#12_روز تا بزرگترین عید اسلام😍
🌷نظم و نظام آفرینش دست مولاسٺ
🌾عرش خدا در فرشِ او پابسٺ مولاسٺ
🌷دوازده روز دگر عید غدیر اسٺ
🌾ما مست جام خُمّ و خم سرمسٺ مولاست
#حیدر_ڪرار 🌺🌟
#اسدالله_غالب 🌺🌟
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۸
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۸۸
دوباره به مغازه حاج محمود نگاه کرد،مطمئن شد که خواب نبوده.
دوست داشت اول به پویان بگه.باهاش تماس گرفت ولی پویان جواب نداد.
میخواست حضوری به حاج آقا موسوی بگه و تشکر کنه.یه جعبه شیرینی خرید و سمت مؤسسه رفت.
سوار تاکسی شده بود که آقای معتمد تماس گرفت.تازه یادش افتاد که باید مغازه میرفت.چون افشین خوش قول بود،آقای معتمد نگران شده بود.وقتی گفت جواب مثبت گرفته، آقای معتمد هم خیلی خوشحال شد.
بعد از آقای معتمد،پویان تماس گرفت.
از عکس العمل پویان حسابی خندید؛ پویان از خوشحالی داد میزد.
در اتاق حاج آقا موسوی باز بود،
و با مهدی صحبت میکرد.مهدی یک سال برای تدریس تو یه روستا بود. و چند ماهی بود که برگشته بود.
با دیدن مهدی برای رفتن به داخل مردد شد.حاج آقا،افشین رو دید.نزدیک رفت.
-سلام داداش،چه عجب،از اینورا..
به جعبه شیرینی اشاره کرد و گفت:
-خیره،خبری شده؟
-سلام...خانواده نادری راضی شدن.
حاج آقا خندید و گفت:
_واقعا یا خواب دیدی؟!!
-مثل خواب بود ولی واقعی بود.
چشم های افشین برق میزد.حاج آقا بغلش کرد و گفت:
_به به،مبارک باشه.
مهدی هم جلو رفت و تبریک گفت.افشین تشکر کرد و گفت:
_ان شاءالله قسمت شما بشه.
مهدی گفت:
-خدا کنه.
حاج آقا گفت:
_به همین زودی شیرینی ازدواج آقا مهدی هم میخوریم.
افشین گفت:
-واقعا!!
مهدی گفت:
-بله آقا افشین...فقط تو یه شب نباشه چون من نمیتونم همزمان دو جا باشم.نه میشه عروسی خودم نرم،نه عروسی داداشم.
حاج آقا گفت:
_حالا بذار ببینیم اصلا افشین دعوتت میکنه.
-منکه بی دعوت هم شده میرم.
سه تایی خندیدن.مهدی گفت:
_من برم چایی تازه دم بیارم که با این شیرینی میچسبه.
مهدی رفت.حاج آقا و افشین نشستن. افشین گفت:
_من خیلی به شما مدیونم.اگه شما نبودید، من خاستگاری هم نمیرفتم.
-افشین جان،اراده خودت بوده.وگرنه اون خاستگاری ای که تو رفتی،به نظر من نباید دنباله شو میگرفتی.ولی الان برات خیلی خوشحالم.
فاطمه بیمارستان بود.
موقع کار تلفن همراه شو خاموش میکرد. تا تلفن همراهشو روشن کرد،خاله ش تماس گرفت.
-سلام خاله جون.
-سلام عروس خانوم
فاطمه جاخورد...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۸
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۸۹
فاطمه جاخورد.
-خاله،من فاطمه م.فکر کنم میخواستین با یکی دیگه تماس بگیرین اشتباه گرفتین.
-نخیر،با خودت بودم.حالا ما دیگه غریبه شدیم که باید از افشین بشنویم.
تعجبش بیشتر شد.
-افشین؟! چی گفته؟!
-وا!! فاطمه! از من میپرسی بابات بهش چی گفته؟ خب گفته فاطمه جوابش مثبته دیگه.
-نه خاله جون،فکر کنم شایعه ست.
خاله ش تعجب کرد.
-یعنی چی؟!! مامانت هم تأیید کرد.گفت آخر هفته بیایم بله برون.یعنی بی اجازه تو جواب مثبت دادن؟!
فاطمه گیج شده بود.
-نمیدونم خاله جون..اجازه بدید با مامانم صحبت کنم،ببینم چه خبره.فعلا خدانگهدار.
-خداحافظ
تا گوشی رو قطع کرد،مریم تماس گرفت.
-به به.عروس خانوم.بالاخره به آرزوت رسیدی ها.
-یعنی چی؟!!
