#ذکرروز👆
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نمازرابخواندخدااورا
دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد
[۴رڪعت ودرهررڪعت
حمد،توحید،آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Part15_خار و میخک.mp3
14.64M
🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊فلسطین کلید رمزآلود #ظهور است..
🌷کتاب آموزنده، امنیتی و صوتی 🕊 #خار_و_میخک
🌷قسمت 5⃣1⃣
🕊(مقدمه کتاب)
💠 نویسنده؛ یحیی ابراهیم سنوار
💠راوی؛ حسن همایی
💠ناشر؛ انتشارات کتابستان معرفت
💠تولید شده؛ از پایگاه صدای گویای ایران صدا
💠صدابردار؛ میثم جزی
💠تهیهکننده؛ سیدعلی میرطالبیپور
🕊لینک کتاب گویا از پایگاه ایران صدا
https://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=643988
🇵🇸🇵🇸🕊🕊🇵🇸🇵🇸🕊🕊
#فلسطین #قدس
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
او میگفت که پدر به خاطر او با فتانه دعوا کرده و به او گفته اگر دوباره روح الله را به این خانه برنگرد
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۵۱ و ۵۲
بالاخره بعد از گذشت ساعتی محمود و روح الله به روستا رسیدند، روح الله شیشه ماشین را پایین کشید، او میخواست هوای بهاری را با عطر گلها و شکوفه های درختان به جان بکشد. دو سال بود که به اینجا نیامده بود و انگار همه چیز دست نخورده باقی مانده بود.
ماشین جلوی در خانه ایستاد و روح الله سرشار از حس های متناقض بود، از طرفی خوشحال بود که پدر و خانواده اش را می بیند و از طرفی حسی بد به خاطر تجدید دیدار با فتانه وجودش را گرفته بود.. پدر کلید را در قفل در حیاط چرخاند و در باز شد و هر دو وارد خانه شدند،
پدر برای اینکه به اهل خانه بفهماند امده با صدای بلند یاالله یاالله میگفت، در همین حین در هال باز شد و پسرکی سیه چرده با قدی متوسط و هیکلی استخوانی که کسی جز سعید نمیتوانست باشد پشت در نمایان شد، سعید با دیدن روح الله بدون اینکه سلامی کند از جلوی در کنار رفت و خودش را داخل یکی از اتاق ها انداخت.
روح الله به همراه پدرش وارد اتاق نشیمن شدند، گوشهٔ اتاق تشکی قهوه ای رنگ پهن بود و روی آن فتانه حالت دراز کش به متکا ترمه تکیه داده بود، روح الله با تعجب فتانه را نگاه کرد، انگار یکی از چشم هایش کاج شده بود و گوشهٔ لبش مدام میپرید.روح الله آهسته سلام کرد و فتانه درحالیکه لبخند کج و کوله ای میزد گفت:
🔥_س..س..سلام خو..خوش ..آ..مدید
فتانه انگار تمام توانش را جمع کرده بود تا این جمله را مانند انسان های لال، مقطع مقطع بگوید. روح الله روبه روی فتانه نشست، محمود که مشخص بود از آمدن روح الله خیلی خوشحال است صدا زد:
_سعید و سعیده، مجید بیاین داداش بزرگه اومده ،یکی تون هم یه چای خوشرنگ بیارین.
چند دقیقه بعد سه فرزند فتانه داخل اتاق شدند، به دست سعید سینی چای بود، بچه ها بدون اینکه سلام علیکی کنند، یک راست به سمت فتانه رفتند و کنار او نشستند، سعید خم شد وسینی چای را به شدت روی زمین گذاشت، به طوریکه نصف چای داخل سینی ریخت
و سپس به سمت بچه ها رفت و هر سه به روح الله خیره شدند، طوری به او نگاه می کردند که انگار روح الله دشمن خونی آنهاست و کمر به قتلش بستند.روح الله متوجه بود که این بچه ها زیر دست فتانه و با کینه ای که او به خوردشان داده بزرگ شده اند،
پس نگاهی به سینی چای کرد،چای سرد و سیاه رنگ را برداشت و یه قلپ از ان خورد، استکان را سر جایش قرار داد و رو به پدرش گفت:
_من میرم به باغ سری بزنم.
