در بدو ورود رمضانیم هنوز
حسرت به دلیم و نگرانیم هنوز
گویند:که آرزو به ما عیبی نیست
یک کرببلا،که ما جوانیم هنوز
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
🌙 ماه رمضان آمده ای یار کجایی
✨ ای روح سحر، معنی افطار کجایی؟
🌙 ای صاحب این ماه، عزیزِ دل حیدر
✨ عالم شده از هجر تو بیمار کجایی؟
🌙 دربین مناجات و دعا در دل شبها
✨ خواهم فرجت را به دل زار کجایی؟
🤲🏻 اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجوَالْعافِیَةَوَالنَّصْرَ
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌷 #رمضان عجب ماهیست ...
👈 خوابیدن مان عبادت حساب مے شود...
👈 نفس کشیدن مان تسبیح خداست...
👈 یک آیه ثواب یک ختم قرآن دارد...
👈 افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک اسیر دارد...
👈 و تمام گناهان را به عبادت و توبه
تو مے بخشند...
👈 وقتے خـــدا میزبانِ مهمانے شود معلوم است سنگ تمام مے گذارد...
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
یا ربـ، ز ڪرم بہ رهبر بے همتاے
ڪن هدیہ ثباتـ قدمے پا بر جاے
از عمر تمام عاشقانش ڪم ڪن
بر عمر عزیز دل زهرا افزاے
#رهبرانه
#حضرت_آقا
#امام_خامنه_ای
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
↫صد جلوہ حیاست⇣
پیڪر خاڪے تان•••
↫لبخند خـــدا⇣
مقام افلاڪے تان•••
↫با چــادرتان⇣
مدافعان حرمید•••
↫احسنت بر این حجاب⇣
و بر پاڪے تان•••
#حجاب_یعنے_لبیڪ_یا_زینب
#حجاب
#عفاف
#چادر
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#نماز_روز_چهارشنبہ
✍ هرڪس این نماز را روز
چهارشنبه بخواند خداوند توبه
او را از هر گناهے باشد مےپذیرد
۴ رکعتست
در هر رکعت بعد از حمد
یک توحید و یک قدر💫
📚 مفاتیح الجنان
نماز هدیه به امام جواد ع در روز چهارشنبه
برای بر آورده شدن #حاجت
در روز چهارشنبه بلافاصله بعد نماز عصر بدون اینکه چیزی بگویید 2 رکعت نماز مثل نماز صبح به نیت هدیه به ( امام جواد ع ) میخوانید بعد از سلام 146 مرتبه نه یک دونه کمتر نه یک دونه بیشتر می گویید :
(( ماشاءالله لاحول و لا قوة الا باالله ))
العلی العظیم ندارد
بعدش حاجتت را از خداوند متعال میخواهی
ان شاءالله که برآورده شود.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعای_روز_دوم_ماه_مبارک_رمضان
اللَّهُمَّ قَرِّبْنِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ سَخَطِكَ وَ نَقِمَاتِكَ
خدايا مرا در اين روز به رضا و خشنوديت نزديك ساز و از خشم و غضبت دور ساز
وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِقِرَاءَةِ آيَاتِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
و براى قرائت آيات قرآنت موفق گردان به حق رحمتت اى مهربانترين مهربانان عالم.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
3_727126809182827039.mp3
4.4M
#تندخوانی_قرآن_کریم
📢 با صدای استاد آقایی
📖 جزء #سوم
Ⓜ️ حجم فایل : ۴ مگابایت
⏱ زمان فایل : ۳۴ دقیقه
اللهم العجل لولیک الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131854.mp3
7.64M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_سه_قرآن
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131853.mp3
7.37M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_سه_قرآن_ترجمه_فارسی
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Juz-003.pdf
1.33M
متن آیه به آیه
همراه با معنی
#جزء_سوم ♦️3♦️ #پی_دی_اف
(PDF)
•-------------------•°•---------------------•
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
@zohoreshgh
❣﷽❣
#نماز_شبهای_ماه_رمضان
3️⃣ #نماز_شب_سوم_ماه_رمضان:
ده ركعت در هر ركعت حمد و پنجاه مرتبه توحيد. هر كس اين نماز را بخواند در قيامت به اين كه او آزاد شده خدا از آتش است ندا مى شود.
