eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.4هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
6.1هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۳
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۳۱ -اینا رو میگی که بذارم بری؟ -اولا اینقدر میفهمم که برای اینکه بذاری برم باید ازت تعریف کنم نه اینکه نداشته هاتو یادت بیارم.دوما الان اجازه رفتن تو هم دیگه دست خودت نیست.سوما تو که خوب میدونی من اگه بمیرم برام لطفه.تا اینکه زنده بمونم و اذیت شدن خانواده مو ببینم.بخاطر همین با آزار دادن اطرافیانم، آزارم میدادی. هر دو سکوت کردن.مدتی گذشت.افشین گفت: _نمیدونم چرا ولی میخوام کمکت کنم بری. به در دیگه سالن اشاره کرد و گفت: -ماشین من اونجاست.سویچ هم روشه. مستقیم میری.اونقدر میری که به یه جاده فرعی میرسی.اون جاده رو نیم ساعت با سرعت میری تا به موازات جاده اصلی میرسی.حدود بیست دقیقه دیگه میری تا بتونی به جاده اصلی بری.وقتی بری تو جاده اصلی دیگه در امانی. -تو چی؟ اونا زنده نمیذارنت. تعجب کرد.پرسید: -نگران منی؟!!...من سرشونو گرم میکنم تا بری.فقط با سرعت برو و پشت سرت هم نگاه نکن. دست های فاطمه رو باز کرد. فاطمه بلند شد،برای تشکر سر تکان داد و رفت. هنوز از در بیرون نرفته بود که در دیگه سالن باز شد و آریا وارد شد.وقتی فاطمه رو دید که داره میره،فریاد زد: -بایست. افشین هم داد زد: -برو. و یه میله آهنی برداشت، و سمت آریا رفت.با فریاد آریا سه مرد دیگه هم وارد سالن شدن.با افشین درگیر شدن.افشین یکی از مردها رو با میله آهنی زد. آریا سمت در رفت تا با ماشین دنبال فاطمه بره.افشین میله رو پرتاب کرد و به پای آریا خورد.دو نفر دیگه باهم میزدنش. روی زمین افتاد و دیگه توان دفاع از خودش نداشت.آریا میله آهنی رو برداشت و بالای سر افشین ایستاد.میله رو بالا برد. افشین که مرگ رو نزدیک دید،ترسید. چشمهاشو بست. تو دلش گفت خدایا اگه واقعا وجود داری یه کاری بکن. آریا میله رو پایین میاورد که در سالن از جا کنده شد.فاطمه با ماشین افشین با سرعت زیاد نزدیک میشد.آریا و مردهای دیگه ترسیدن و عقب رفتن.نزدیک افشین ترمز کرد.در عقب رو از داخل باز کرد و به افشین گفت: -زود باش سوار شو. افشین به سختی صندلی عقب سوار شد. هنوز درو نبسته بود که فاطمه با سرعت حرکت کرد. هوا تاریک شده بود.هیچی دیده نمیشد. -از کدوم طرف برم؟ -بهت گفته بودم دیگه.. -الان از اون یکی در اومدم بیرون.. -برو سمت راست. روی صندلی دراز کشید.با خودش گفت... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۳
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۳۲ روی صندلی دراز کشید. با خودش گفت برگشتن فاطمه اتفاقی بوده،ربطی به وجود داشتن خدا نداشت. یک دفعه چیزی به شدت با ماشین برخورد کرد. به پشت سرش نگاه کرد. ماشین آریا بود.داد زد: _گاز بده دیگه،رسیدن. فاطمه با سرعت رانندگی میکرد. -آخرشه..تندتر از این نمیره. افشین تو دلش گفت خدایا غلط کردم،یه کاریش بکن. ماشین روی تپه ای رفت. تکان شدیدی خورد.فرمان از دست فاطمه رها شد و ماشین سمت راست چرخید. فاطمه ترمز کرد.ماشین ایستاد.صدای تصادف ماشینی تو بیابان پیچید.افشین و فاطمه به پشت سرشون نگاه کردن. ماشین آریا بود که تو دره سقوط میکرد. فاطمه پیاده شد، و افشین در رو باز کرد.