-خیلی خب،حالا میخوای مثلا کلاس بذاری.
-مریم جان،بعدا بهت زنگ میزنم.
شماره خونه رو گرفت.امیررضا گوشی رو برداشت.
-امیر،اونجا چه خبره؟!
امیررضا بخاطر فرصتی که برای اذیت کردن فاطمه پیدا کرده بود،لبخندشیطنت آمیزی زد و گفت:
_خبرها که پیش شماست.
-گوشی رو بده مامان.
-مامان دستش بنده.
-پس درست جواب بده.
-سوال تو درست بپرس تا جواب درست بشنوی.
-یکی شایعه کرده من به افشین جواب مثبت دادم...
امیررضا خندید.
-امیر نخند،دارم جدی میگم.
امیررضا گوشی رو گذاشت روی بلندگو.
زهره خانوم گفت:
_بابات گفته.
با نگرانی گفت:
_بابا چی گفته؟! مامان به بابا بگین من چیزی بهش نگفتم.
-بابات به افشین گفته جواب تو مثبته. گفته آخر هفته بیان بله برون.
فاطمه ساکت موند.صدای خنده امیررضا و زهره خانوم میومد.
-مامان،جان امیررضا راست میگین؟!
امیررضا گفت:
_جان خودت.تو میخوای عروس بشی چرا جان منو قسم میدی؟
-مامان،جان فاطمه راست میگین؟! بابا موافقت کرده؟! راضی شده؟!
زهره خانوم گفت:
-بله.
امیررضا گفت:
-با اجازه بزرگترها بله.
دوباره خندیدن.فاطمه نمیدونست چی بگه.امیررضا گفت:
_الو..فاطمه؟..چی شدی؟ حالت خوبه؟
به مادرش گفت:
_مامان فکر کنم از خوشحالی سکته کرد.
دوباره بلند خندیدن.
فاطمه تلفن قطع کرد،روی صندلی نشست...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۸
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۹۰
روی صندلی نشست و خدا رو شکر کرد.
تا در خونه رو باز کرد،هر سه خندیدن. فاطمه با لبخند نگاهشون میکرد.
-من باید آخر همه میفهمیدم؟!!
بلندتر خندیدن.حاج محمود گفت:
_حالا کی بهت گفت؟
-خاله نرگس.تا گوشی مو روشن کردم، خاله زنگ زد.گفت سلام عروس خانوم. منم بهش گفتم خاله من فاطمه م،اشتباه گرفتی..خاله فکر کرده دارم سرکارش میذارم یا ناراحت شدم که فهمیده. خلاصه مامان خانوم،ناراحت شد.خودت باید از دلش دربیاری.
زهره خانوم گفت:
_بعدش به من زنگ زد.گفتم فاطمه خبر نداشت باباش امروز میخواد به افشین بگه.خاله ت گفت امروز نمیگفت،فردا میگفت دیگه.فاطمه یه جوری حرف زده اصلا انگار قرار نبوده بهش جواب مثبت بده...آبرو مون رفت.
حاج محمود گفت:
_دیگه کی بهت زنگ زد؟
-مریم.
-دیگه؟
زهره خانوم و امیررضا سوالی به حاج محمود نگاه کردن.فاطمه که متوجه منظور حاج محمود شده بود،گفت:
_باباجونم،دیگه کسی بهم زنگ نزد.اونقدر با شعور هست که زنگ نزنه.اگه هنوز بهش اعتماد ندارید،چرا قبول کردید؟
امیررضا گفت:
_اتاقت اونجاست ها.
بالبخند گفت:
_هنوز از این خونه نرفتم که داری جاهای مختلفش رو یادآوری میکنی.
امیررضا به مادرش نگاه کرد.
-مامان،این دخترت دیگه خیلی پرروئه...
فاطمه خندید و کنار مادرش نشست.
-خب مامان جونم،حالا باید چکار کنیم؟ کیا قراره بیان؟
امیررضا و حاج محمود بلند خندیدن. زهره خانوم گفت:
_پاشو برو تو اتاقت.الان من به جای تو دارم خجالت میکشم.
فاطمه وسایلشو برداشت و رفت سمت اتاقش. چند قدم رفت،برگشت و گفت:
_مامان،من خیلی وقته منتظر همچین روزی هستم،همه چیز باید عالی باشه ها.
امیررضا یه سیب برداشت که به فاطمه بزنه،فاطمه سریع رفت تو اتاق و درو بست.
بعد از شام زهره خانوم مشغول شستن ظرف ها شد و فاطمه آشپزخونه رو مرتب میکرد.زهره خانوم گفت:
_فاطمه فردا که رفتی سرکار برای پس فردا مرخصی بگیر.