🌺🌺🌺🌺
🌓 #نماز_هر_شب_ماه_مبارک_رمضان
مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید:
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه
#التماس_دعای_فرج✋
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
ندای قـرآن و دعا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۴۸ چند روز از آن روز میگذشت...در این چند روز اتفاقات جدیدی
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۴۹
مریم شانه های مهیا را ماساژ داد
_اینقدر گریه نکن
مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد
_باورم نمی شه که چطور نازی همچین حرفی بزنه یعنی ۶سال دوستی، همشو برد زیر سوال؟؟
_اشکال نداره عزیزم چه بهتر زودتر شناختی که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته
مهیا با یادآوری حرف های دوست 6سال زندگیش شروع به هق هق کرد
ــ ا مهیا گریه نکن دختر
مهیا را در آغوشش ڪشید
_آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده
با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند
مهیا گوشیش را برداشت
_جانم مامان
_پیش مریمم
_سلامت باشی
_هر چی...زرشک پلو
_باشه ممنون
گوشی را قطع کرد
_مامانم سلام رسوند
_سلامت باشه من پاشم چایی بیارم
_باشه ولی بشینیم تو حیاط
_هوا سرده
_اشکال نداره
_باشه
مهیا پالتویش را تنش کرد کیفش را برداشت و به طرف حیاط رفت روی تخت تو حیاط نشست مریم سینی چایی را جلوی مهیا گذاشت
_بفرمایید مهیا خانم چایی بخور
مهیا چایی را برداشت محو بخار چایی ماند استکان را به لبانش نزدیک کردو مقداری خورد چایی در این هوای سرد واقعا لذت بخش بود مهیا
_خب چه خبر
_خبری بدتر از اتفاق امروز
_میشه امروزو فراموش کنی بیا درمورد چیزای دیگه ای صحبت کنیم
_باشه
_رابطتت با مامانت بهتر شده
_میدونی مریم الان به حرفت رسیدم من در حق مامان بابام خیلی بدی کردم کاشکی بتونم جبران کنم
_میتونی من مطمئنم
با باز شدن در صحبت دخترا قطع شد مریم با دیدن شهاب با ذوق از جایش بلند شد
_وای شهاب اومدی
به طرف شهاب رفت شهاب مریم را در آغوش ڪشید و بوسه ای بر سرش کاشت
مهیا نگاه کنجکاوی به شهاب خسته و کوله پشتیش انداخت
شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ولی حفظ ظاهر کرد
_سلام مهیا خانم
_سلام
مهیا خیلی خشک جوابش را داد هنوز از شهاب دلخور بود..شهاب به طرف در ورودی رفت ولی نصف راه برگشت
_راستی مریم جان
_جانم داداش
_در مورد قضیه راهیان نور دانش آموزان که گفتم یادت هست
_آره داداش
_ان شاء الله پس فردا عازمیم آماده باش
_واقعا ؟؟
_آره
شهاب سعی کرد حرفی بزند اما دودل بود
_مهیا خانم اگه مایل هستید میتونید همراه ما بیاید
مهیا ذوق کرده بود اما لبخندش را جمع کرد
_فکر نکنم... حالا ببینم چی میشه
شهاب حرفی دیگه ای نزد و وارد شد ولی فضول شده بود و خودش را پشت در قایم کرد
_خیلی پرویی تو... داداشم کم پیش میاد کسیو دعوت کنه اونم دختر بعد براش کلاس میزاری
_بابا جم کن من الان اینهو خر که بهش تیتاپ میدن ذوق کردم ولی میخواستم یکم جلو داداشت کلاس بزارم
شهاب از تعجب چشمانش گرد شد ولی از کارش پشیمان شددو به طرف اتاقش رفت
_راستی مریم این داداشت کجا بود
_ببینم اینقدر از داداشم میپرسی نمیگی من غیرتی بشم
مهیا چندتا قند برداشت و به سمتش پرت کرد
_جم کن بابا
_عرض کنم خدمتتون برادرم ماموریت بود
_اوه اوه قضیه پلیسی شد ڪه
_بله برادر بنده پاسدار هستش
_از قیافه خشنش میشه حدس زد
_داداش به این نازی دارم میگی خشن