انگار پدرش هم رضایت داشت، سری تکان داد، فتانه هم مثل جسمی بی روح به او نگاه میکرد، گویا او هم با رفتن روح الله موافق بود، روح الله از جا بلند شد و پیش خود میگفت:
_عجب استقبال گرمی!!
و یکراست به طرف باغ حرکت کرد. وارد باغ شد، باورش نمیشد این همان باغی باشد که روح الله دو سال پیش رها کرد و رفت، دیگر مثل دوسال قبل نبود که هر گوشه از باغ را نگاه میکردی باغچه ای برپا بود و کُردهای، گوجه، بادمجان و سبزی و اسفناج و یونجه و... به چشم بخورد.
زمین باغ خشک بود و درختان هم انگار بی روح بودند، روح الله آستینش را بالا زد، باید به باغ میرسید. روح الله بیل به دست از این ور به آن ور می رفت و مانند رباتی که قشنگ میداند چه کند، تند تند کار میکرد
و اصلا حواسش به گذشت زمان نبود، راه آب درختان سیب را باز کرد که ناگهان با صدایی از پشت سرش به خود امد:
_به به روح الله جان، رسیدن به خیر، چه شده که اینورا پیدات شده؟!
روح الله به پشت سرش برگشت و با دیدن عمو، دست از کار کشید و گفت:
_سلام عمو، ببخشید متوجه اومدنتون نشدم، اینقدر سرگرم کار بودم که...
عمو سری تکان داد وگفت:
_آره دیدم، از وقتی رفتی نه تنها این باغ که باغ مادربزرگت هم از رونق افتاده تو واقعا نعمتی بودی و ما نمی دونستیم هااا
و بعد کمی جلوتر آمد، شانه های مردانه روح الله را در دست گرفت و ادامه داد:
_حالا چی شد برگشتی؟ نکنه اون هنرنمایی بابات باعث شده فتانه به دست و پا بیافته و تو رو بکشونه اینجا تا محمود به مقصودش نرسه و فتانه را طلاق نده هااا..
روح الله با تعجب خیره به عمو شد ، یعنی از چه هنرنمایی حرف میزد؟ البته عمو با متلک میگفت هنرنمایی، حتما یه اتفاقی افتاده، پس گلوش را صاف کرد و گفت:
_مگه بابا محمود چه کرده؟ فتانه که سکته کرده و الانم طبق گفته بابام، نادم و پشیمون هست، برای همین دنبال من اومدن..
عمو قهقه ای زد و با دست به پشت روح الله زد و گفت:
_حالا زوده، بزرگ بشی میفهمی هنرنمایی چی چی هست
و بعد انگار میخواست راز مهمی بگه، سرش را به گوش روح الله نزدیک کرد و آرام تو گوشش گفت:
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۵۱ و ۵۲ بالاخره بعد از گذشت ساعتی محم
_ببین عمو، من خیرخواه تو هستم، از من میشنوی به حرف فتانه گوش نکن و لقمه ای را که برات گرفته، بنداز دور، فتانه همانطور که برا عاطفه نقشه داشت و سیاه بختش کرد، برا تو هم نقشه داره، اون زن چشم دیدن شما دو تا را نداره اینو تو گوشت فرو کن و گول ظاهرش را نخوری هااا
روح الله که هر لحظه تعجبش بیشتر میشد گفت:
_یعنی چه؟! چه لقمه ای؟ من در جریان نیستم تازه یک ساعت نیست که رسیدم روستا
عمو شکوفه ای از درخت پیش رویش چید و گفت:
_پس همون، تازه رسیدی، امشب بعد از اتمام کارت نرو خونه خودتون،بیا پیش مادربزرگ تا خوب برات بگه چه آشی برات پختن..
روح الله که انگار بچه ای سمج شده بود گفت:
_نزدیک غروب هست،بیا با هم قدم زنان بریم خونه مادربزرگ که فردا طرف صب برم باغ مادربزرگ و همین الانم بگوچی هست که من بی خبرم؟!
