eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
11.4هزار دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
477 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
316-taha-fa-ansarian.mp3
5.5M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه از کتاب تفسیر یک جلدی مبین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
316-taha-ta.mp3
7.89M
سوره مبارکه مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺° @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️ (ع) 😊 ✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ ❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 °✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیباترین عبارت دنیا سلام بود نامت همیشه مستحق احترام بود از لطف بیکران شما میکشم نفس آقا بدون عشق تو کارم تمام بود @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
😍✋ چشمان تو پایان پریشانے هاست دست تو ڪلید قفل زندانے هاست اے یوسف گمگشتہ ڪجایے برگرد!؟ دیدار تو آرزوے ڪنعانے هاست 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
نپُرس از منِ عاشِق ڪِہ عِشق سیِرے چَن ڪِہ مستِ چِشم چٌون و چِرا نِمے فَهمد @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
☁️⃟♥️ °🦋🌸° من یڪ دخترم🌿 با دخترانہ ها و زیبایے ها اما یاد گرفتہ ام دخترانہ هایم را خرج هر نگاهے نکنم❤️ من دخترم ☺️ با چاشنے حجاب و نمڪ حیا😉 هرکسےلایق‌دیدن‌زیبایےهایم‌نیست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 آمد و دل نا آرام میشود 🥀یاد آنهایی که روزی شادی 🥀زندگی بودن 🥀با خواندن و ای🖤 🥀یادی کنیم 🥀از غایبین زندگیمان💚 🥀خدایا همه اموات‌ و 🥀گذشتگانمان را🖤 🥀ببخش و بیامرز و 🥀قرین رحمت خویش قرار بده...🤲 🥀آمیــن 🖤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃 🍃🍁 .... ✍آیت‌الله بهجت رحمه‌الله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه می‌کرد و می‌فرمود: «آیت‌الله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را می‌خواند، هدیه‌اے براے او می‌رسید» چهار رڪعت (دو نماز دورکعتی) 👈💎در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید ✨بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند ✨ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه می‌خواهد از خدا درخواست کند. 🌺🍃پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند🌺🍃 🍃🌸 از براے مال و ثروت ۲ رڪعت نماز و بعد "سوره یس" بخواند و این عمل را تا ۳ روز انجام دهد اکمل خواهد بود✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Part13_خار و میخک.mp3
9.97M
🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊فلسطین کلید رمزآلود است.. 🌷کتاب آموزنده، امنیتی و صوتی 🕊 🌷قسمت 3⃣1⃣ 🕊(مقدمه کتاب) 💠 نویسنده؛ یحیی ابراهیم سنوار 💠راوی؛ حسن همایی 💠ناشر؛ انتشارات کتابستان معرفت 💠تولید شده؛ از پایگاه صدای گویای ایران صدا 💠صدابردار؛ میثم جزی 💠تهیه‌کننده؛ سیدعلی میرطالبی‌پور 🕊لینک کتاب گویا از پایگاه ایران صدا https://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=643988 🇵🇸🇵🇸🕊🕊🇵🇸🇵🇸🕊🕊 عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
تعجب میکرد معلم ها و همشاگردی هایش هم این موضوع را کاملا میدانستند. روح الله صفحه کتابش را بست،به آس