_هیچکی نمیگه ماستم ترشه...من برم ننم برام شام درست کرده
_باشه گلم
دم در با هم روبوسی کردن
_راستی مهیا چادر الزامیه
_ای بابا
_غر نزن
_باشه من برم
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
ندای قـرآن و دعا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۴۹ مریم شانه های مهیا را ماساژ داد _اینقدر گریه نکن مهیا
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۵۰
مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... نگاهی به کارتون های وسط پذیرایی انداخت
_مهیا دنبال چی میگردی از وقتی اومدی همه کارتون های انبارو اوردی وسط پذیرایی
احمد آقا لبخندی به مهلا خانم زد
_ولش کن خانم بزار کارشو بکنه
مهیا سرش را از کارتون دراورد و بوسی برای احمد آقا فرستاد
_ایول بابای چیز فهم
احمد آقا خنده ای کرد و سرش را تکان داد
مهیا جیغ بلندی زد ...مهلا خانم با نگرانی به سمتش رفت
_چی شد مادر
_پیداش ڪردم ایول
_نمیری دختر دلم گرفت
احمد آقا خندید و گفت
_حالا چی هست این
مهیا چادر را سرش کرد
_چادری که از کربلا برام اوردید یادتونه
مهلا خانم واحمد آقا با تعجب به مهیا نگاهی کردند مهلا خانم شوک زده پرسید
_برا چیته؟؟
_آها خوبه یادم انداختید
مهیا از بین کارتون ها رد شد و کنار احمد آقا نشست
_مریم، داداشش و همکاراش میخوان دانش آموزانو ببرن اردو منم دعوت کردن برم باشون
_برا همین میخوای چادر سرت کنی
_ آره اجباریه
_مگه کجا میرید
_راهیان نور شلمچه اینا فک کنم
_تو هم میری
_آره دیگه... یعنی نمیزارید برم؟
احمد آقا دستی بر روی سرش کشید
_نه دخترم برو به سلامت... کی ان شاء الله میرید
_پس فردا،خب من برم بخوابم فردا صبح کلاس دارم
_شبت خوش باباجان
_کجا کجا همه اینارو جمع میکنی میزاری تو انباری
مهیا به طرف اتاقش دوید
_مامان جونم جمع میکنه
_مهیا دستم بهت برسه میکشمت
مهیا خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد
گوشیش را برداشت و برای مریم پیامک فرستاد
_میگم مری جان میشه زهرا هم بیاد ؟
بعد دو دقیقه مریم جواب داد
_مری و کوفت... اسممو درست بگو...از شهاب پرسیدم گفت اشکال نداره فقط مدارکتو بیار تا بیمه بشی
_اوکی از شهاب جوووونت تشکر کن
_باشه مهیا جوووونم
لبخندی زد و گوشیش را خاموش کرد برای این اردو خیلی ذوق داشت این اردو برایش تازگی داشت ...و مطمئن بود با زهرا و مریم خوش میگذره...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
ندای قـرآن و دعا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۵۰ مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... ن
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۵۱
مهیا با دیدن زهرا برایش دست تکان داد و به سمتش رفت
_سلام زهرا یه خبر دسته اول دارم برات
زهرا با ذوق دستانش را به هم کوبید
ــ واقعا؟ چی؟؟
_فردا میریم راهیان نور با مریم... گفت تو هم میتونی بیای
_زهرا با تو جایی نمیره
هردو به طرف صدا برگشتن ...نازی با قیافهای عصبانی نگاهشان میکرد دست زهرا را گرفت
_هر جا دوس داری برو ولی لازم نیست زهرارو با خودت ببری تا یه املی مثل خودت بارش بیاری
و بعد به مقنعه مهیا اشاره کرد...اجازه نداد که مهیا جوابش را بدهد...دست زهرا را کشید... و به طرف کافی شاپ رفت...مهیا سری به علامت تاسف تکان داد با صدای موبایلش به خودش آمد
_جانم مری
_کوفت اسممو درست بگو
_باشه بابا
_عصر بیکاری با هم بریم خرید
ــ باشه عصر میبینمت
_باشه گلم خداحافظ
_بابای عجقم
.......
