eitaa logo
نگاهی نو
2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
34 فایل
✍️ کنکاشی نو در ایران باستان 👈 اینجا از ایران و اسلام می‌گوییم آن گونه که بود... آن گونه که هست... 🇮🇷 صادقانه و بدون تعصب 🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282 ارتباط با ما: @coment_negahynov
مشاهده در ایتا
دانلود
رستم پهلوان ایرانی از نژاد عرب بوده است 😳 #شاهنامه #عرب #رستم ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🌱 رستم شاهنامه، حاصل پیوند نژادهای پارسی و عرب (بخش اول) 🌸 @Negahynov زال (دستان) فرزند سام، پس از دیدن تعالیم مختلف علمی و جنگی در زابل، قصد سفر به سوی هند می‌کند. 🏇 او در سرزمین کابل، با پادشاهی به نام مهراب از نسل ضحاک (از نژاد عرب) روبه‌رو می‌شود که از لحاظ خِرَد، ثروت و ویژگی‌های جسمی مورد ستایش شاهنامه است: 👌 یکی پادشا بود مهراب نام زبر دست با گنج و گسترده کام به بالا به کردار آزاده سرو به رخ چون بهار و به رفتن تذرو دل بخردان داشت و مغز ردان دو کتف یلان و هش موبدان ز ضحاک تازی گهر داشتی به کابل همه بوم و برداشتی 🌸 @Negahynov 📣 یکی از اطرافیان زال به او خبر می‌دهد که مهراب دختری به نام رودابه دارد: یکی نامدار از میان مهان چنین گفت کای پهلوان جهان پس پرده‌ی او یکی دخترست که رویش ز خورشید روشن‌ترست... وصف ویژگی‌های رودابه سبب می‌شود که زال، پیش از دیدار، به او دل ببندد. ❤️ مهراب نیز پس از دیدار زال، خصوصیات نیک فراوانی را از او نزد همسرش سیندخت بازگو می‌کند. رودابه گفتگوی پدر و مادر را می‌شنود و او نیز دلباخته زال می‌گردد... 💖 خدمتکاران رودابه ترتیب دیداری را بین زال و رودابه می‌دهند. پس از این دیدار، هر دو بر ازدواج با یکدیگر مصمم می‌شوند. [۱] 🌺🍃 🌸 @Negahynov 📚 منبع: ۱- شاهنامه فردوسی، داستان منوچهر ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🌱 رستم شاهنامه، حاصل پیوند نژادهای پارسی و عرب (بخش دوم) 🖇 لینک بخش اول: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/8663 زال نامه‌ای به پدر می‌نویسد تا او را به این ازدواج راضی کند. سام با نگرانی، ستاره‌شناسان (طالع بینان) را فرامی‌خواند تا ببینند سرانجامِ زال با رودابه چه خواهد شد. 💫 آنان سام را بشارت می‌دهند که فرزندی نیرومند و نیکو از زال و رودابه متولد خواهد شد که بسیاری از دشمنان را شکست می‌دهد و مایه آرامش و امید ایرانیان می‌گردد. 😍 منوچهر (پادشاه ایران) از ماجرای زال و رودابه آگاه می‌شود و بسیار نگران می‌گردد که فرزندی از آنان متولد شود و راهِ جد مادری خود (ضحاک) را در پیش گیرد. از این رو به سام فرمان می‌دهد که مهراب و خاندان و سرزمینش را نابود کند. 🔥 زال از این فرمان باخبر می‌شود و نزد سام می‌آید و می‌گوید که حاضر است حتی جان خود را از دست بدهد تا گزندی به کابل نرسد. ✍️ سام نامه‌ای به پادشاه می‌نویسد و پس از یادآوری همه خدماتی که در طول سالیان به این سرزمین کرده است، فروتنانه از او می‌خواهد که به این خواسته‌ی زال (پیوند با رودابه) رضایت دهد. و نامه را به دست زال می‌سپارد تا خود، آن را به منوچهر رسانَد. 🏇✉️ [۱] 🌸 @Negahynov 📚 منبع: ۱- شاهنامه فردوسی، داستان منوچهر ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🌱 رستم شاهنامه، حاصل پیوند نژادهای پارسی و عرب (بخش سوم) 🖇 لینک بخش دوم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/8670 از سوی دیگر، مهراب و همسرش سیندخت از خطری که کابل را تهدید می‌کند، آگاه شده‌اند. 