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۴۳ و ۴۴ دو سال از احداث باغ گذشته بود، روح الله نگاهی به درختان نوپای باغ که همگی حاصل تلاش و کوشش خودش بودند کرد، دستی به هلوهای نارس درخت پیش رویش کشید و زیر لب گفت: _چه شبهایی را در کنار شما به صبح رساندم، شبهایی ترسناک که هر لحظه اش برابر با سالی بود، همیشه وزوزی در گوشهایم افکار ناامید کننده می خواند و گاهی به من میداد که درختها را بشکنم و حتی گاهی میکرد که به خودم آسیب بزنم، اما با توکل به خدا هیچ آسیبی نه به خود و نه درختان وارد نکردم. روح الله در عالم خود غرق بود که ناگاه با صدای تیز فتانه به خود آمد: 🔥_آی ذلیل مرگ شده، مگه نمی دونستی چند تا بچه قد و نیم قد دورم را گرفتن و نمیدونم شبم کی هست و روزم کی هست، دیگه نه کار خونه میکنی برام و نه حتی میای دوتا نون از نونوایی بگیری، یکسره این باغ کوفتی را کردی بهانه و پی یللی تللی میری.. روح الله نفسش را محکم بیرون داد و گفت: _یللی تللی چیه، به درختا و باغ میرسم، نگاه کن اون کُرد علف را چقدر پر شدن،یا اینور بوته های گوجه و بادمجان را نگاه چه جونه ای دادن، تازه این درختا را باش، هر کدوم با یه میوه به بار نشستن... فتانه که لجش گرفته بود روح الله با چه عشقی از دسترنجش حرف میزند و الان فهمیده بود که با چه کاری روح الله را عذاب دهد،به طرف روح الله آمد، اما نه از راه باریک بین باغچه ها بلکه پا روی بوته های گوجه میگذاشت و پیش می آمد، با شکستن هر بوته ،انگار بندی درون دل روح الله پاره میشد، پس با صدای بلند فریاد زد: _نکن فتانه، چرا گوجه ها را نابود میکنی، خدا ازت نگذره... تا این حرف را زد، فتانه که توقع نداشت با عصبانیت بیشتر ثمرهٔ تلاش روح الله را لگد کوب کرد و با شتاب جلو آمد، با یکی از دستهایش دست روح الله را چسپید تا فرار نکند و با دست دیگرش شاخه ای از درخت نورس هلو را شکست، اتفاقا این شاخه بار زیادی داشت و با همان شاخه و ثمرش، شروع به کتک زدن روح الله کرد و گفت: 🔥_حالا که قد کشیدی و از پول ما اینجور نره غولی شدی و هیکل بزرگ کردی، هوا ورت نداره هااا..خیال نکن آدم شدی و دیگه بار آخرت باشه که اسم منو رو زبونت میاری و اینجور برای من حاضر جوابی نکنی هااا... فتانه محکم و تند تند میزد و با هر بار زدن یکی از هلوها کنده میشد و روی زمین می افتاد، روح الله اشکش جاری شده بود، نه برای اینکه کتک میخورد که کتک خوردن کار همیشگی اش بود، گریه اش برای این بود، درختی را که انقدر زحمت کشیده بود و به پایش نشسته بود و بار داده بود، در یک لحظه فتانه نابود کرد.. سرو صدای فتانه آنقدر زیاد بود که اصلا متوجه صدای ماشینی که جلوی در باغ توقف کرد، نشدند. فتانه یک نفس میزد، شاخه بالا میرفت و بر بدن روح الله فرود می آمد، روح الله روی زمین نشسته بود و دستهایش را حایل سرش کرده بود که شاخه درخت به سرش نخورد. در همین گیرو دار صدای یالله یالله بلند شد، فتانه تا چشمش به محمود و مردی که کنارش ایستاده بود افتاد، شاخه درخت را به کناری انداخت و همانطور که شوتی حوالهٔ روح الله میکرد گفت: 🔥_سلام، ببخشید از دست شیطنت این بچه ها متوجه اومدنتون نشدم.. محمود زهر چشمی از فتانه گرفت و او را به کناری کشید و آن مرد که کسی جز آقای علوی، همکار محمود نبود، به طرف روح الله آمد. روح الله سریع از جا بلند شد و همانطور که از خجالت سرش پایین بود، دستش را دراز کرد و گفت: _س..سلام خوش آمدین... آقای علوی دست روح الله را در دست گرفت و همانطور که فشاری دوستانه به او میداد، لبخند زنان گفت: _سلام گل پسر پهلوون ما، شنیدم این باغ را خودت به ثمر رسوندی، بابات خیلی تعریفت را میکرد، من دلم میخواست از نزدیک بیام هم خودت و هم باغت را ببینم و بعد نگاهی به اطراف کرد و ادامه داد: _به به، احسنت، بارک‌الله از اونچه که فکر میکردم، این باغ بهتر و زیباتر هست و بعد به طرف باغچه گوجه‌ها رفت و خم شد، نهالی را که شکسته بود صاف کرد، تکه چوبی را داخل زمین فرو کرد و نهال را به آن تکیه داد و گفت: _تو کار کشت و کار صیفی‌جات و سبزیجات هم هستی، چقدر تو هنرمندی، خوشا به حال آقا محمود عظیمی که همچی پسری داره در همین حین با صدای سرفه محمود، آقای علوی به سمت او رفت و همانطور که روح الله را نشان میداد گفت: _چه پسر با فهم و درک و شعوری داری، حیف این پسر نیست که اینجا اسیرش کردی؟! محمود نگاهی به روح الله انداخت و گفت: _خوب داره درس میخونه در کنارش هم کار میکنه و این باغ را آباد کرده، کاری که هیچکدام از همسن و سالاش نمیتونن بکنند.
