eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
11.3هزار دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
477 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیك یا بقیة الله في أرضه 💠امام غریبم ! با خود #عهد می بندم بر سر سفره ي #افطار دست بر طعام دراز نکنم جز آنکه روزه ام را با دعا برای #ظهورت باز کنم تعجیل درظهور پنج #صلوات @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
༻﷽༺ 🦋 #آقا_مبارڪ اسٺ رَداے امامتٺ 🌈اے #غایب از نظر بہ فداے امامٺ 🦋مےخواستند حق تورا هم قضاڪنند 🌈ڪَذاّبها ڪجـا و #عباے_اماٺ 🦋ما #زنده_ایم از برڪاٺ ولایتٺ 🌈ما #عهد بستہ ایم بہ پاے امامتٺ 🦋از روز اولے ڪه رسیدیم درجهان 🌈گشتیم آشنا بہ صداے امامتٺ 🦋این روزها هواے تو را ڪرده ام #بیا 🌈ماییم #یاڪریمِ هواے امامتٺ 🦋آقا بیا تقاصِ #شهیدان بہ‌پاے توسٺ 🌈آقا فداے #ڪرببـلاے امامتٺ 🦋تا روزِ بازگشٺِ تو #سیدعلے شده 🌈پرچم بہ دوش، زیرِ #لواے امامتٺ #آغازامامٺ_و_ولایٺٺ_آقا💜 #مبارڪ_باد💛🎊 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
السلام علیك یا بقیة الله في أرضه 💠امام غریبم ! با خود می بندم بر سر سفره ي دست بر طعام دراز نکنم جز آنکه روزه ام را با دعا برای باز کنم تعجیل درظهور پنج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
السلام علیك یا بقیة الله في أرضه 💠امام غریبم ! با خود می بندم بر سر سفره ي دست بر طعام دراز نکنم جز آنکه روزه ام را با دعا برای باز کنم تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج مرتبه 🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢برای امام زمانم چه کنم؟ ⚠️دعاهای میگه باید از خواب بیدار بشیم.. دعای ندبه و رو باید صبح خوند..باید از خواب_غفلت_بیدار_بشیم هروقت مضطر شدیم امام زمان میاد. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
༻﷽༺ 🦋 اسٺ رَداے امامتٺ 🌈اے از نظر بہ فداے امامٺ 🦋مےخواستند حق تورا هم قضاڪنند 🌈ڪَذاّبها ڪجـا و 🦋ما از برڪاٺ ولایتٺ 🌈ما بستہ ایم بہ پاے امامتٺ 🦋از روز اولے ڪه رسیدیم درجهان 🌈گشتیم آشنا بہ صداے امامتٺ 🦋این روزها هواے تو را ڪرده ام 🌈ماییم هواے امامتٺ 🦋آقا بیا تقاصِ بہ‌پاے توسٺ 🌈آقا فداے امامتٺ 🦋تا روزِ بازگشٺِ تو شده 🌈پرچم بہ دوش، زیرِ امامتٺ 💜 💛🎊 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
السلام علیك یا بقیة الله في أرضه 💠امام غریبم ! با خود می بندم بر سر سفره ي دست بر طعام دراز نکنم جز آنکه روزه ام را با دعا برای باز کنم تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج مرتبه 🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ ⚡️ نوبت امتحان ماست... ❇️ ؛ ؛ ⭕️ شیعیان سال ۶۱ هجری، برای امامشان نامه نوشتند و گفتند بیا که منتظریم و خسته از جور ظالمان؛ بیعت نامه نوشتند، اما بیعت شکستند. ✅ و امروز نوبت امتحان ما شیعیان عصر غیبت است؛ مایی که خود را منتظر و مشتاق ظهور میدانیم. وقت آن رسیده که کنیم و پای بیعت خود بمانیم. 🌥 چیزی تا طلوع خورشید نمانده است؛ مبادا که خواب باشی و از قافله یاران امام زمان جا بمانی. 🔸 عهد و میثاق اونقدر مهمه که خدا علاوه بر عهد اَلَست، از پیامبرانش میثاق نبوت میگیرد. 🔸 بیعت اونقدر مهمه که امام حسین پیش از ورود به کوفه، نایبشون رو برای گرفتن بیعت از کوفیان به این شهر می‌فرستند... 