کدهای بزرگی🦋🪴🦋
سوغات اشک🌱
برای گذران زندگی باید زراعت میکرد،
ولی علاقه ی وافری به درس خواندن
داشت دوست داشت ،برای امامش
قدمی بردارد. پیش استادی در حوزه
درس عربی را می خواند و سپس به
دنبال زراعت می رفت، ولی خوب یاد
نمی گرفت، فقط سری تکان میداد.
روزی استاد به او گفت:شما احکام را
یاد بگیر وبرای مردم بگو، چون دروس
حوزه برای شما مشکل است؛حتی اگر
در حوزه بمانی چیزی را هم که بلدی
یادت می رود.
دلش شکست ولی چیزی نگفت، تا اینکه
راهی عتبات شده و شب به کربلا رسیدند.
شب جمعه ومصادف با شب اربعین بود.
با اشکی روان تا به صبح مناجات نمود و
عرض کرد: «یا امام حسین (ع)من نمی خواهم از این راه نان در بیاورم.فقط می خواهم چهار کلمه برای رضای خدا یاد بگیرم.می خواهم بفهمم که قرآن چه
می فرماید ومعنای آن را درک کنم»
دعایش اجابت شد، وقتی بازگشت چنان
ذهنش باز شد که دروس را کاملا می فهمید تا جاییکه به استاد هم اشکال
می گرفت.
سالها گذشت و ایشان علم می اندوخت
تا اینکه فقیهی وارسته شد.
این فقاهت نتیجه ی اشک بود.
اشک برحسین (ع)...
برگرفته از کتاب «فروغ فقاهت وعبودیت»
#صاحب_زمانی
#خاطره_بزرگان
#طاهره_موحدی
https://eitaa.com/neroly1402
🪴🪴🪴
کدهای بزرگی☘
یک بار سرم آمد...
از فرط خجالت و شرمندگی حسابی سرخ و سفید شدم ...
از آن دفعه به بعد دیگر حواسم را جمع کردم
به مجلس روضه آیت الله قاضی که
می رفتم کفشهایم را می گذاشتم زیر بغلم و با خودم می بردم داخل. می ترسیدم کفشم آنجا باشد و آقای قاضی که همیشه کنار در روی زمین می نشست کفشهایم را مثل کفشهای بقیه دستمال بکشد و جفت کند.
#خاطره_بزرگان
https://eitaa.com/neroly1402