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۴۳ و ۴۴ دو سال از احداث باغ گذشته بود
آقای علوی لبخندی زد و گفت: _در این که شکی نیست، اما پسرت بالاتر از ایناست، بیا بفرستش حوزه ... آقای علوی ،محمود را به کناری کشاند و زیر گوشش زمزمه کرد: _با اون تعاریفی که از برخورد زنت داشتی و صحنه‌ای که امروز پیش چشممان دیدیم، صلاح نیست این پسر را بیش از این زجر بدی، بفرستش حوزه که از این زن، دور باشه و در ضمن برا خودش کسی بشه، شهریه حوزه هم هست دیگه زنت نق به دلت نمیزنه که خرج پسرت میکنی و در کنارش هم زمانی میاد اینجا به باغ و درختش میرسه.. روح الله چیزی از حرفهای آقای علوی نمی‌شنید، اما احساس خوبی نسبت به او داشت یک حس علاقه و دوست داشتن.. روح الله اطراف را نگاه کرد، خبری از فتانه نبود، پس به سمت باغچه رفت تا لااقل بخشی از بوته هایی که هنوز جانی داشتند را نجات دهد.. با پیشنهاد آقای علوی که خود معمم بود و تدبیر بابا محمود، روح الله در پانزده سالگی راهی حوزه علیمه قم شد. فتانه سنگ اندازی های زیادی کرد که روزگار روح الله را سیاه کند و او به جایی نرسد انگار یک نوع عهد با کسی کرده بود که باید روح‌الله را یا از بین میبرد و یا مجنون و دیوانه میکرد، اما چیز دیگری بود و چه زیبا روح الله را در آغوش علم و دین انداخت و تیر فتانه بر سنگ نشست. نزدیک دو سال و نیم بود که روح الله درس دین میخواند، چون فاصله قم تا روستای آنها خیلی زیاد نبود، برای او تعیین کرده بودند که آخر هفته ها و ایام بیکاری و تعطیلی حوزه، او به روستا بیاید و شبانه روز در باغی که خود برپا کرده بود کار کند و روح الله در کنار درس خواندن، همچون سالهای کودکی به درخت و باغ هم میرسید و اینک باغش، باغی سرسبز و پر از انواع درخت پرثمر شده بود، از زرد آلو و هلو و گلابی گرفته تا انگور و انار و انجیر و.. هر درختی را که میشد در این آب و هوا از آن ثمر گرفت، در این باغ موجود بود. آخر هفته بود که روح الله به روستا آمد، خودش را به خانه رساند، فتانه و بچه هایش مثل همیشه در خانه بودند و با آمدن روح الله، همچون همیشه به جان او افتادند، فتانه بچه هایش را طوری بار آورده بود و آنقدر از بدی روح الله در گوششان خوانده بود که سعید و سعیده و مجید به روح الله نه به چشم برادر، بلکه دشمن خونی نگاه میکردند و گرچه روح الله با آنها با ملاطفت برخورد میکرد، اما باز هم انها رفتار درستی نداشتند. روح الله وسایلش را داخل اتاق گذاشت، احساس کرد شور و شوقی دیگر در خانه بر پاست اما به روی خود نیاورد چون اگر هم سوال میکرد ،فتانه او را به مسخره میگرفت و جواب درستی به او نمیداد پس به قصد رفتن به باغ در هال را باز کرد، فتانه از داخل آشپزخانه صدا زد: 🔥_کتاب و وسایلت را با خودت ببر، امشب تو‌ همون باغ بمون لازم نکرده بیای.. روح الله در را نیمه باز گذاشت به سمت آشپزخانه امد و گفت: _داخل باغ کار چندانی ندارم، بعدم امشب خیلی هوا سرده، اونجا بمونم یخ میزنم.. فتانه لقمه ای در دهان مجید چپاند و‌گفت: 🔥_خوب یخ بزنی به جهنم...وقتی میگم نیا نیا...