#حدیث_عشق
🍁توجه کنید ولی فراموش نکنید🍁
💢امام صادق(ع):
ایمان خودرا #قبل از ظهور تکمیل کنید،چون درلحظات ظهور،ایمان ها به سختی مورد #امتحان و ابتلا قرارمیگیرند.
اصول کافی،ج ۶ص۳۶۰،ح۱
الّٰلهُمَعَجِلِوَلیڪالفَرج
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
08 Az Heyvaniyat Ta Hayat (1402-06-2) Mashhade Moghadas.mp3
31.51M
🔈 #از_حیوانیت_تا_حیات
🔰 فصل پنجم؛ فجر متقین، فجور مترفین | جلسه هشتم
▪️هفتم صفر، ۱۴۰۲
* ادامه بررسی سوره سبا؛ مترَفین مستکبر و مستضعف
* مترَف بودن؛ شاخص کلیدی جبهه مقابل اهل دین
* تقابل اصلی بین باحجاب و بیحجاب نیست؛ تقابل اصلی بین متّقین و مترَفین است
* حساسیت آیت الله بهجت رحمهالله نسبت به ظاهر افراد
* ظاهر بسیار مهم است اما تنها بر اساس ظاهر نباید قضاوت کرد
* شاخصه اصلی برای تفکیک => مترَف و متّقی بودن
* حضرت خدیجه سلاماللهعلیها؛ ثروتمند غیر مترَف => تمام ثروتشان خرج پیامبر صلاللهعلیهوآله شد
* حضرت زهرا سلاماللهعلیها؛ عزتمند غیر مترَف => تمام عزت و آبروی حضرت خرج امیرالمؤمنین علی علیهالسلام شد
* هزینه نکردن از مال یا آبرو؛ رد شدن در امتحان الهی
* منطق اشرافیگری؛ من چون پول و قدرت بیشتری دارم پس از تو بهترم!
* کدام نشانه تقرب به خداست، پول و قدرت یا ایمان و عمل صالح؟
* تفاوتهای عجیب و بسیار زیاد امتحانات خدا ⬇️
◀️ حضرت سلیمان علیهالسلام؛ ثروت و قدرت زیاد و تسلط بر شیاطین
◀️ حضرت ایوب علیهالسلام؛ فقر و بیماری شدید و تسلط شیاطین بر جسم حضرت
◀️ امام حسین علیهالسلام: هر کس که میخواهد خونش را در راه خدا بریزد با ما بیاید
◀️ امام حسن علیهالسلام: راضی نیستم به اندازه ظرف حجامت خون کسی جاری شود
* علاقه عجیب امام حسین علیهالسلام به امام حسن علیهالسلام
⏰ مدت زمان: ۵۹:۰۱
📅 ۱۴۰۲/۰۶/۰۲
#ثروت
#امتحان
#امام_حسن_علیهالسلام
#مشهد
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Majaraye Ba`d Az Shahadat.mp3
21.11M
🔉#ماجرای_بعد_از_شهادت
📌 معجزه شهادت؛ بررسی قرآنی مقام شهید
⚜ مطابق آیه ۱۷۰ سوره آلعمران، شهید از دو جهت شاد است: [3:13]
1⃣ شادی اول به خاطر فضل و عنایت ویژهالهی است [4:42]
2⃣ شادی دوم به خاطر اخبار خوبی است که از ادامه مسیرش در دنیا، دریافت میکند [5:31]
* کار نیمهتمام شهید را خداوند تمام میکند [8:52]
* تنها آرزوی شهید تهرانیمقدم برای نابودی اسرائیل کافیست [10:04]
⚜ معجزه شهادت؛ خداوند با برآورده ساختن آرزوهای دنیوی شهید، دل او را راضی میگرداند [13:22]
* هشداری به توهینکنندگان! بعد از شهادت خداوند حافظ حرمت شهید است [14:35]
* جماعتی پستتر از صدام! [23:33]
* زمینههای امتحان الهی: ترس، گرسنگی، نقص در مال، آسیب به جان و فرزندان؛ بشارت بر صابران! [29:19]
* معنای صبر: تحمل سختیها و مشکلات مسیر تا رسیدن به نتیجه [31:19]
* صبر؛ ویژگی خاص ادامه دهندگان راه شهدا [31:59]
* صابرین به مقامی میرسند که خداوند بر ایشان صلوات میفرستد [33:33]
* صبر فوقالعاده شهید آیتالله رئیسی؛ رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت [35:54]
* خستگیناپذیری؛ کلید اصلی برای پیشرفت و رشد [38:45]
* امام رضا (علیهالسلام): ۸۰ سال در منابر ما را لعن کردند و برای دروغپراکنی علیه ما مبالغی خرج کردند، اما خداوند خواست که ذکر ما بالا رود [42:53]
* مردمی که حتی به نشانهای همچون عمامه رسول خدا؛ نیز رحم نکردند ... [48:12]
⏰ مدت زمان : ۵۲:۰۲
📆 ١۴٠۳/۰۳/۰۴
#شهادت
#صبر
#امتحان
#شهید_جمهور
#رئیسی_عزیز
#سبزوار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۸۷
افشین بیشتر از روزهای قبل بیرون مغازه ایستاد.بعد رفت.
