eitaa logo
دردسر شیرین من
9.4هزار دنبال‌کننده
599 عکس
206 ویدیو
4 فایل
در دنیایی که سراسر جنگ است، تو پناه من باش🙂 خالق آثار: دردسر شیرین من«فایل شده در گوگل» زندگی به طعم آلبالو «تمام شده» رد خون «در حال تایپ» به قلم: نگین مرزبانی روزی یه پارت...
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دردسر شیرین من
خوشبختی شاید توی صفحه بعدی باشه کتابو زود نبند •┈┈••✾•🥀🥀🥀•✾••┈┈•
هدایت شده از دردسر شیرین من
✨﷽✨ 📝✍🏻مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟! خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی! مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست! یک صورت، که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی! 📝✍🏻یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی! یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی! و چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی! 🔘فقر واقعی فقر روحی است
هدایت شده از دردسر شیرین من
CQACAgQAAxkBAAEO4ztkZ8RcJ5Ad0SSY0Ra_wuKxQv_itQACCz8AAlWHCVP_QvxvxYEVeS8E.mp3
3.65M
میگی مثل تو آدم زیاده ولی اینجا کی مونده کنارت دوباره میوفتی پای حرفام مثل من کی میشه بی قرارت ❤️❤️❤️
هدایت شده از دردسر شیرین من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ... قسم به لحظه ای که، دلم را می شکنند و جز تو مرهمی نیست ... قسم به لحظه ای که، مرا می فروشند و جز تو خریداری نیست ... قسم به لحظه ای که، تنهایم می گذارند و جز تو همراهی نیست ... قسم به لحظه ای که، دوستم ندارند و عاشقی جز تو نیست ...
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سعی کن چیزی به دل نگیری ?
داشتم فکر میکردم وقتی یکی ترکمون میکنه و میره چرا در به در دنبالشیم که برگرده؟ برگرده که چی اصلا؟ کنارمون خوشحال نبود که رفته، دوستمون نداشته که رفته، برگرده که چی بشه؟! دوباره بیاد و بهمون بفهمونه که دوست داشتنی نیستیم؟ ❤️❤️❤️
دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت187 با تته پته گفتم: - چی؟ دستیار؟ - آره. اصلا کارش سخ
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒 جلوی ساختمان کاری خیلی شیکی نگه داشت. هر دو پیاده شدیم، سوار آسانسور شد و طبقه‌ی سوم را زد. کمی از تنها بودن در این فضای بسته کنارش معذب بودم. صدای دینگ دینگ آسانسور آمد و ایستاد. با دست اشاره کرد که من اول بروم. همی که داخل شدم چند آدم در حال رفت و آمد بودند چهار اتاق داشت. دختر ریزه میزه‌ای با دیدنمان جلو آمد. - سلام آقای دکتر، خیلی خوش اومدین. - سلام. ملورین خانم هستن؟ - بله. تو اتاقشونن، بفرمایید! با دست به اتاق سفید که درش نیمه بسته بود اشاره کرد و خودش جلوتر راه افتاد. پشت سرش رفتیم. به در اتاق که رسید کمی هولش داد و گفت: - ملورین خانم آقای دکتر اومدن. دقیقا پشت سر دختر بودم و فضای اتاق را می دیدم، دختر تقریبا لاغر و قد بلندی از روی صندلی پشت میز بلند شد و به دختر و پسری که کنارش بودند با دست اشاره زد بروند. - بگو بیاد داخل. دختر ریزه میزه در را بیشتر باز کرد و با خوشرویی گفت: - بفرمایید! تشکر کردیم. دختر و پسر با کیف های کوچکی که حدس میزدم کیف لوازم آرایشی بود، از کنارمان گذشتند و بیرون رفتند. اول من و سپس علیرضا داخل شد و در را بست. دختر بدون توجه به من با ذوق ساختگی رو به علیرضا کرد. - وای علیرضا خیلی خوشحالم کردی که اومدی. علیرضا خیلی سنگین سری تکان داد. معلوم بود از ادامه بحث با این دختر فراری است که سریع سراصل مطلب رفت و با دست به من اشاره کرد. - دیانا. همون دختری که راجبش بهت گفته بودم. میتونی چند روز پیش خودت نگهش داری و وقتی از کارش راضی بود بعد قبولش کنی. نگاهش را که به من داد سریع سلام کردم. بدون این که جوابم را بدهد رو یه علیرضا کرد و با لبخند ساختگی گفت: - وقتی تو گفتی قطعا تضمین شده‌اس. @negin_novel
پشت گوش بینداز غصه ها را •┈┈••✾•🥀🥀🥀•✾••┈┈•
خود را از تمام موقعیت هایی که در آن احساس دوست داشتن، حمایت، قدردانی یا احترام نمی کنید، دور کنید.
دل به دریا زدگان خنده به سیلاب زنند