_ببخشید خانم رضایی
مهیا به طرف صدا برگشت با دیدن مهران ای بابایی گفت
_بله بفرمایید
_میخواستم بدونم میتونم جزوه اتونو بیرم
_چرا خودتون ننوشتید
_سرم درد میکرد تمرکز نداشتم
مهیا سری تکان داد و جزوه را به سمتش گرفت
_خب چطور به دستتون برسونم
_هفته دیگه کلاس داریم اونجا ازتون میگیرم من برم دیگه
_بسلامت خانم رضایی
رضایی را برای تمسخر خیلی غلیظ تلفظ گفت ...مهیا پوزخندی زد و زیر لب "عقده ای " گفت ...مهیا تاکسی گرفت و محض رسیدن به خانه به اتاقش رفت و مشغول آماده کردن کوله اش شد
_مهیا مادر بیا این آجیله بزار تو ڪیفت
مهیا آجیلا را دست مادرش گرفت و تشکری کرد ...مهلا خانم روی تخت نشست و به دخترش نگاه می کرد مهیا مهیای قبلی نبود... احساس می کرد دخترش آرام تر شده و به او و احمد آقا بیشتر نزدیڪ شده سرش را بالا گرفت و خداروشڪری گفت
_مامان مامان
مهلا خانم به خودش آمد
_جانم
_عصری با مریم میریم بازار خرید کنیم برا فردا
_خب
_گفتم که بدونید
_باشه عزیزم من برم نهارو آماده کنم
قبل از بیرون رفتن از اتاق نگاهی به دخترکش انداخت ..از کی مهیا برای بیرون رفتن خبر میداد لبخندی زد و در را بست...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
#بيرون_آمدن_از_بن_بست_ها_و_گرفتاريها
🌺👌پنج مرتبه صلوات بفرست و آية الكرسي را نيز بخوان،سپس بدون آنكه بر زبان جاري كني،در دلت بسيار بگو: ↯↯↯
🍃🌸 اللَّهُمَّ اجعَلني في دِرعِكَ الحَصينَةِ الَّتي تُجعَلُ فيها تَشاءَ.