-چرا؟
-باید بریم آزمایشگاه.شماره افشین رو بده خودم باهاش هماهنگ میکنم.
-منکه شماره شو ندارم.
زهره خانوم اول باتعجب نگاهش کرد بعد لبخندی زد و با نگاهش تحسینش کرد.
-ببینم اگه بابات هم نداره به مغازه آقای معتمد زنگ میزنم.
روز بعد با مغازه آقای معتمد تماس گرفت. آقای معتمد بعد احوالپرسی با زهره خانوم گوشی تلفن رو سمت افشین گرفت و گفت:
_بیا زهره خانوم کارت داره.
افشین تعجب کرد.
-زهره خانوم؟!!!
آقای معتمد خندید و گفت:
_خانم نادری
افشین خجالت کشید.
آقای معتمد بلند خندید.گوشی تلفن رو گرفت،نفس عمیقی کشید و سلام کرد.
-سلام پسرم.خوبین؟
از لحن مادرانه زهره خانوم تو دلش ذوق کرد.
-ممنونم،خداروشکر...درخدمتم امری دارید بفرمایید.
-مشکلی نداره فردا بریم آزمایشگاه؟
تعجب کرد.
-آزمایشگاه برای چی؟؟!!
دوباره آقای معتمد بلند خندید.
افشین تعجب کرد.زهره خانوم گفت:
_برای آزمایش های قبل ازدواج.
افشین که تازه متوجه معنی خنده آقای معتمد شد،خجالت کشید و....
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💠 #رفع #کدورت و #بازگشت #معشوق💠
چنانچه کسی از شما رنجیده خاطر گشته و قصد دارید او دوباره باز گردد.
1-شربتی تهیه کرده و
2-در آن گلاب و آب لیمو بریزید
3-روز پنج شنبه
4-در وقت نماز عصر
5-رو به قبله نشسته چشم ها را
ببندید
6-و 1400 مرتبه ذکر (یا وَدُودُ) را بگویید
سپس بر پیاله دمیده
7-و خود بنوشد یا به کسی که طالب آن شخص است بدهد تا بخورد و
چنانچه در بین ذکر مطلوب آمد ذکر را تعطیل نکند این عمل را در سه یا هفت روز تکرار کند مجرب است.
📚کنز الحسینی صفحه 30
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ختم #بخت_گشایی #باطل_السحر
#رزق_وروزی #پیداکردن_شغل
#شفای_مریض_ #خریدوفروش_خانه
🍃ختـــــــــم سوره مبارکہ تکویر🍃
1⃣🌸✨هرکس این سوره را صد مرتبه بخواند و از خداوند #حاجت بخواهد البته روا شود✨
2⃣🌸✨اگراین سوره را بر مقداری گلاب پاک بخواند و قدری از آن را در چشم کند روشنائی چشم پیدا کند و درد چشم را برطرف کند✨
📚حاشیه تفسیر زواره باب ختومات ص8
✨اللهمَّعَجّللِوَلیکَِالفَرَج✨
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ذڪر_درمانے #ادایقرض
اگر کسی #مقروضاست و نمی تواند قرض خود را پرداخت کند 40 روز متوالی که شروع آن پنجشنبه باشد در هر روز 96 مرتبه اسم « #الوفی» را بخواند
📚 مخازن ۴۹۵/۱
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#مطیع_شدن_زن
✍🏼 اگر این ایہ را بر
قطعه نانے نوشتہ
و به زن سرڪش
دهند تا بخورد
ان شاءالله تعالۍ
ان زن مطیع و فرمانبردار گردد
🍃ایہ ۱۴۲ سوره انعام🍃
📚منبع:
📋عشق و محبت ،ص۹۸
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سوره_درمانے
#قوی_شدن_ایمان
شب جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید
و هدیه کنید به #امام_زمان علیه السلام
که این عمل در صفا و جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌳🌼🌳
#سوره_درمانے
🍃 #بخت_گشایی
🌿به عدد سن هر دختری
دوازده عدد خرما تهیه شود و در سینی
چیده شود
و سوره فتح و یس را بر روی آن بخواند
و شب جمعه خیرات نماید
بخت او سریع گشاده میشود.
منبع ویکی فقه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ای منتظران بوی یوسف را حس کنید...