من مهمون دارم، نمیخوام چشم مهمونام به نره غولی مثل تو بیافته... روح الله آهی کشید، خوب میدانست که فتانه حرفی که میزند انگار وحی منزل است و باید اجرا شود چون پدرش در مقابل فتانه انگار زبانش بسته بود، روح الله برگشت و چند تا از کتابهایش را برداشت، کاپشن آمریکایی گرم و خاکی رنگ پدرش را از سر جالباسی برداشت، گاهی اوقات در سرمای هوا، این کاپشن از پتو هم بهتر تن روح الله را گرم میکرد. از در هال خارج شد و زیر لب خداحافظی کرد اما مثل همیشه جوابی نشنید‌ روح الله ، در حیاط را باز کرد و پشت در با عاطفه رو در رو شد. عاطفه که حالا دختری شانزده ساله بود و مانند مامان مطهره زیبا و قد بلند شده بود با دیدن روح الله لبخندی زد و گفت: _عه سلام داداش، تو هم اومدی؟! و بعد گونه های سفیدش از شرم گل انداخت و ادامه داد: _یعنی فتانه اجازه داده برای مراسم امشب بیای؟! روح الله با تعجب نگاهی به عاطفه کرد و گفت: _سلام عزیزم، مراسم یا میهمانی؟! مراسم چی؟؟ عاطفه سرش را پایین انداخت و زیر زبانی گفت: _خوب...خوب امشب قراره خواستگاری من باشه.. روح الله دست سرد عاطفه را در دست گرفت و گفت: _خواستگاری تو؟! تو که هنوز بچه‌ای... بعدم این آقای داماد کی هست که فتانه ای که به خون ما دوتا تشنه است حاضر شده توی خونهٔ خودش براش مراسم خواستگاری بگیره؟! اشک عاطفه جاری شد و .. 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
آقای علوی لبخندی زد و گفت: _در این که شکی نیست، اما پسرت #لیاقتش بالاتر از ایناست، بیا بفرستش حوزه
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۴۵ و ۴۶ عاطفه همانطور که اشک میریخت گفت: _مسعود مکانیک میخواد... روح الله با عصبانیت وسط حرف عاطفه پرید و گفت: _مسعود مکانیک؟! خواهر زادهٔ فتانه؟! این مردک که روی هر چی اراذل و اوباش را سفید کرده، من نمیخوام پشت سر کسی حرف بزنم اما تمام اهل اینجا میدونن که مسعود مکانیک اهل هر خلاف و بزن و ببندی هست، هر کار خلافی را انجام داده و میده و نعوذوبالله از خدا هم نمیترسه...حتما...حتما فتانه این لقمه را گرفته، بعدم مسعود مکانیک یا بهتر بگم مسعود خالی بند یه روده راست هم توی شکمش نیست که از تو خیلی بزرگتره .. عاطفه اشک میریخت و روح الله دستی به شانه لرزان او گرفت و گفت: _گریه نکن عزیزم، مگه از روی نعش من رد بشن که بتونن همچی کاری کنن.. در همین حین ماشین بابا محمود جلوی خانه ترمز کرد، بابا محمود از ماشین پیاده شد، روح الله سلامی کرد و دستش را به طرف پدر دراز کرد. محمود همانطور که دست روح الله را فشار میداد گفت: _به به! میبینم که خواهر و برادر گرم گفتگو‌ هستین و بعد اشاره ای به در عقب ماشین کرد و ادامه داد: _روح الله بابا، کمک کن وسایل را ببر داخل خونه.. روح الله کاپشن و‌کتابهای دستش را به دست عاطفه داد و درعقب را باز کرد و خم شد و جعبه شیرینی و چند پاکت میوه و بسته های دیگه را برداشت و در حینی که وارد خانه میشد گفت: _عجب سنگینن!! محمود لبخندی زد و گفت: _فتانه میخواد برای عاطفه سنگ تموم بزاره در همین حین فتانه که متوجه باز شدن در حیاط شده بود بدوو خودش را به حیاط رساند. روح الله که متوجه اومدن فتانه نشده بود