تا آنكه در كارت گشايش يابد. 🌸🍃
📚معاد شناسي.ج7ص237
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
( ✨ براے #شفا از هر #دردے ✨ )
🌸 امام علے علیـہ السلام فرمودہ اند :
هر ڪس این دعا را بخواند شفا خواهد یافت
🌹🍂 إلَهِي كُلَّمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَ نِعْمَةً قَلَ عِنْدَهَا شُكْرِي وَ كُلَّمَا ابْتَلَيْتَنِي بِبَلِيَّةٍ قَلَّ عِنْدَهَا صَبْرِي فَيَا مَنْ قَلَّ شُكْرِي عِنْدَ [نِعْمَتِهِ] نِعَمِهِ فَلَمْ يَحْرِمْنِي وَ يَا مَنْ قَلَّ صَبْرِي عِنْدَ بَلَائِهِ فَلَمْ يَخْذُلْنِي وَ يَا مَنْ رَآنِي عَلَى الْخَطَايَا فَلَمْ يَفْضَحْنِي وَ يَا مَنْ رَآنِي عَلَى الْمَعَاصِي فَلَمْ يُعَاقِبْنِي عَلَيْهَا صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِي ذَنْبِي وَ اشْفِنِي مِنْ مَرَضِي إِنَّكَ عَلى كُلِ شَيْءٍ قَدِيرٌ 🍂🌹
📚مصباح ڪفعمے ص 152
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعابراےشفاےمریض
🌷عبد الله بن مبارڪ این دعا را از حضرت خضر علیه السلام فرا گرفته و خود نیز تجربه نموده است و آن دعا این است که دست را بر پیشانی مریض قرار دهی و تا پاے او می کشی و می گویی :
🌸 أَقْسَمْتُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا الْعِلَّةُ بِعِزَّةِ عِزَّةِ اللَّهِ وَ عَظَمَةِ عَظَمَةِ اللَّهِ وَ بِجَلَالِ جَلَالِ اللَّهِ وَ بِقُدْرَةِ قُدْرَةِ اللَّهِ وَ بِسُلْطَانِ سُلْطَانِ اللَّهِ وَ بِلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ بِمَا جَرَى بِهِ الْقَلَمُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ بِلَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ 🌸
عبد الله بن مبارک می گوید : این دعا را بر هیچ مریضی نخواندم مگر آنکه شفا یافت باذن الله تعالی
📚تعویذات عملیة ص 33 و 34
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#بازوبندےبرای_افزایش_رزق_وروزے
💯✍🏻هر که آیه شریفه 31 سوره یونس
قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ
بر ورق نویسند و آنرا بر خرقه کبودی بپیچد و بر بازوی راست بندد اسباب رزق بر وی آسان شود و ابواب روزی گشاده گردد
📚تحفة الاسرار ص 326 و 327
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#براے_اجابت_خواستـہ ها
💠از حضرت امام هادے علیـہ السلام روایت شدہ ڪـہ فرمود: هر ڪـہ این دعا را پیشاپیش دعاهایش بخواند خواستهاش اجابت میشود:
🌷ماشاءَاللهُ تَوَجُّهاً الے اللهِ
🌷ماشاءَاللهُ تَعَبُّداً للهِ
🌷ماشاءَاللهُ تَلَطِّفاً للهِ
🌷ماشاءَاللهُ تَذَلُّلاً للهِ
🌷ماشاءَاللهُ استضاراً باِللهِ
🌷ماشاءَاللهُ استِڪَانَةً للهِ
🌷ماشاءَاللهُ تَضَرُّعاًالے اللهِ
🌷ماشاءَاللهُ استعانَةً باللهِ
🌷ماشاءَاللهُ استغاثَةً باللهِ
🌷ماشاءَاللهُ لا حَولَ وَلاقُوَّةَ الاّ بِاللهِ العَلِیِّ العَظیمِ 🌷🍃
📚بحارالانوار ج 92 ص 162
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دفع_بلا_و_خطر
👈 هرکس 🌹《سوره مبارکه حمد》🌹
را هفت بار بنویسد ✍و بهمراه خود
بدارد موجب حفظ از بلیات است
📚 گوهر شب چراغ ۱۴۳/۱
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5972149177524682924.mp3
13.06M
#داستان_صوتی روز آخر
✔️(دولت حق) 5⃣
🔺چرا #امام_زمان(عج) پرچم سرخ و شمشیر علی (ع) را حمل میکند؟ روز جنگ با سپاه #سفیانی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
یاد خدا ۴۵.mp3
9.69M
مجموعه #یاد_خدا ۴۵
#استاد_شجاعی | #آیتالله_مصباح
√ چطوری میل من به محبت خدا بیشتر میشه؟
√ چطور منم به لذتِ همنشینی با خدا میرسم؟
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