#امام_زمان عج
#اللهمعجللولیکالفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️مردم زمان غیبت با فضیلت ترین مردمند!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙آیت الله #فاطمی_نیا
#امام_زمان عج
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_سجده_های_طولانی_استاد_عالی.mp3
3.42M
♨️سجده های طولانی!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Part05_کیمیاگر.mp3
10.54M
🌟🕌🌟🕌
❤️أَشْـــــــهَدُ أَنَّ عَلــــــــــیّاً وَلیُّ اللّه
♡فقط حیدر امیرالمومنین است♡
💠رمان معرفتی و بصیرتی #کیمیاگر
💠روایت واقعی در اثبات " حقانیت شیعه "
🌟قسمت 5⃣
💠تولید از؛ کتاب گویای ایران صدا
💠نویسنده؛ رضا مصطفوی
💠راویان؛ شیما جانقربان، میلاد فتوحی
💠تهیه کننده؛ اشرفالسادات اشرف نژاد
💠صدابردار؛ میثم جزی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
قرب به اهل بیت ۳.mp3
14.18M
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۳
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
✔️در آسمان پارتی بازی داریم!
بعضیها برای خدا و معصومین عزیزند حتی اگر گناه هم کنند، برشان میگردانند به خانه!
بعضیها هم علیرغم عبادات خفن، آخرسر رانده میشوند! چرا ؟
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارباب شب جمعه است
آنقدر از دوری ات گریه میکنم
کـــه بـــگـــویـــنـــد
عاقبت نوکرت ز اشک خود
سـفـر کـربـلا گـرفـت😔
🙏اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ
🙏وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ
🙏وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ
🙏دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ.
🙏اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#شب_جمعه
#شب_زیارتے_ارباب_بےڪفݧ 💚
صلی الله علیک یا ابا عبدالله 💚
اللهم ارزقنا کربلا🤲
شبتون_کربلایی🕌✨
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_نماهنگ_مجنون_جواد_مقدم.mp3
5.4M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃پای غمت گیرم حسین
🍃نوشتهی کتاب تقدیرم حسین
🎙 #جواد_مقدم
⏯ #استودیویی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌙 #شب_جمعه
🌷 #التماس_دعای_فرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Farahmand.Komeil.mp3
30.74M
🌺 #دعای #کمیل
مخصوص شب های جمعه☝️☝️
🎙 👈 #محسن_فرهمند
متن دعای کمیل👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/51
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#اعمال_شب_جمعه 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/192
#دعای_کمیل👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/51
و دعای پر فیض شب جمعه
#اعمال_روز_جمعه👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/198
برای دستیابی به پست مورد نظر روی لینک کلیک کنید
#التماس_دعای_فرج 🌺😍👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓امروز 24 خرداد 1403
🌷 #12_روز تا #عید_بزرگ_غدیر😍
🌺خدا داند كه حيدر كل دين است
✨میان خلق او حقّ اليَقين است
✨تمام عالم امکان بداند؛
🌺فقط حیدر #اميرالمؤمنين است
#أشهد_ان_علیا_ولےالله❤️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❁❁❁
🗓امروز 24 خرداد 1403
▪️#24_روز تا #محرم💔
کار دلم آه است تا ماه محرم
بیست و چهار شب راه است تا ماه محرم
با ذکر زیبای حسین دارد تلاطم
قلبی که آگاه است تا ماه محرم
#یاسیدالشهدا❤️
#خدا_را_شڪر_گریان_حسینم🌷
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#یا_باقر_العلوم_ع💔
با زهرِ کینه، تاب وتوانم گرفته شد
قوّت نماند و باز زبانم گرفته شد
ماندم در این حوالیِ غمها چه می شود؟
در این شرایطی که توانم گرفته شد
تا خاطرم رسید مراثیِ کربلا
ای وایِ دل که امانم گرفته شد
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان🥀
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀
#تسلیت_باد🥀
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - ای فروزان گوهر پاک بقیع - حاج مهدی سماواتی.mp3
6.67M
🔳 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع)
🌴ای فروزان گوهر پاک بقیع
🌴گل پرپر شده در خاک بقیع
🎙حاج #مهدی_سماواتی
⏯ #روضه
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
شاهد عاشورا بود، چه عاشورایی و چه غوغایی؛
شاهد بود، شاهد بیماری سخت پدر، شاهد به خون غلطیدن طفل شش ماهه؛
شاهد بود، شاهد اسارت عمه اش زینب «سلام الله علیها»، شاهد طعنه ها و کنایه ها به دختران کاروان؛
شاهد بود، فقط می گویم شاهد بود "الشِمرُ جَالسٌ عَلی صَدر الحُسَین
#خداحافظ_ای_روضه_خوان_حسین💔
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀
#تسلیت_باد🥀
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - دلا میسوزه برا غربت شما - مطیعی.mp3
9.5M
🔳 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع)
🌴با غم و غربت شبای آه اومده
🌴بوی #محرم میگن از راه اومده
🎙 #میثم_مطیعی
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