گفت: _چرا برا عاطفه؟! میخواد برای خواهر زادهٔ خودش سنگ تموم بزاره،چون میدونه توی این روستا که هیچ، توی خود تهرونم هیچکس حاضر نیست دختر کورش را به دست این بشر بده، عاطفه که هنوز بچه است و گل سرسبد دخترای فامیل، خیلی هم دلش بخواد همچی کسی نصیبش بشه و بعد صداش را آهسته تر کرد و گفت: _من نمیذارم عاطفه زن مسعود خالی بند بشه... یک دفعه فتانه مثل گرگی زخمی، درحالیکه لنگه دمپایی دم در را برمیداشت به روح الله حمله کرد و گفت: 🔥_چشمم روشن مادر.... حالا برا من آدم شدی؟! کی از تو نظر خواست که ادعا میکنی اجاااازه نمیدی این عاطفه فلان فلان شده را کی میاد بگیره، مسعود چشه؟ خوشگل و خوش تیپ که نیست؟!هست.. هیکل ورزشکاری نداره که داره... کاری نیست که هست... پولدار نیست که هست و هزارتا دختر براش سرو دست میشکونن.. روح الله زهر خندی زد و گفت: _هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه، خدا میدونه چه نقشه ای توی سرت کشیدی، تو دلسوز من و عاطفه نیستی اینو حتی پدرم هم میدونه، هیکل پخمه و پر از دنبه و چربی مسعود را میگه ورزشکاری... بعله کاری هست البته اهل هر کار خلافی که فکرش را بکنی و خیلی عجیب نیست که آدم خلافکار پولدار هم باشه...پول حرام به چه درد آدم می خوره؟! فتانه که از عصبانیت خونش به جوش امده بود با دمپایی به سر و روی روح الله میزد، به طوریکه وسایل دستش هر کدام یه جا افتاد و همانطور که میزد میگفت: 🔥_برا من غوره نشده مویز شده پسرهٔ... و فحش های رکیکی نثار روح الله و مادرش میکرد و بعد با اشاره به محمود گفت: _تو هم مثل یه چوب درخت اینجا وایستا و حرفهای کوتاه بلند پسرت را گوش کن، به جا محمود میبایست اسمت را بزارن سیب زمینی بی رگ... تا این حرف از دهان فتانه بیرون آمد، محمود به طرف روح الله آمد و با مشت و لگد به جان او افتاد و گفت: _برو گورت را گم کن، بزرگتر این خونه منم، منم میخوام عاطفه را به مسعود بدم حرفیه؟! روح الله حرف آخر را شنید و باورش نمیشد که پدرش درحالیکه میدانست مسعود چه آدم خبیثی هست، دخترش را به او بدهد...بی شک، سحری در کار بود و فتانه از انجام این وصلت هدف های زیادی داشت و عاطفه بیچاره تر از قبل میشد.. چهار سال از زمانی که عاطفه ازدواج کرده بود میگذشت، چهار سالی که هم به روح الله و هم عاطفه بسیار سخت گذشت. حدس روح الله درست بود و فتانه با هدف های شومی عاطفه را برای مسعود، خواهر زاده اش عقد کرده بود و عاطفه شده بود، عامل التیام هر درد فتانه.. فتانه اگر کوچکترین حرکتی از محمود میدید به اطلاع مسعود و مادرش میرساند و عاطفه کتکش را میخورد و دل فتانه خنک میشد، محمود به خاطر عاطفه هم که شده بود، رفتارش با فتانه ملایم که بود و ملایم تر هم شده بود، روح‌الله هم اگر کوچکترین حرکتی میکرد که به مذاق فتانه خوش نمی آمد، چون روح الله بزرگ شده بود و برای خودش مردی شده بود و در خلال تحصیل، با شرکت در کلاس های ورزشی به مهارتهای رزمی هم دست پیدا کرده بود و هیکلی ورزشکاری و پهلوانی داشت و فتانه از تیپ و قیافه او میترسید، بنابراین دق دلی را که نمی توانست سر روح الله خالی کند، سر عاطفه خالی میکرد.