عمو سری تکان داد و مناظر شد روح الله آبی به دست و روش بزنه، روح الله به طرف جوی باریک آب رفت و مشتی آب به صورتش زد و از جا بلند شد و با عمو از در باغ بیرون رفتند. عمو همانطور که اطراف را از نظر میگذراند گفت:
_حقیقتش قبل از اومدن تو بین فتانه و محمود شکراب شده و محمود برای اینکه فتانه را از سر راهش برداره شرط کرده که تو رو برگردونه و چون میدونست فتانه به خون تو تشنه هست همچی شرطی گذاشت که فتانه پا پس بکشه و تمااام.. اما فتانه خیلی زیرک تر از اونه که میدان را خالی کنه، به پدرت قول داد تو را برگردونه و برات زن بگیره، تازه یکی از اقوام خودش هم برات در نظر گرفته، از من میشنوی عمو به طرف قوم و خویشا فتانه نری که اینا یک مشت بی فرهنگ و بی بته هستن و بدبخت میشی بدبختتتت... اگرم خواستی زن بگیری اصلا آشنا نگیر برو یه غریبه را بگیر، اصلا یکی بگیر که مثل خودت درس دین خونده باشه... بد میگم؟!
روح الله که کلا مغزش هنگ کرده بود و گیج شده بود و هزاران سوال در ذهنش پیچ و تاب میخورد و با خود میگفت یعنی بابام چه کرده؟! یعنی فتانه به چه قیمتی حاضر شده که من برگردم و برام زن بگیره! یعنی و....
همانطور که غرق افکارش بود، بی صدا در کنار عمو قدم برمیداشت تا به خانه مادربزرگ رسیدند...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
_ببین عمو، من خیرخواه تو هستم، از من میشنوی به حرف فتانه گوش نکن و لقمه ای را که برات گرفته، بنداز د
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۵۳ و ۵۴
یک شب از ورود دوباره روح الله به روستا میگذشت، یک شبی که داخل خانه مادربزرگ به صبح رسانده بود و مادربزرگ هم حرفهای عمو را تکرار کرده بود، اما چیز مبهمی در حرفهای عمو و مادربزرگ بود، شاید رازی که روح الله نباید الان میفهمید،
اما هر چه بود، وجود داشت،روح الله هم تجسس زیادی نکرده بود، چون معتقد بود ماه پشت ابر نمی ماند و اگر اتفاقی افتاده که به او هم مربوط است، بالاخره رو میشود. روح الله آخرین شاخهٔ خشک درخت گیلاس هم جدا کرد، عرقی را به پیشانی اش نشسته بود پاک کرد که از پشت سر صدای مادربزرگ درگوشش پیچید:
_خدا خیرت بده مادر، از وقتی رفتی هیچ کس به این باغ منِ پیرزن نرسیده، وقتی بودی قدر تو رو نمیدونستم و وقتی رفتی، تازه فهمیدم چه نعمتی از دست دادم، پسر گلم! بیا یه چایی بخور و قول بده حالا که شکر خدا دوباره برگشتی، خودت به باغ منم برسی، اصلا روح الله دستت خیلی سبز و بابرکت هست، انگار تمام برکت این باغ و اون باغ خودت توی بودن و وجود خودت هست مادر..
روح الله به طرف مادربزرگ که حصیری رنگ و رو رفته را زیر درخت بید پهن کرده بود و بساط چای اش به راه بود رفت، همانطور که چای را از دست مادربزرگ میگرفت گفت:
_چشم ننه جان، خودم نوکرتم و به باغت میرسم، الانم زودتری برم، دیدی دیشب بابام اومد گفت برا نهار منتظرم هستند و هرچی گفتم با این وضع فتانه نمیخواد، قبول نکرد.
مادربزرگ دستی به تنه درخت گرفت و با یک یاعلی از جا بلند شد و گفت:
_باشه پس حصیر را جمع کن بزار تو اتاق گِلی ته باغ و بعد برو..
مجید در خانه را باز کرد و روح الله همانطور که دستی به سر او میکشید، لبخندی زد و گفت:
_ببینم زبونت را موش خورده که حرف بلد نیستی با داداشت بزنی؟!
مجید با تندی نگاهی به روح الله کرد و دست روح الله را به شدت کنار زد و گفت:
_به من دست نزن نره غول...