😰 سیندخت به سوی سام که اکنون به فرمان شاه، در شمال ایران به سر می‌برد، می‌شتابد تا با او گفتگو کند. سام پس از دیدار سیندخت و شنیدن سخنان او، سیندخت و خانواده‌اش را افراد شایسته‌ای می‌یابد. از این رو، هم با ازدواج زال و رودابه اعلام موافقت می‌کند و هم قول می‌دهد که کابل در امان بماند. 🕊 ✅ با این که مهراب و خانواده او از «نژاد دیگر» هستند، سام آنها را شایسته‌ی تاج و تخت می‌داند و پیوند با آنان را نیز ننگ نمی‌شمارد: بدین نیز همداستانم که زال ز گیتی چو رودابه جوید همال شما گرچه از گوهر دیگرید همان تاج و اورنگ را در خورید چنین است گیتی وزین ننگ نیست ابا کردگار جهان جنگ نیست [۱] 🌸 @Negahynov 📚 منبع: ۱- شاهنامه فردوسی، داستان منوچهر ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🌱 رستم شاهنامه، حاصل پیوند نژادهای پارسی و عرب (بخش چهارم) 🖇 لینک بخش سوم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/8676 در آن سو، زال به بارگاه منوچهر رسیده و نامه سام را به او می‌دهد. پادشاه پس از خواندن نامه‌ی دلپذیر سام، به این وصلت رضایت می‌دهد. 💐 سپس ستاره‌شناسان، موبدان، بزرگان و خردمندان را فرامی‌خوانَد تا ببینند سرانجامِ این پیوند چه خواهد شد. 💫 آنان پس از سه روز، به بارگاه منوچهر بازمی‌گردند و مژده می‌دهند که: ازین دخت مهراب و از پور سام گوی پر منش زاید و نیک نام بُوَد زندگانیش بسیار مر همش زور باشد هم آیین و فر همش برز باشد همش شاخ و یال به رزم و به بزمش نباشد همال... 🌸 @Negahynov به زودی ازدواج زال و رودابه سر می‌گیرد و رستم، پهلوان نامدار ایرانی از آنان متولد می‌شود. [۱] 🌱 🔔 رستم هیچ گاه از نَسَب مادری خود شرمگین نمی‌گردد و حتی سال‌ها بعد، در نبرد با اسفندیار، به هر دو نسَب پدری و مادری خود افتخار می‌کند. او پس از معرفی و تمجید پدر و اجداد پدری، به اسفندیار چنین می‌گوید: همان مادرم دخت مهراب بود بدو کشور هند شاداب بود که ضحاک بودیش پنجم پدر ز شاهان گیتی برآورده سر نژادی ازین نامورتر کراست خردمند گردن نپیچد ز راست [۲] 🌸 @Negahynov 📚 منبع: ۱- شاهنامه فردوسی، داستان منوچهر ۲- شاهنامه فردوسی، داستان رستم و اسفندیار ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
قهرمان 💪 (قسمت نوزدهم) 🖇 لینک قسمت هیجدهم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9745 اردشیر گفت: «حاجی، حالا از حرفای امروز که بگذریم، شما خود کوروش رو قبول داری یا نه؟» 🙄 گفتم: «کدوم کوروش؟» جواب داد: «کوروش دیگه... کوروش کبیر... کوروش خودمون.» گفتم: «آهان، کوروش شما رو که گفتم قبولش دارم! یادت نیست گفتم به اندازه رستم براش احترام قائلم و دوسِش دارم❓ حالا بذار من یه سؤال بپرسم: شماها رستم رو دوست دارید؟ براش احترام قائلید یا نه؟... هر چهارتاتون جواب بدید.» 🌸 @Negahynov بچه‌ها دور من و رامین جمع شده بودند و داشتند پیچیدن عمامه را تماشا می‌کردند. 👀 در همان حال، اول ساسان جواب داد: من که... حالا احترام و اینا سوسولیه؛ ولی خیلی می‌خوامش! 👌 اردشیر با خنده گفت: «منم هم دوسِش دارم؛ هم براش احترام قائلم.» حمید گفت: «رستم اسطوره ایرانیاست. قهرمان ایرانیاست. مگه میشه قبولش نداشته باشیم⁉️» ساسان سریع گفت: «جون من دیگه اسم قهرمانو نیارید تا حاجی یه فیلم جدید برامون درنیاورده!» 😶 با خنده به رامین نگاه کردم و گفتم: «شما چی میگی رامین خان؟» رامین گفت: «منم قبولش دارم.» ساسان به شوخی، به رامین گفت: «احترامم براش قائلی؟!» 😜 🌸 @Negahynov صبر کردم تا خنده بچه‌ها تمام شود؛ بعد گفتم: «حالا یه سؤال دیگه: به نظرتون رستم واقعی بوده یا افسانه؟» چند ثانیه به فکر فرو رفتند... گفتم: «هر چهارتاتون جواب بدید.» 