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۴۵ و ۴۶ عاطفه همانطور که اشک میریخت گ
روح الله که جوانی زجر کشیده اما بسیار مهربان و رقیق القلب بود و خوب میفهمید هر حرکت فتانه چه پیغامی دارد، سعی میکرد کاری نکند که بهانه به دست فتانه دهد و او باعث آزار عاطفه شود و از طرفی باید تمام خبرهای مادرش را بی کم و کاست برای فتانه بیاورد وگرنه کتکش را میخورد. بارها و بارها پیش آمده بود که فتانه حتی چشم طمع به شهریهٔ ناچیزی که روح الله از حوزه میگرفت داشت و روح الله علیرغم تمام مشکلات مالی که داشت و هیچ پولی از طرف پدر به او نمیرسید، هر وقت فتانه از او پول طلب میکرد، روح الله هر چه پس انداز کرده بود به او می داد. فتانه آنقدر ظالم بود که باغی را که روح الله خود بنا کرده بود و جان داده بود و از یک زمین خشک و مرده، باغی سر سبز و پر بار به عمل آورده بود، حتی یک ریال به او نمیداد. روح الله مثل روال قبل آخر هر هفته راهی روستا میشد و هنوز هم شبانه روز در باغ کار میکرد، انگار آیه نازل شده بود که روح الله در باغ جان بکند اما از عواید آن باغ چیزی نصیبش نشود و همه نه به جیب بابا محمود بلکه در تُبرهٔ فتانه ذخیره شود و معلوم نبود این زن فریبکار با اینهمه پولی که از اطرافیان میگرفت چه می کند.. آخرهفته بود و روح الله مثل قبل به روستا آمده بود، بیل را به درخت تکیه داد و به طرف اتاقی که در باغ بنا کرده بودند رفت. داخل اتاق شد، میخواست همزمان با کمی استراحت، یکی از کتابهایش را هم مطالعه کند. روی گلیم فرش لاکی رنگ که دست بافت مادربزرگش بود، نشست و به متکایی که کنار دیوار سفید اتاق گذاشته بود تکیه داد، کیفش را که کنار متکا بود جلو کشید و همزمان فلاکس چای کنار کیف هم برداشت، داخل استکان تخم مرغی روبه رویش، چای ریخت و زیپ کیف را باز کرد. کتاب الٰهیات را بالا آورد و روی دست گرفت و در همین حین دفترچه کوچکی از بغلش روی زمین افتاد. روح الله کتاب را روی پاهایش که دراز کرده بود، گذاشت و همانطور که لبخند میزد، دفترچه بانکی را که هدیه مادرش بود نگاه کرد. دفترچه را باز کرد، مبلغ پول زیادی داخلش بود، پولی که مامان مطهره از ابتدای کودکی روح الله، هر ماه برای او کنار میگذاشت و چند روزی بود که به او داده بود تا با آن پول لوازم خانه مجردی از قبیل یخچال و تلویزیون و.. برای خود بخرد و روح الله قصد داشت به محض اینکه قم رسید، برای خرید وسیله و اجاره یک خانه نقلی اقدام کند.. روح الله دفترچه بانکی را بالا آورد و به بینی اش چسپاند و از آن بوسه ای گرفت، نه به خاطر اینکه پول زیادی داخل ان بود، بلکه به خاطر اینکه این دسترنج مادرش بود و نشان از عمری مهر مادری داشت ،روح الله بوی مادرش را از این دفترچه طلب میکرد، مادری که هیچوقت متوجه عمق سختی هایی که فرزندانش کشیده و می کشیدند نشده بود. روح الله غرق یاد مادر بود که ناگاه با صدای بلند و عصبانی فتانه به خود آمد.. 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