روح الله نفسش را محکم بیرون داد و چیزی نگفت و وارد ساختمان شدند، بوی برنج ایرانی و خورش قورمه سبزی که او عاشقش بود در بینی اش پیچید. روح الله ناخوداگاه به سمت آشپزخانه رفت، وارد آشپزخانه شد با اینکه آشپزخانه تغییرات زیادی کرده بود و میز نهارخوری و با صندلی های چوبی قهوه ای در وسط بود
اما چیز دیگری توجه او را به خود جلب کرد، فتانه مثل بره آهویی سالم و قبراق از اینور به آنور می رفت و بساط ناهار را فراهم میکرد و اصلا متوجه ورود روح الله نشده بود. روح الله همانطور که با تعجب فتانه را نگاه می کرد گفت:
_س...سلام، میبینم که کلا خوب شدین، نکنه همه اش دروغ بود؟!
فتانه که تازه متوجه روح الله شده بود، اوخ کرد و انگشت دستش را تکان داد و گفت:
🔥_وای بریدمش...
بعد با لبخندی کج وکوله ادامه داد:
🔥_سلام پسرم، نه هیچی الکی نبود، اما انگار قدم تو شفا بود، باورت میشه از دیروز که تو اومدی انگار قدمت خیر بود، تمام کسالاتم به یک باره بعد از چند ماه علیلی برطرف شد
و بعد به سمت چایی ساز رفت و همانطور که چای میریخت ادامه داد:
🔥_بیا یه چای بخور الان نهار آماده میشه و بابات هم میرسه..
به افتخار روح الله سفره ناهار را داخل میهمان خانه انداختند، روح الله تازه متوجه پیرامونش شده بود، قالیهای نرم و ابریشمی آبی رنگ جای قالیهای قدیمی و لاکی را گرفته بود و به جای پرده های زرد با گلهای درشت قرمز رنگ، پرده های توری با یلان های کنگره ای و منگوله دار خود نمایی میکرد،
انگار فتانه از نو جهیزیه خریده بود، انهم جهیزیه ای مانند نوعروسان متمول و روح الله شک نداشت که پول این وسائل از همان پس اندازی بود که مادرش عمری برای روح الله کنار گذاشته بود و فتانه بی رحمانه و در چشم بهم زدنی آنها را قاپیده بود.
محمود که انگار از آمدن روح الله خوشحال بود، شروع به تعارف کردن کرد و به بچه هایش توصیه نمود تا داداش بزرگه دست به غذا نبرده شما هم حق ندارید غذا بخورید،
بچه ها گرچه مایل به احترام به برادر بزرگشان نبودند اما اینک بالاجبار باید قبول می کردند، ظرف قورمه سبزی یک طرف و زعفران پلو طرف دیگر، ترشی و سالاد و ماست و نوشابه هم موجود بود، یعنی فتانه سنگ تمام گذاشته بود،
کاری که از زنی تنبل مثل فتانه،بعید بود، زنی که انگار نه سررشته ای در اشپزی داشت و نه خانه داری و اگر بهتر بگوییم اصلا سررشته ای در زندگی هم نداشت.
روح الله اولین لقمه را در دهانش گذاشت که فتانه بحث ازدواج او را اینچنین پیش کشید:
_ببین آقا محمود ماشاالله هزارماشاالله پسرت برا خودش مردی شده، دیگه نوبتی هم باشه، نوبت زن گرفتنش هست، باید یه عروس خوشگل براش بگیرم.
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۵۳ و ۵۴ یک شب از ورود دوباره روح الله
محمود نگاهی با افتخار به هیبت مردانه و پهلوانی روح الله انداخت وگفت:
_بله، من موافقم، این گوی و این میدان، تو که توی اینهمه مدت که به عقد ما درآمدی برای این بچه کاری نکردی، حالا آستین بالا بزن ببینم چکار میکنی!