متوجه شدن لبه یه دره بزرگ متوقف شدن.فاطمه روی زانو هاش افتاد و سجده شکر کرد.افشین به فاطمه نگاه کرد. سر از سجده برداشت. با اخم به افشین گفت: _تو کلا عادت داری بری تو دره و قعر جهنم،آره؟! لبخند کمرنگی زد و گفت: _تو هم کلا عادت داری آدما رو از دره و قعر جهنم نجات بدی،آره؟ -آب داری تو ماشینت؟ -یه بطری تو داشبورد هست. فاطمه بطری آب رو برداشت و گفت: -میخوری؟ -نه،تشنه م نیست. فاطمه دورتر رفت، تا بتونه وضو بگیره. افشین هم دراز کشید و به اتفاقاتی که افتاده بود،فکر میکرد. مدتی گذشت. نشست تا ببینه فاطمه کجاست.فاطمه دورتر نماز مغرب و عشاء میخوند.وقتی نمازش تمام شد،سمت ماشین رفت.جدی و با اخم گفت: -خوبی؟ -تمام بدنم درد میکنه. -خونریزی داری؟ -ظاهرا که نه ولی شاید خونریزی داخلی داشته باشم. -از کدوم طرف بریم.از هرجایی تو بگی من برعکسش میرم. افشین خندید و گفت: -نمیدونم. -چراغ قوه داری تو ماشینت؟ -صندوق عقب هست. چراغ قوه رو برداشت، و به اطراف نگاه کرد.چیزی پیدا نبود. گوشی افشین رو برداشت.رمز داشت. -رمزشو باز کن. افشین قفل شو باز کرد و دوباره به فاطمه داد.آنتن نداشت.عصبانی گفت: _اینجا کجاست که آنتن هم نداره؟!!! -بهتره که ندونی. -به راهی که از کارخانه گفتی،مطمئنی؟ -آره. -به نظرم بهتره همین راه رو برگردیم و از اونجا بریم. -خوبه. فاطمه پشت فرمان نشست و افشین صندلی عقب نشسته بود.هر دو ساکت بودن.فاطمه گفت: _مطمئن بودم خدا کمکم میکنه.ولی فکرشم نمیکردم اینجوری.کی میتونست دل سنگ افشین مشرقی رو نرم کنه.کی میتونست نزدیک یه دره بزرگ از مرگ حتمی بده. یک ربع بعد به کارخانه متروکه رسیدن.... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۳
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۳۳ یک ربع بعد به کارخانه متروکه رسیدن. کارخانه رو دور زد و از مسیری که قبلا افشین گفته بود،رفت. تو دلش از خدا و امام حسین(ع) میکرد و آرام اشک میریخت.افشین با تمسخر گفت: -گریه میکنی جلوتو می بینی؟! عصبانی گفت: -من اگه الان با چشم های بسته هم رانندگی کنم هیچی نمیشه.بر و بیابونه. هیچی نداره.حتی دره هم نداره بندازمت پایین و از دستت راحت بشم. افشین خندید و چیزی نگفت. به جاده اصلی رسیدن.دوباره گوشی رو بهش داد تا قفل شو باز کنه.آنتن داشت. کنار جاده توقف کرد.ساعت ده بود.شماره پدرشو گرفت.حاج محمود گفت: -بله. -سلام باباجونم. -فاطمه!! کجایی تو؟ خوبی؟ نگرانی از صدای حاج محمود معلوم بود. -خوبم،باباجونم،خوبم.نگران نباشین. -کجایی؟ -نمیدونم بابا. به افشین گفت: -کی میرسیم؟ -یه ساعت دیگه ورودی شهره. -باباجونم،دو سه ساعت دیگه میام خونه.نگران نباشین. حاج محمود عصبانی شد و جدی تر پرسید: _فاطمه کجایی الان؟ -نمیدونم بابایی..تو جاده م.نمیدونم جاده کجاست. -تنهایی؟ -نه. -اون پسره عوضی هم هست؟ صدای حاج محمود بالا رفت.افشین هم شنید. -بخیر گذشت بابا.نگران نباشید.میام خونه. تماس رو که قطع کرد، اینترنت گوشی رو روشن کرد.دو تا مداحی دانلود کرد.گوشی رو به دستگاه پخش ماشین وصل کرد.صدای مداحی تو ماشین پیچید. افشین لبخندی زد و با خودش گفت تا حالا همچین صدایی تو ماشینم پخش نشده بود. بیست دقیقه بعد مداحی ها تمام شد و یه دفعه آهنگ بدی پخش شد.فاطمه جاخورد و سریع قطعش کرد.خنده ش گرفت ولی لب گزید تا جلوی خندشو بگیره.اما افشین بلند خندید. به ورودی شهر رسیدن.فاطمه گفت: _میتونی رانندگی کنی؟ -چرا؟ خسته شدی؟ 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