🌐 بسیار دیده و شنیده شده که افراد برای امور مادی مانند خرید خانه_ ماشین _ رزق و روزی _ ازدواج _ از آیت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری رحمةالله‌علیه راهنمایی می‏خواستند. آن بزرگوار می‏فرمود 1⃣ سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد علیه‌السلام تقدیم کنید، حاجت ‏شما را خواهند داد 2⃣ گاه امر می‏کرد ۱۰۰ صلوات برای حضرتش امام جواد علیه السلام هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب می‏دانست. 📚 منبع کتاب : کتاب روح و ریحان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✍مرحوم ڪلینی می گوید : پسر ابوحمزه می گوید : از حضرت سجاد علیه السلام شنیدم ڪه به پسرش می فرمود هر گاه بر یڪی از شما مصیبتی نازل شود وضو ڪامل گرفته سپس دو رڪعت یا چهار رڪعت نماز بخواند و در آخر آن ها بگوید 🍃🍂 يَا مَوْضِعَ كُلِ شَكْوى، وَ يَا سَامِعَ كُلِّ نَجْوى، وَ شَاهِدَ كُلِّ مَلَأٍ، وَ عَالِمَ كُلِّ خَفِيَّةٍ، وَ يَا دَافِعَ مَا يَشَاءُ مِنْ بَلِيَّةٍ وَ يَا خَلِيلَ إِبْرَاهِيمَ، وَ يَا نَجِيَّ مُوسى، وَ يَا مُصْطَفِيَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، أَدْعُوكَ دُعَاءَ مَنِ اشْتَدَّتْ فَاقَتُهُ، وَ قَلَّتْ حِيلَتُهُ، وَ ضَعُفَتْ قُوَّتُهُ، دُعَاءَ الْغَرِيقِ الْغَرِيبِ، الْمُضْطَرِّ الَّذِي لَايَجِدُ لِكَشْفِ مَا هُوَ فِيهِ إِلَّا أَنْتَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين به یقین هر ڪس این دعا را بخواند خداوند براے او گشایش خواهد ڪرد 📚 منبع کتاب : اصول ڪافی ج ۱ ص ۵۶۰ و ۵۶۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✍ جهت حاجات مختلف از براے نادعلی هفتصد خاصیت ذڪر ڪرده اند ودر تمام مهمات آنرا موثر دانسته اند وختم نادعلی ڪبیر آنست 💠 اگر ڪسی را مهمی عظیم پیش آید ناد علی (ع) را ۷ نوبت به نیت آن مهم بخواند البته برآورده خواهد شد 💠 اگر بعد از نماز صبح به نیت مال و ثروت ، روزے ۹ بار بخوانی ثروتمند گردے 💠 اگر جهت اداےقرض ۱۵ روز و روزے ۲۲ مرتبه بخوانی قرضت ادا میگردد 💠اگر ڪسی این دعا را با خود داشته باشد از شر جمیع حیوانات و جن و انس محفوظ باشد و دعا این است ✨بِسمِ الله الرحمن الرحیم نادِ عَلیاً مَظهَرَالعَجائِب تَجِدهُ عَوَناً لَکَ فِی النَوّائِب لی اِلیَ اللهِ حاجَتی وَعَلَیهِ مُعَوَّلی کُلَّما اَمَرتَهُ وَ رَمَیتَ مُنقَضی فی ظِللّ اللهِ وَ یُضِلل اللهُ لی اَدعُوکَ کُلَّ هَمٍ وَغَمًّ سَیَنجَلی بِعَظَمَتِکَ یا اللهُ بِنُبُوَّتِکَ یا مُحَمَّدَ بِوَلایَتِکَ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ اَدرِکنی بِحقِّ لُطفِکَ الخَفیَّ اللهِ اَکبَرُ اَنا مِن شَرِّ اَعدائکَ بَریءٌ اللهُ صَمَدی مِن عِندِکَ مَدَی وَعَلَیکَ مُعتَمِدی بِحقِّ إِیاکَ نَعبُدُ وَ إِیاکَ نَستَعینُ یا اَبا لغَیثِ اَغِثنی یا اَبَا الَحَسَنَین اَدرِکنی یا سَیفَ اللهُ اَدرِکنی یابابَ اللهِ اَدرِکنی یا حُجَّهَ اللهِ اَدرِکنی یا وَلِیَّ اللهِ اَدرِکنی بِحَقَّ لُطفِکَ الخَفیَّ یا قَهّارُ تَقَهَّرتَ بِا لقَهرِ وَ القَهر ُفی قَهرِ قَهرک یا قَهارُ یا قاهِرَ العَدُوّ یا واِلیَ الوَلِیَّ یا مَظهَرَ العَجائِبِ یا مُرتَضی عَلِیُّ رَمَیتَ مِن بَغی عَلَیَّ بِسَهمِ اللهِ وَ سَیفِ اللهِ القاتِلِ اُفَوَّضُ اَمری اِلیَ اللهِ اِنَّ اللهُ بَصَیرٌ بِالعَبادِ وَ اِلحُکُم