🔸 بیعت اونقدر مهمه که ما شیعیان عصر غیبت، که دسترسی اختیاری به امام نداریم، اگر ۴۰ صبح با خواندن دعای عهد با امام تجدید بیعت کنیم، جز یاران امام زمان هنگام ظهورشون میشیم. 🔸 اصلا مگر غیر اینه که امام زمان میثاق الله اند: "اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ميثاقَ اللهِ الَّذي اَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ" ⚡️فرصت تجدید بیعت با امام زمان رو از دست نده! 👥 آماده ایم تا با حضور باشکوه در اجتماع مردمی با (عج) در ۳ مهر در شهرهای ذکر شده در جدول یاری اش کنیم، با او تجدید بیعت نموده و همدل و هم صدا از او بخواهیم تا به نجات جهان برخیزد. ♥️ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ♥️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ ⚡️ نوبت امتحان ماست... ❇️ ؛ ؛ ⭕️ شیعیان سال ۶۱ هجری، برای امامشان نامه نوشتند و گفتند بیا که منتظریم و خسته از جور ظالمان؛ بیعت نامه نوشتند، اما بیعت شکستند. ✅ و امروز نوبت امتحان ما شیعیان عصر غیبت است؛ مایی که خود را منتظر و مشتاق ظهور میدانیم. وقت آن رسیده که کنیم و پای بیعت خود بمانیم. 🌥 چیزی تا طلوع خورشید نمانده است؛ مبادا که خواب باشی و از قافله یاران امام زمان جا بمانی. 🔸 عهد و میثاق اونقدر مهمه که خدا علاوه بر عهد اَلَست، از پیامبرانش میثاق نبوت میگیرد. 🔸 بیعت اونقدر مهمه که امام حسین پیش از ورود به کوفه، نایبشون رو برای گرفتن بیعت از کوفیان به این شهر می‌فرستند... 🔸 بیعت اونقدر مهمه که ما شیعیان عصر غیبت، که دسترسی اختیاری به امام نداریم، اگر ۴۰ صبح با خواندن دعای عهد با امام تجدید بیعت کنیم، جز یاران امام زمان هنگام ظهورشون میشیم. 🔸 اصلا مگر غیر اینه که امام زمان میثاق الله اند: "اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ميثاقَ اللهِ الَّذي اَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ" ⚡️فرصت تجدید بیعت با امام زمان رو از دست نده! ♥️ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ♥️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۶۷ از ماشین پیاده شدم. کنار پنجره اش ایستادم و سرم رو پایین انداخت
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۸ _مسجد نمیای؟؟!!! ومن بهونه می آوردم خوب نیستم..بله من خوب نبودم.حاج مهدوی با اون جمله ی آخرش آب پاکی رو ریخت رو دستم! گفت: _من هیچی نشنیدم! یعنی تو پیش خودت چه فکری کردی دختره ی بی سرو پای گنهکار که فکر کردی لیاقت عشق منو داری! این تحقیر برابری میکرد با کل تحقیرهایی که در تمام زندگیم تحمل کرده بودم.دل بستن به او از همون اول یک اشتباه محض بود. هیچ وقت مردی مثل او آینده و آبروی خودش رو حروم من نمیکرد. 🍃🌹🍃 یک روز مایوس وافسرده روی تختم افتاده بودم که باز فاطمه زنگ زد.گوشی رو با اکراه جواب دادم.او با صدای شاد وشنگولی گفت: _سلام شیرین عسل، سلام سادات خانوم!! من سرد وافسرده به یک سلام خشک وخالی اکتفا کردم.فاطمه گفت: _بابا بی معرفت دلم برات تنگ شده.چرا اصلا سراغی از ما نمیگیری اندوهگین گفتم: _من همیشه یادتم.فقط خوب نیستم. فاطمه اینبار بجای پرسیدن این سوال که چته گفت : _دارم میام پیشت عزیزم. از تعجب رو تخت نشستم: _چی؟؟؟ اوخندید: _چیه؟!! اشکالی داره بیام خونه ی بهترین دوستم؟ تو معرفت نداری ما که بی معرفت نیستیم!! نگاهی به دورتا دور اتاق وخونه ام انداختم و گفتم: _من راضی به زحمتت نیستم.