دو ماه دیگه هم گذشت.
افشین یه گوشه امامزاده نماز میخوند. بعد نماز همونجا نشسته بود و تو دلش با خدا حرف میزد.
*خدایا..نه دلشو دارم که بگم یه کاری کن فراموشش کنم،نه روم میشه بگم یه کاری کن بهش برسم...هرکاری تونستم کردم، بازهم میکنم ولی هیچ کاری از هیچکس برنمیاد..خودت یه کاریش بکن.. هیچکس جز تو نمیتونه کمکم کنه.
چند روز گذشت.
حاج محمود بعد از اینکه جواب سلام افشین رو داد،رفت تو مغازه.افشین هنوز ایستاده بود.
شاگرد حاج محمود بهش گفت:
_بیا تو،حاجی کارت داره.
افشین مؤدب ایستاده بود.
حاج محمود پشت میزش نشسته بود و به دفتری که جلوش باز بود،نگاه میکرد.
-بشین.
افشین روی صندلی نشست.
-تا کی میخوای هرروز بیای اینجا؟
-تا وقتی که شما منو لایق دامادی تون بدونید.
-تو هنوزم سمجی.هنوزم تا به چیزی که میخوای نرسی،دست بردار نیستی.پس خیلی هم تغییر نکردی.
-ولی خواسته هام خیلی تغییر کرده. دیگه نمیخوام اذیتش کنم.میخوام همیشه آرامش داشته باشه.
حاج محمود سرشو بلند کرد و به افشین نگاه کرد.افشین به دست هاش نگاه میکرد.
-پدر و مادرت راضی ان؟
-نه.
-رضایت شون برات مهم نیست؟
-خیلی دلم میخواست منم پدری مثل شما داشتم ولی پدر و مادر منم برای من #امتحان هستن.با وجود همه مخالفت هاشون با من،باید احترام شون رو نگه دارم..بهشون گفتم میخوام با دختر شما ازدواج کنم ولی پدرم که اصلا براش مهم نبود.مادرم هم سعی کرد نظرمو عوض کنه.وقتی متوجه شد نمیتونه،گفت برای عقد و عروسیت هم دعوت مون نکن.
-پس با کی میخوای بیای که درمورد مسائل عقد و این چیزها صحبت کنیم؟
با تعجب به حاج محمود نگاه کرد.
حاج محمود برای اولین بار با محبت نگاهش میکرد.
زبانش بند اومده بود.
اصلا نمیدونست چی بگه.بلند شد و گفت:
_یعنی شما...موافقین؟....اجازه میدین... که....
-حرفت یادت نره.تمام تلاش تو برای خوشبختیش بکن.
-همه ی تلاش مو میکنم.مطمئن باشید. قول میدم.
-آخر هفته با هرکی خواستی بیا خونه ما. حالا هم برو به کارت برس.
مردد بود سوال شو بپرسه.
-چشم...ولی..دخترتون هم...راضی هستن؟!!!
حاج محمود از اینکه فاطمه خیلی وقته راضیه خنده ش گرفت.بالبخند نگاهش کرد.
افشین مطمئن شد،
فاطمه هم راضیه.خیلی خوشحال شد. خداحافظی کرد و رفت.
بیرون مغازه ایستاد.
به اطراف نگاهی کرد.چند نفس عمیق کشید.چشم هاشو بست و گفت:
*خدایا شکرت،همین که نگاهم میکنی خیلی نوکرتم.
دوباره به مغازه حاج محمود نگاه کرد،...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