اِلهٌ واحِدٌ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحمنُ الرَّحیمُ یا غیاثَ المُستَغییَنِ یا دَلیلَ المُتَحیِّرِینَ یا اَمانَ الخائِفینَ یا مُعینَ المُتَوَکِلینَ یا رَاحِمَ المَساکینَ یا اِلهَ العالَمَینَ بِرَحمَتِکَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَجمَعین وَ الحَمدُ اللهِ رَبِّ العالَمینَ✨ 📚منابع کتاب 1⃣ بحار الانوار، ج ۲۰ ص ۷۳ 2⃣ مفتاح الجنان علامه مجلسی، ج ۱ ص ۴۲۹ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌿 🌹🍃 امام رضا عليه السلام مي فرمايند هر کس اين دعا را پس از نماز صبح بخواند نخواهد مگر اينکه برايش ميسّر گردد و خداوند مهم او را کفايت کند.
بسْمِ اللّهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِه، وَ اُفَوِّضُ اَمْرى اِلَى اللّهِ اِنَّ اللّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ فَوَقاهُ اللّهُ سَيِّئاتِ ما مَکَرُوا. لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّى کُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ، فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ. ما شاءَ اللّهُ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ، ما شاءَ اللّهُ لا ما شاءَ النّاسُ، ما شاءَ اللّهُ وَ اِنْ کَرِهَ النّاسُ، حَسْبِىَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبينَ، حَسْبِىَ الْخالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقينَ، حَسْبِىَ الرّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقينَ، حَسْبِىَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ حَسْبى مَنْ هُوَ حَسْبى حَسْبى مَنْ لَمْ يَزَلْ حَسْبى، حَسْبى مَنْ کانَ مُذْ کُنْتُ لَمْ يَزَلْ حَسْبى حَسْبِىَ اللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ
📚 منابع کتاب 1⃣ عدة الداعى ۲۶۸ 2⃣ مفاتيح الجنان تعقيب نماز صبح ۲۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌴 هر شب به تعداد یکصد و یازده مرتبه ذکر شریف یَا عَالِیُ یَا کَافِیُ را بخواند و بر این امر مداومت نماید. در گشایش تمامی امورات بسیار مجرب و موثر است 📚 منبع کتاب : مخازن ج ۱ ص ۲۵ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️کسانیکه به اضطرار و مشکلات دیگران بی‌تفاوت هستند ، در بحث غربت و تنهایی عجل الله تعالیٰ فرجه الشریف هم بی‌تفاوت هستند. ⬅️«شیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینَتِنا یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا وَ یَحزَنُونَ لِحُزْنِنا» «شیعیان ما از زیادىِ گِل ما آفریده شده‏اند در شادى ما شادند و در اندوه ما محزونند.» 🔶جوامع شیعه نسبت به اضطرار امام زمان عجل الله تعالیٰ فرجه الشریف بی‌درد هستند و این مسئلهٔ بسیار تلخ ، در اثر نداشتن اسماء الٰهی و در این مسیر قرار نگرفتن است. 👇👇👇👇 🛎یکی از مهمترین مسائل کلیدی ظهور ، کسب اسماءالله است. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اشاره ی کاملا مستقیم امام خامنه ای به تقدیم شدن پرچم انقلاب به امام زمان (عج) 🪧 🪧 عج 🪧 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