روح الله لقمه را با کمک قاشقی ماست فرو داد، اصلا همه چیز برایش عجیب بود، هم رفتار پدرش و هم حرکات تازه و مهربانانه فتانه! او از این مهربانی ها خیری ندیده بود و میترسید باز هم حیله و تله ای در کار باشد،
روح الله نمیدانست که فتانه با موکلش عهد کرده که روحالله را به هر طریق ممکن نابود کند. فتانه ظرف سالاد را به طرف روح الله داد و همانطور که تعارفش می کرد گفت:
🔥_ببینم پسرم! چرا اینقدر ساکتی؟! خودتم یه چیزی بگو
و چون دید روح الله حرفی نمیزند ادامه داد:
🔥_من یه دختر خوب برات در نظر گرفتم، خیلی خوشگله، میشناسیش دختر داداشم ..داداش..
روح الله وسط حرف فتانه پرید و نگذاشت حرفش تمام شود، قاشقی را که پر از پلو و خورش کرده بود روی بشقاب گذاشت و گفت:
_زن گرفتن برای هر مردی لازم هست، خصوصا برای من که توی شهر غریبم و برام لازمترین چیز همینه، اما من دوست ندارم از آشنا زن بگیرم، نه اقوام پدری و نه اقوام مادری و نه از اقوام تو، همین که عاطفه را عروس تیر و طایفه خودت کردی و بختش سیاه شد بسه، دیگه لازم نیست برای من لقمه بگیرین..
فتانه که توقع این برخورد روحالله را نداشت، پارچ نوشابه را که دستش بود محکم بر روی سفره کوبید و گفت:
🔥_به به، زبون درآوردی، افاضات بزرگتر از خودت میدی، ببینم عاطفه چی تو زندگیش کم داره که اینطور برا من دم درآوردی و اینجور حرف میزنی هااا؟! اصلا تو لیاقت طایفه منو نداری، منو بگو که میخواستم در حقت محبت کنم و به یه جایی برسونمت، دستم بشکنه که این دست نمک نداره...
فتانه از جا بلند شد و در همین حین سعید که نسبت به مادرش حس غیرت داشت هم بلند شد و شروع کرد فحشهای ناموسی و رکیک به عاطفه و مامان مطهره دادن..روح الله به شدت عصبانی شد، انگار این سعید نبود و فتانه بود، فقط با جثه ای کوچکتر اما همانقدر قبیح و بی ادب، دیگه حرمت سفره شکسته شده بود،
روح الله رو به پدرش کرد و با اجازه ای گفت و از جا بلند شد و میخواست از در میهمانخانه بیرون برود، سعید که دید روح الله توجهی به حرفش نکرد جری شده بود تمام قد جلوی در اتاق جلوی روح الله ایستاد و گفت:
_چی شد سیب زمینی؟! دل از ننه و ددت کندی؟!
روح الله دیگه تحملش تمام شد و نمی توانست شاخ شدن این پسرک بی ادب را ببیند و چیزی نگوید، دستش را مشت کرد و میخواست حواله شانه سعید کنه که ناگهان فتانه جلو دوید و سعید را کناری زد، مشت روح الله ناخوداگاه بر دهان فتانه نشست و دندان جلوی فتانه همراه با خون سیاهرنگی به بیرون پرید...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
#روا_شدن_حاجتی_که_هیچ_امیدی_به_آن_نباشد
✨اگر شخصی دچار سختی بشود یا حاجتی داشته باشد که هیچ جای امیدی برای بر اوردن ان نباشد در اخر شب واگر ثلث سوم جمعه باشد بهتر است بر خیزد و وضو بگیرد ودو رکعت نماز حاجت بخواند وبعد از نماز هفتاد بار این دعا را بخواند به اذن خدا مطلب حاصل شود و بسیار مجرب است.
✨یا ابصر الناظرین یا اسرع الحاسبین یا اسمع السامعین یا اکرم الاکرمین یا ارحم الراحمین ویا احکم الحاکمین
✨بعد از دعا دست خود را بلند کند واز قاضی الحاجات #حاجت خود را بخواهد که روا است ان شاءالله تعالی
#دعای_عطسه
*پیغمبر گرامی اسلام (ص) فرمودند:
💞 هر کس بعد از اینکه عطسه کرد بگوید:
✨ اَلحَمدُ لِلهِ عَلی کُلِ حالٍ وَ صَلَّ اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آله اَجمَعین ✨
💞 خداوند #عطسه او را تبدیل به پرنده ای بزرگتر از مگس و کوچکتر از زنبور میکند و تا قیامت زیر عرش برای او #استغفار میکند.