🌙 امام صادق ؏ ؛ ۲۲ بار تکاثر را در خلوت بخوانید و بعد از آن ۱۰۰ صلوات بفرستید و خویش را بخواهید که خدا نیز برآورده خواهد نمود✨ 📓 درمان با قرآن ۱۶۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🍂 آسیب و 🍃🍂 ✍ برای دفع شدن دیو و پرے هر قسم ڪه باشد آیه ۹ "سوره مزمل" را نوشتہ و در گردن مریض بندد صحت یابد و بلا از او دور شود➘ Ⓜ️ تحفة الاسرار ۲۳۶ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دعای و فراوان و رسیدن به رفاه معروف به دعای ذوالقرنین برای رسیدن به و نعمات بی حد و اندازه مداومت بر خواندن این دعا نمایید: سبْحَانَ‏ مَنْ‏ هُوَ بَاقٍ‏ لَا یَفْنَى‏ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا یَنْسَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا یَسْقُطُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَصِیرٌ لَا یَرْتَابُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَیُّومٌ لَا یَنَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لَا یُرَامُ سُبْحَانَ مَنْم هُوَ عَزِیزٌ لَا یُضَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا یُرَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا یَتَکَلَّفُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا یَلْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا یَسْهُو منبع :مستدرک الوسائل ج ۵ ص ۳۹۸ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
جهت روا شدن حاجت بعد از نماز فریضه سه بار بگويد: «يَا مَنْ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ، وَ لَا يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ اَحَدٌ غَيْرُه سپس حاجت خود رابخواهد روا می شود ان شاءالله @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
امام صادق(ع) فرموده اند: بگو:بسم الله سپس بر قسمتی که دارد، دست بکش و بگو: قُلْ أَعُوذُ بِعِزَّةِ اَللَّهِ وَ أَعُوذُ بِقُدْرَةِ اَللَّهِ وَ أَعُوذُ برحمه اَللَّهِ أَعُوذُ بِجَلاَلِ اَللَّهِ أَعُوذُ بِعَظَمَةِ اَللَّهِ وَ أَعُوذُ بِجَمْعِ اَللَّهِ وَ أَعُوذُ بِرَسُولِ اَللَّهِ وَ أَعُوذُ بِأَسْمَاءِ اَللَّهِ مِنْ شَرِّ مَا أَحْذَرُ وَ مِنْ شَرِّ مَا أَخَافُ عَلَی نَفْسِی و هفت مرتبه این کار را بکن. (الکافی ج ١ ص ٥٦٦ - 565) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ذکر شدن تا سه مرتبه صبح و شام «یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ،یا رَبُّ یا رَبُّ یا رَبُّ،یا حَیُّ یا قََیُّومُ،یا ذَالجَلالِ وَ الإِکرامِ،أَسئَلُکَ بِاسمِکَ العَظیمِ الأَعظَمِ،أَن تَرزُقَنی رِزقاً واسِعاً حَلالاً طَیِّباً،بِرَحمَتِکَ یا أَرحَمَ الرَّاحِمینَ» 📚(کلیات مفاتیح الحاجات.