍ قدیر» ✨* چون خواهی زبان کسی را که می کند ببندی ، بگو : «صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لا یَعقِلونَ صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لا یَرجِعونَ.» ✨* چون خواهی از کنی بسیار در سجده بگو : «لا اِله اِلّا اَنتَ سُبحانَِکَ اِنّی کُنتُ مِن الظّالمین» ✨* برای دختر بسیار بگو : «یَرجُونَ تِجارهً لَن تَبُورَ» ✨* چون خواهی از مکر در امان باشی و کارهایت را به خدا واگذار کنی بگو : «اُفَوِّضُ اَمری اِلَی الله اِنَّ اللهَ بَصیرٌ بِالعِبادِ» ✨* برای برآمدن و نیازها در شرایط سخت، بگو : «اَمَّن یُجیبُ المُضطَّرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السّوء» عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