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دفع_بلا_و_قضا_وقَدَر
بروز مشکل و تنگنا در زندگی برای بسیاری از ما تاکنون اتفاق افتاده است و هریک از ما برای رفع آن راهکاری را دنبال میکنیم.در آموزههای دینی برای هر امری توجه به ماوراء و استمداد از ذات یکتای باری تعالی توصیه شده است.
امام رضا علیه السلام به بیان برخی اذکار اشاره میفرمایند که از آن جمله ذکری کوتاه است که به رفع تنگنای زندگی و دفع بلایا کمک میکند.
ایشان میفرمایند:
"هرگاه خداوند بر کسی نعمتی داد ،باید خداوند را حمد کند.
و هرگاه روزی اش تنگ شد، باید طلب مغفرت کند.
هرگاه محزون شد باید لاحول و لا قوة الا بالله بگوید.
هرکس بگوید: لاحول و لا قوة الا بالله خداوند ۹۹ بلا را از وی دفع میکند که آسانتر آن خفگی و نفس تنگی است.
#شرط_استجابت
① ایمان به خدا
② نیت خالص
③ توجه به معنی
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اذکار_معجزه_آسای_طلایی
🍃🌺بی درمان ترین دردهایم را
همین یک کلمه درمان میکند :
خدااااااا.....🌺🍃
#اجابت_تمام_حاجات
🌺🍃از رسول گرامی اسلام نقل شده که فرمودند:
«ابلیس گفت: هفت اسم را می دانم که هر وقت بخوانم به درجه خودم می رسم. اما چون می خواهد بخواند، خداوند از یاد او می برد....
بعد حضرت فرمود: بله هرکس این کلمات را بگوید هر چه از خدا طلب کند خداوند به او عطا فرماید:
💫«بِسمِ الله الرّحمن الرحیم💫
یا اِلهَ البَشَرِ وَیاعَظیمَ الخَطَرِ وَیامَعروفَ الاَثَر ویا سَریع الظّفَر ویا عَزیزَ المَنّ ویا واسِعَ المغفرهِ ویا مالِکَ یَومِ الدّین ایّاکََ نَعبُدُ وَایّاکَ نَستَعینُ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمَ الرّاحمینَ.»
📖مفاتیح الجنان،ص257
#ذڪر_درمانے
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹سوره فجر باخواصی بی نظیر
(با 30 آیه)سوره امام حسین(ع)🌹
🌴حضرت امام صادق(ع)میفرماید:
💥کسی که این سورهی مبارکه را هنگام طلوع فجر یازده بار قرائت کندتا طلوع فجر روز بعد از بلاها و از هر چه ترس و هراس دارد ایمن خواهد بود.💥
🌗وجالب آن که سورهی «وَالفَجر» بعداز سورهی «وَاللَّیل» نازل شده همانگونه که در طبیعت سپیدهدم فجر بعد از شب فرا میرسد.
آری قیام کربلای حسین(ع)
خود انفجار فجری از ایمان و جهاد در ظلمت شب جور و شرک بنیامیّه بود و همچنان که با فجر و آغاز روز،
حرکت و حیات مردم شروع میشود،
با خون حسین(ع) و یارانش در عاشورا اسلام جان تازهای گرفت و حیاتی مجدّد یافت.🌗
🌹مهمترین خواص🌹
🌻1) جهت گشایش در ازدواج
🌻2) جهت حفظ جنین هر روز خوانده و همراه مادر باشد.
🌻3) جهت فرزند دار شدن همراه زن و مخصوصا شوهر باشد.
🌻4) اگر صبح خوانده شود از تمام بیماریها در امان می شود.
🌻5) اگر شب خوانده شود گناهان بخشیده میشود.