ص87) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💰دعـاے 💰 تا ۷نسل 🍂ازحضرت رسول ص : هركس بخواهدروزی اوفراخ شود وبه آسانی به او برسد بايد هر روز بامداد وشبانگاه اين دعا راسه مرتبه بخواند به قدري مؤثر ونتيجه بخش است كه 🍂💰فرزندان اوتا مخلوق نگردند👇👇 💕 ياالله ياالله ياالله ياربُّ ياربُّ ياربُّ ياذالجلال واِلاكرام اَسئلُكَ بِاسمكَ العظيمِ الاعظم اَن تَرزُقَني رِزقاً واسعاً حلالاً طيباً بِرَحمتكَ يااَرحم💕 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢سلاحی که این کاربر و شاید ایلان ماسک گلوبالیست به آن اشاره کرد سلاح لیزری است که در ماه های گذشته توسط اسرائیل آزمایش شد ‼️ 👈این سلاح را می توان روی هواپیما، بالگرد، تجهیزات زمینی و حتی روی ماهواره سوار کرد ‼️ ⚠️ایلان ماسک صاحب بزرگترین مجموعه ماهواره ها در جهان است (شرکت استارلینک) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨💢روسیه ‼️ سلاح های لیزری در فضا مستقر می کند ‼️ ⚠️👈اونم چه زمانی بعد از حادثه رخ داده برای ریاست جمهوری ایران @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 پاسخ به و مطرح شده در خصوص رئیس‌جمهور و همراهان شهیدش 🔸 بررسی اهداف پشت پرده صهیونیست جهانی، و ضدانقلاب از پخش شایعاتبسیار مهم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👌 کاربر مسیحی لبنانی در وصف شهید امیرعبداللهیان نوشت: اگر دیدی سگها در مرگ کسی رقصیدند ، بدان اون "شیر" بوده است.... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
رهبران دولت کریمه2.mp3
7.35M
♨️ کسی انتخاب می‌شود تا در تحقق آینده موعود جهان مؤثر گردد ! ❓این انتخاب بر چه اساسی است؟ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🇮🇷⚘ ♨️ ماجرای قاب عکسی که دیروز صبح ، در استقبال از پیکر شهید رئیسی دیده شد؛؛؛ 🔹رئیس‌جمهور شهید در آخرین سفرش به خراسان جنوبی ، در حاشیهٔ دیدار با نخبگان ، دختر شهید امنیت ، محمدرضا اسداللهی را آغوش گرفت... دختر این شهید دیروز با قابی از تصاویر آن روز به استقبال شهید رئیسی آمد... 🏴 ⚘ 🕊 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◾️توئیت مرموز و تهدیدآمیز ایلان ماسک رو که یادتون میاد... نظرتون راجع به شباهت تصویر داخل توئیت با چهرهٔ این قاتل(علی اف) چیه؟! دقت کنید صورت نسبتا گرد، بدون ریش، کمی مو روی سر، شباهت لبخند و... آنچه به وقوع پیوسته توطئه یهود از طریق یک رژیم باکو است. آنچه باید به وقوع بپیوندد محو اسرائیل است. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚦✋ 🍁 خوب می بینید ، که صدام جنایتکار شرف داره به جماعتی که بعد از شهادت رئیس جمهور شهید آیت الله رییسی ، شادی میکنند و توهین روا میدارند. ❇️ خاک بر سر جماعت و حیا که حتی صدام جتایتکار هم نشون داد معرفت و انسانیتش از اینا بیشتر هست. شما دیگه چقدر رذل و پست هستید. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🇮🇷⚘ ♨️ ماجرای قاب عکسی که دیروز صبح ، در استقبال از پیکر شهید رئیسی دیده شد؛؛؛ 🔹رئیس‌جمهور شهید در آخرین سفرش به خراسان جنوبی ، در حاشیهٔ دیدار با نخبگان ، دختر شهید امنیت ، محمدرضا اسداللهی را آغوش گرفت... دختر این شهید دیروز با قابی از تصاویر آن روز به استقبال شهید رئیسی آمد... 🏴 ⚘ 🕊 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از حضور شب گذشته رهبر انقلاب در منزل سید ابراهیم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