کی قراره بیای؟ او با خوشحالی گفت: _همین الان.زنگ زدم آدرس بگیرم با ناباوری گفتم: _شوخی میکنی باهام؟ _به هیچ وجه!! آدرست رو برام اس ام اس کن.اگه خونه زندگیتم نامرتبه که میدونم هست مرتبش کن.من خیلی وسواسما…. از روی تخت بلند شدم و به ریخت وپاشی خونه نگاه کردم و گفتم: _از کجا اینقدر مطمئنی که دورو برم شلوغ ونامرتبه؟ او خندید وگفت: _از اونجا که روز آخر سفر که  بی حوصله بودی ساکت رو من جمع کردم و پتوت رو من تا نمودم!!! بالاخره بعد از مدتها خندم گرفت! او چقدر خوب مرا میشناخت! با اوخداحافظی کردم و مثل فشنگ افتادم به جون خونه!خونه خیلی سریع تمیز و مرتب شد فقط یک چیز آزارم میداد و اون هم یخچال خالیم بود! 🍃🌹🍃 فاطمه برای اولین بار به دیدنم می اومد ومن کوچکترین چیزی برای پذیرایی از او نداشتم. روزهای بد دوباره از راه رسیده بودند ولی من کرده بودم دیگه سراغ نرم!! رفتم به اتاق خواب و چفیه ی اون مردی که شبیه آقام بود رو از روی تابلوی عکس آقام برداشتم و با اشک وهق هق بوییدم. (شهدا آبرومو نبرید.دعا کنید شرمنده ی اقام نشم.من از لغزش میترسم.من از تنهایی میترسم.من از..) 🍃🌹🍃 زنگ آیفون به صدا دراومد. فاطمه چه زود رسید.مقابل آینه ایستادم و با پشت دست اشکهامو پاک کردم.به سرعت به سمت آیفون رفتم ودر رو باز کردم.پشت در منتظر بودم که به محض دیدنش از چشمی در را براش باز کنم.ولی پشت در افراد دیگری بودند! یکیشون که مطمئن بودم نسیمه. ولی آن دونفر دیگه مشخص نبودند.زنگ رو زدند. نفسم رو حبس کردم.دوباره زدند.پشت در صدای بگو و بخندشون میومد.صدای مسعود رو شنیدم. نسیم گفت: _عسل جون در رو باز کن دیگه! بازم معده ت ریخته بهم؟ صدای هرهرکرکردونفرشون بلند شد.همه ی احساسهای بد عالم در یک لحظه تو وجودم جمع شد.هرآن احتمال داشت فاطمه از راه برسه و بعد اینها پشت در بودند.مدام به خودم لعنت می‌فرستادم که چرا در زمان پر پولی آیفون تصویری نخریدم که نفهمم چه کسانی پشت در خونم هستند!سراسیمه به اتاقم دویدم و روسری و مانتوم رو تنم کردم.موقع پوشیدن اونها نگاهی گله مندانه به چفیه کردم و گفتم شهدا دمتون گرم!! هروقت ازتون کمک خواستم بدتر شد.از این به بعد بی زحمت دعام نکنید. اینطوری وضعیتم بهتره.صدای خنده های لوس وجلف نسیم از پشت در آزارم میداد. نمیدونم شخص سوم کی بود که اینقدر در حضور او نمک پرونی میکرد شاید هم با این حرکات میخواست به زور به من القا کنه که تو دلش هیچی نیست و آشتیه! ظاهرا خلاصی از دست این دونفر بی فایدست!پشت در ایستادم و پرسیدم: _کیه؟ صدای خنده ی مسعود بلند شد: _بهه!! تازه داره میپرسه کیه! !! باز کن عسل خانوم غریبه نیست!! گفتم: _صبر کنید الان. به سمت جالباسی کنار در، رفتم تا کلید رو بردارم ودر رو باز کنم که چادر مشکیم از جالباسی افتاد پایین.برش داشتم ودوباره سرجاش گذاشتم ولی دوباره افتاد.دلم یک جوری شد.احساس کردم چادرم از من چیزی میخواد.پیامش هم درک کردم.درست مثل همون شب که وقتی تو کیفم میذاشتمش بهم چپ چپ نگاه کرد! باتردید نگاهش کردم.اگه سرم میکردم نسیم ومسعود از خنده ریسه میرفتند. مسخره م میکردند.اگر هم سرم نمیکردم .!! تصمیم گیری واقعا سخت بود در یک لحظه عزمم رو جزم کردم .چادر رو از روی زمین برداشتم و سرم کردم. کلید رو توی قفل چرخوندم. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌼.🍃🌼═╝