🌻6) در پناه خدا بودن
📚تفسیر برهان
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#باز_شدن_درهای_رزق_و_روزی
معاویة بن عمار می گوید،خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و درخواست نمودم یابن رسول الله دعائی در جلب #روزی به من تعلیم فرما که با خواندنش خداوند باب #رزق و روزیش را به رویم باز نماید حضرت فرمود این دعا رابخوان:
اللَّهُمَ ارْزُقْنٖی مِنْ فَضْلِک َالْوَاسِعِ الْحَلالِ الطَّیِّبِ رِزْقاً وَاسِعاً حَلالاً طَیِّباً بَلاغاً لِلدُّنْیَا وَالاَخِرَةِ صَبّاً صَبّاً هَنِیٖئاً مَرِیئاً مِنْ غَیْرِ کَدًٔ وَلا مَنًّ مِنْ أَحَدِخَلْقِکَ أِلا سَعَةً مِنْ فَضْلِکَ الْوَاسِعِ فَأِنَّکَ قُلْتَ وَ سَئَلُوا اللهَ مِنْ فَضْلِهِ فَمِنْ فَضْلِکَ أَسْأَلُ وَمِنْ عَطِیَّتِکَ أَسْأَلُ وَمِنْ یَدِکَ الْمَلای أَسْأَلُ.
📚 مصباح کفعمی/۱۷۱
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعابراےداشتن_زندگی_راحت_وافزایش_رزق
💠✍🏻برای وسعت #رزق و قدرت بر خرید و #فروش متاع هرصبح وشب این دعا را هفت مرتبه بخوان :
🍂🍃اللَّهُمَ يا ذَا الرَّحْمَةِ الْواسِعَةِ يَا مُطَّلِعاً عَلَى السَّرَائِرِ وَ الضَّمائِرِ وَ الهَواجِشِ وَ الْخَوَاطِرِ لَا يَعْزُبُ عَنْكَ شَيْءٌ أَسْئَلُكَ فَیضَةً مِنْ فَیَضانِ فَضلِکَ و قَبضَةً مِنْ نُورِ صِلَتِکَ و اُنساً و فَرَجاً مِن بَحرِ کَرَمِکَ اَنتَ بِيَدِكَ الْأَمْرُ كُلُّهُ و مَقالیدُ کُلِّ شَیءٍ فَهَب لَنا ما تَقَرُّبِهِ وَ تُغنینا بِهِ عَن سُوالِ غَیرِ فَاِنَّکَ واسِعُ الکَرَمِ کَثیرُ الجَوادِ حُسنُ الشِّیَمِ فَبِبابُکَ واقِفُونَ وَ لِجودِکَ الواسِعِ مُنتَظِرونَ یا کَریمُ یا رَحیمُ
💠✍🏻با انجام این عمل هیچ گاه فقیر نخواهی شد و به احدی محتاج نمی شوی و روزگار و زندگی راحتی خواهی داشت
پیشنهاد ما اینه که از این دعا کپی بگیرید و همراه خودتان داشته باشید
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
54.mp3
2.63M
🔶 دو شاه کلید در زندگی
استاد عالی
1⃣ نماز اول وقت
2⃣ توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 منبر کوتاه
🔅 دعایی بی نظیر برای عاقبت زندگی
🔰 استاد فرحزاد
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢مأموریت قوم سلمان!
امام صادق(ع) برای ایرانیها چه پیشبینی کردند؟
یهودیان فاسد آخرالزمان چگونه از بین میروند؟
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 شهوتهای دنیایی و علمی ما، نمیذارن به استغاثه بیفتیم!