😉 رامین گفت: «فکر کنم واقعی نباشه. یعنی افسانه باشه.» ساسان گفت: «تو خجالت نمی‌کشی به رستم با اون هیبتش میگی «افسانه»؟! 😂 من که میگم واقعی بوده.» اردشیر گفت: «من واقعاً نمی‌دونم... دوست دارم واقعی باشه... ولی خب شایدم نباشه.» 🤔 حمید گفت: «شایدم یه رستمی بوده؛ ولی این قدرت عجیب و غریب و افسانه‌ای رو توی داستانا و حماسه‌ها بهش اضافه کردن. یعنی... چی میگن... اغراق کردن.» 🌸 @Negahynov ساسان گفت: «حاجی، جدی حال می‌کنی با صحبت کردنش؟ فقط گیرِ صصصصالححححینه؛ وگرنه، تا الان آیت‌الله شده بود!» 🤣 آرام عمامه را از روی زانوی رامین برداشتم و گرفتم جلوی بچه‌ها. گفتم: «ببینید چه کردم!» 😎 بیشتر از همه، رامین خوشحال شده بود که خرابکاری‌اش جمع و جور شده. ساسان با صدای بلند گفت: «به افتخارش» و همه با هم دست زدند. 👏👏👏👏 عمامه را در دست گرفتم و روی چمن‌ها نشستم. ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید.👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
قهرمان 💪 (قسمت بیستم) 🖇 لینک قسمت نوزدهم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9759 عمامه را در دست گرفتم و روی چمن‌ها نشستم. کافی میکسم تقریباً یخ کرده بود. برداشتم و به بچه‌ها تعارف کردم. بعد هم زود سر کشیدم و بحث را ادامه دادم: «ببینید شما هیچ کدومتون در مورد واقعی بودنِ رستم مطمئن نیستید؛ ولی همین رستم رو هم دوست دارید و به قول پهلوون، می‌خوایدش. منم مثل شما، نسبت به رستم همین حس رو دارم. ✅ کوروش هم از نظر من این جوریه. این کوروشی که اردشیر ازش حرف می‌زنه، واقعاً دوست داشتنیه؛ با این که ممکنه واقعی نباشه. 👌 در مورد کوروش واقعی در منابع تاریخی، حرفای ضد و نقیض زیادی گفته شده. در مجموع، ممکنه این احتمال رو بدیم که وجود این ویژگی‌هایی که اردشیر گفت، در کوروش افسانه باشه... ☁️ خب این یه بحث دیگه هست. کار علمی و تحقیقی می‌خواد. ما هم که نه با کوروش پسرخاله هستیم؛ نه به قول اردشیر، عاشق چشم و ابروش هستیم! هر جا کار خوبی کرده، دمش گرم؛ هر جا هم کار بدی کرده، خب... چه می‌دونم... دمش سرد! با حرفم موافقید؟» 🌸 @Negahynov ساسان گفت: «من که هم موافقم؛ هم برات احترام قائلم!» و با صدای بلند خندید. 😆 حمید گفت: «منم کاملاً قبول دارم.» ✅ رامین گفت: «آره، منم موافقم... البته من هنوز روی مسائل سیاسی حرف دارما...» ☝️ گفتم: «منم حرف دارم. حالا یه روز سر فرصت می‌تونیم در موردشون صحبت کنیم.» 😉 به اردشیر نگاه کردم و منتظر نظر او شدم. اردشیر کمی فکر کرد و گفت: «حرفتون درسته. البته بازم من کوروش رو دوست دارم و واقعاً دلم می‌خواد همه چیزایی که درباره‌ش گفتم، راست باشه.» 🙄 🌸 @Negahynov گفتم: «آفرین به همه‌تون. حرفِ هر پنج‌تامون یکیه. فقط داریم به بیان‌های مختلف میگیم. ✅ خب دیگه، من زود باید برم که نماز مردم روی زمین نَمونه!» 😉 در حالِ پوشیدنِ عبا و عمامه، اردشیر گفت: «حاجی شماره تلفنتو میدی؟» گفتم: «آره حتماً» و شماره را دادم. بعد با تک تک بچه‌ها روبوسی و خداحافظی کردم. حمید گفت: «فردا هم هستید؟» گفتم: «دو سه روزی دارم میرم شهرستان. آخر هفته هماهنگ کنید که همدیگه رو ببینیم. چند تا از این کلیپ‌ها رو هم با هم نگاه کنیم.» 😉 🌸 @Negahynov راه افتادم به سمت درِ پارک. کمی که دور شدم، ساسان صدا زد: «حاجی... خیلی برات احترام قائلم!» 😂 صدای قهقهه بچه‌ها دوباره بلند شد. زیر لب گفتم: «خدایا شکرت». 😇 خندیدم؛ دستی برایشان تکان دادم و از پارک خارج شدم. ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید.👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282