هدایت شده از غذای مغز ☕
🦋💫
امروز میخام یه بلیط سفر به گذشته رو بخریم و یه سری چیز هارو یاد آوری کنیم 🤔
همیشه که گشتن تو گذشته بد نیست 😉
یه وقتایی لازمه .
حالا کوله پشتیتو با یه دفتر و خودکار بردار که بریم
https://eitaa.com/joinchat/3065512230Ca016a46d4a
https://eitaa.com/joinchat/3779920045Cbfd65dab61
زاپاس کانال دردسر شیرین من
عضویت اجباری❌
فروغ فرخزاد میگه .....
وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود-هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری- دریافتم باید، باید، باید دیوانه وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچکس نیست♥️'^!
#کپشن🌼💛
- من از عمیقترین نقطهی قلبم . .
دوسِتدارم . .
عمیقترین نقطهی قلب ميدونی
کجاست . .؟
اونجایی ك هیچکسی برام شبیه تو
نیست ؛ اونجایی ك
خاطرههایی با تو ساختم و جاهایی
ك با تو
رفتم رو با هیچکس دیگهای نمیتونم
تکرار کنم .
اونجایی ك راجع بهت با هیچکسی
جز خدا حرف نمیزنم .
اونجایی ك دلم نه شبیه تو ، و نه
بهتر از تو رو ،
بلکه فقط بودن با تو رو میخواد . .
❤️❤️❤️
دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت180 *** (دیانا) یک روز از مسابقه ام می گذشت. پول آقا
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
#زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒
#پارت181
- عذاب وجدانی نداشته باشه، شاید اینجوری بهتر بوده.
چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت.
استکان ها را درون سینی کوچکی چیدم و قند را هم برداشتم. استکان ها را پر از چای کردم و جلویش گذاشتم و با کمی فاصله نشستم. یکی از استکان ها را جلویم گذاشت و یکی را هم خودش برداشت.
تشکر کردم. نگاهم هنوز به نایلون کوچک وسیله هایم بود که برش نداشته بودم. حرفی که در سرم بود را بی اراده به زبان آوردم.
- بهش گفتی خودش بیاره؟
سرش را پایین انداخت و آرام لب زد:
- گفتم اما...
پوزخند تلخی زدم. این اما حرف های زیادی داشت. اما نخواست... اما نیامد... اما دلش نمیخواست تو را ببیند... اما حرف دیگران برایش بیشتر از تو ارزش داشت و یا شاید هم اما تو را گناهکار می داند.
- می خوای بهت کمک کنم کار جدید پیدا کنی؟
لبخند تلخی زدم.
- اگه کارم نقش نامزد قلابی بازی کردن نباشه، چرا که نه!
دستش را به معنای نه در هوا تکان داد.
- نه نه، اصلا بحث این حرفا نیست. یه کار خوبی برات پیدا می کنم. میشه شمارتو بدی که وقتی پیدا کردم بهت خبر بدم.
نایلون را برداشتم و گوشی را از داخلش بیرون آوردم.
- حفظ نیستم.
- پس مال منو یاداشت کن تک بزن.
شمارهاش را گفت و تماس را زدم، گوشیاش که زنگ خورد سریع قطع کردم.
تشکر کرد.
با پشت دست کمی چشمانش را مالید.
- دیشب تو بیمارستان شیفت بودم، خیلی خستهام، بهتره زودتر برم استراحت کنم.
در جوابش سری تکان دادم. قندی داخل دهانش گذاشت و چاییاش خورد و استکان را درون سینی گذاشت.
- من دیگه برم.
همراهش بلند شودم و تا دم در بدرقهاش کردم.
#کپی_ممنوع_پیگرد_قانونی_دارد
@negin_novel
هدایت شده از غذای مغز ☕
.
sometimes you can't see yourself clearly until you see yourself through the eyes of other 👀
گاهی وقت ها تا خودت رو از چشم دیگران نبینی
نمیتونی خود واقعیت رو به وضوح ببینی
https://eitaa.com/joinchat/3065512230Ca016a46d4a
هدایت شده از غذای مغز ☕
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
از این ویدئو هایی که قلب آدمو قلقلک میده 😍
ببینید یه فکر و خلاقیت چه مسیری رو طی کرد
یه جایی نوشته بود ، از یه جایی شما ایده رو خلق میکنید ولی بعد یه مدت اون خودش مسیرش رو طی میکنه .
https://eitaa.com/joinchat/3065512230Ca016a46d4a
دردسر شیرین من
. از این ویدئو هایی که قلب آدمو قلقلک میده 😍 ببینید یه فکر و خلاقیت چه مسیری رو طی کرد یه جای
از ایده ها نترسین اون ها رو خلق کنید😍😍
تو این کانال عضو شو و بدون ترس ایده هاتو گستردش بده😍👆
هدایت شده از غذای مغز ☕
.
idea 💡
plan 📒
work 🏃🏻♂
promotion ↗️
success 💪🏻
ایده 🤔
برنامه 📝
عمل و کار کردن 🧑🏻💻
پیشرف 😎
موفقیت😍
https://eitaa.com/joinchat/3065512230Ca016a46d4a
دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت181 - عذاب وجدانی نداشته باشه، شاید اینجوری بهتر بوده.
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
#زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒
#پارت182
***
یک روز از روزی که علیرضا وعده کار داده بود می گذشت و من هر از گاهی گوشی را چک می کردم که نکند زنگ بزند و من متوجه نشوم.
دلم از آیهان گرفته بود که بدون هیچ حرفی حتی یک زنگ،هم نزده بود. یعنی در این چند روز اینقدر غریبه شده بودم؟
در دل به خود نهیب زدم شاید به خاطر مادرش هنوز هم غم دارد و نتوانسته خودش را جمع و جور کند.
نفسم را آه مانند بیرون دادم و برای بار دویستم گوشی را چک کردم اما باز هم خبری نبود.
مریم خانم کیف دستی کوچکش را دستش گرفت و همانطور که داخلش را چک می کرد لب زد:
- بریم؟
می خواست به خرید برود و من هم برای کمک کردن و حمل کردن وسایلش همراهیاش می کردم.
از روی صندلی بلند شدم و گوشی را در جیب مانتویم انداختم.
- بریم.
اول من و بعد خودش از رستوران بیرون زدیم. در را قفل کرد. تا سر خیابان را پیاده رفتیم و بعد سوار تاکسی شدیم.
همیشه تمام وسایل پیتزایش را از یک مغازه می گرفت.
#کپی_ممنوع_پیگرد_قانونی_دارد
@negin_novel