#استوری | #استاد_شجاعی
منبع: جلسه ۴۰ از مبحث انسان شناسی در آئینه صحیفه سجادیه
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
01 Az Estebdad Ta Estebdal (1403-09-11)Tehran.mp3
24.87M
🔈 #از_استبداد_تا_استبدال
🔰 جلسه اول
📌 مهندسی مسیر ظهور؛ از درک پسا پیامبر تا آمادگی پیشا ظهور [1:12]
⚜ فتنههای پیش از ظهور در کلام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ؛ نگاهی نو به خطبه 150 نهجالبلاغه [2:52]
* ظهور در کانون نگاه پیامبر (صلاللهعلیهوآله)؛ افقی که امت را چشمانتظار کرد [6:30]
* عصر ظهور؛ آغاز رهایی از زنجیرهای جهلِ تحمیلی و انحرافِ اجباری [11:02]
* ظهور و انقلابی در اتحاد؛ وقتی وحدت حق و پراکندگی باطل آشکار میشود [18:20]
* بار ولایت بر دوش اهل قرآن؛ افقی روشن در زمانه ظهور [20:34]
* جهاد و ایثار بیادعا؛ رسم یاران امام عصر (عج) [23:08]
* از اتحاد بر محور رسالت تا بازگشت به تعلقات حزبی؛ ماجرای ارتداد پس از پیامبر (صلاللهعلیهوآله) [27:44]
* ترک رشتهای که مأمور به محبتش بودند؛ وقتی امت مأموریت الهی خود را ترک کرد [32:46]
* کوخنشینان؛ برتر از تمام کاخنشینان دنیا در نگاه امام خمینی [34:56]
* انحراف از ولایت؛ میراث فرعونی سقیفه در تاریخ امت [38:22]
* از شیفتگی به دنیا تا نفرت از دین؛ ریشههای گرایش به سنت فرعون [39:37]
* تحجر مدرن؛ وقتی بستهبندی غربی دربسته پذیرفته میشود [41:54]
* چگونه احادیث پیامبر را به آتش سپردند؟ داستانی از استبداد تاریخی [44:28]
* خطبه و استدلال در برابر ذهنیتهای بسته؛ روایت مظلومیت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) [49:08]
* شکایتی ماندگار در تاریخ: نمیخواهم این جماعت بدانند کجا دفن شدهام [51:16]
⏰ مدت زمان: ۱:۰۰:۰۷
📆 ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
#فرهنگ_انتظار
#ولایت
#سقیفه
#فرعون
#تحجر
#تهران
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم‼️مهم ‼️مهم‼️
هشدار بسیار مهم عارف الهی حضرت آیه الله قرهی(حفظه الله ) در مورد نزدیکی فتنه ی اکبر ❗️
یا ایها المؤمنون
الحذر الحذر الحذر
🔴🔴🔴🔴
خدایا شرخائنین رااز سر این مملکت کوتاه کن 🤲وشروتوطئه شان را به خودشان برگردان🤲
نشررررررررحداکثررررررری
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
حرف خاص.mp3
17.51M
✘ ماه رجب، یه فرقی داره با ماههای قبلش!
که اگر بنده درکش کنه،
خدا فرموده «مطیع اون بندهاش میشه»!
#استاد_شجاعی #حرف_خاص
منبع : جلسه سوم از مبحث پرواز در آسمان رجب
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ فرق می کنه
به چه کسی
رأی بدی ...👌
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ الاغ و خر و میخ طویله 😂😂👍
گفتم فکر من رفت سمت یک بنده خدایی
آخر کلیپ را دیدم ، فهمیدم فکر بقیه هم اونجا رفته 😔🤔😏
🪧#سرطان_اصلاحات
🪧#غربگدایان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
😳😡 وقتی فردای روزی که اسرائیل رسماً اعتراف به ترور اسماعیل هنیه با کمک واتساپ در قلب تهران کرده است، واتساپ رفع فیلتـــر می شود
⁉️ اسمش رو چی بذاریم خوبه؟!
🪧#سرطان_اصلاحات
🪧#غربگدایان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⁉️ چیکار کنیم حواس مردم از دلار ۸۰ هزار تومانی پرت بشه و متوجه بوی تعفنش نشن؟! 🤔
👈 آها بریم عکس جلیلی رو بدیم هوش مصنوعی که بگیم با رفع فیلتر مخالفه!
👌همینقدر بدبخت و بیچاره و مفلوک
👌 خاااک💩 تو سر اون کسانی که دل به این جماعت ناکارآمد خوش کرده بودند
🪧#سرطان_اصلاحات
🪧#غربگدایان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
هر زمانی که دلم بهر ضریحت تنگ شد
نامتان در قلب من مانند ضرب آهنگ شد
در دلم آتش بپا کردی و سیلابی به چشم
بین آتشدان دل با اشک چشمم جنگ شد
در مُشَبّک های صحنت این دل من ساکن است
پنجره در پنجره این عشق ، تنگاتنگ شد
غصه ای شد در دلم این دوری و این دوستی
هر وجب از فاصله مانند صد فرسنگ شد
من حسادت میکنم بر سنگفرش صحنتان
تا که زیر پا بیفتد ، این دلم از سنگ شد
#السلطان_اباالحسن🌺
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر_امام_رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