eitaa logo
نوشتنی جات
695 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
429 ویدیو
30 فایل
نوشته های کله سبزیجاتی از زیر تا پیاز:-/ !!؟ 📚وی یک کتاب باز عاشق و دیوونه و علاف است که‌ در عین خواندن کمی نیز🧠را ورزش میدهد و فکر میکند و چاشنی نوشتن 🖋را هم به معجون مخلوط خود اضافه میکند برای ارتباط نگرفتن!!با ادمین کانال : @amirabbasshahsavari
مشاهده در ایتا
دانلود
اسنپ نوشت در این سالها آشنا سوار نکرده بودم ،کسی که از قبل مرا بشناسد ،علی علیزاده را که روی گوشی دیدم ،گفتم نه خودش نیست. اصلا علیزاده مگه اسم اش علی بود؟ چمیدونم اسم اش چی بود ؟ نه یادمه تو مجله سه نقطه ،اسم اش علی علیزاده بود با آن لبخند ژکوندی اش چهره علیزاده با لبخند ،تازه می‌شود شبیه چهره شهید حججی هنگام اسارت که هرچه به سیستم بدهی به تو صفر می دهد . خلاصه همه اینها را مرور میکنم و میرسم به سر زنبیل خود علیزاده است با یک گل شق و رق وایستاده بود خودش می گفت دو تا بوده اما من یکی دیدم و از آنجا که در دید من اصل بر عدم صحت است .پس یکی بوده خلاصه سوار شد ،خانم‌ علیزاده همراهش نبود در واقع می خواست برود به دیدار خانم (در یک سال اول زندگی گل خریدن بسیار طبیعی و حتی واجب است) خلاصه هردو مثل خری که اسمارتیس دیده باشد ،ذوق کردیم علیزاده شروع کرد به صحبت اینکه کجا می‌ رود و برای چه می رود (جای خاصی نمی رفت ،به دیدار خانم اش می رفت فکرتان جای بد نرود ) خلاصه در حین صحبت گفتم فکر نمی کردم این قدر به سینما علاقه داشته باشی گفت زکی‌ خودم فیلمنامه نوشتم کجای کاری ،تازه بنیاد ....هم اسپانسرش هست و (البته لحن به صورت ناشیانه اگزجره شده، وگرنه هرکس علیزاده را بشناسد می داند که او اینطور سخن نمی گوید ،این لحن از سلیمانی یا زروندی یا شفیق بعید نیست اما از علیزاده ،حاشا و کلا) خلاصه گفتیم موضوع اش چیست ؟ گفت موضوع اش زندگی ...فلان قاری معروف قرآن است . لامصب اصلا به تو نمی آید ....تو را چه شده ،تو باید زندگی دولت آبادی ،گلشیری،ابراهیم گلستان را می نوشتی(حالا باز سر سلاحتان را نگیرید سمت این نگارنده اسنپیک ارگانیک که چرا چنین سخن می گویی ای وی؟مگه زندگی قاری چشه؟من که نمی گویم چشم است یا گوش است ،فقط شما علیزاده را نمی شناسید که اگر میشناختید مثل من جا میخوردید،اصلا شما که علیزاده را نمی شناسید چرا نقد می کنید ،اصلا چرا این متن را میخوانید!) خلاصه از یک هوادار دیوید سداریس همینقدر بعید بود که از ش.پ بنویسد که از من هوادار امیرخانی بعید است زندگی سردار نقدی را بیایم و فیلم نامه کنم .بگذریم خلاصه خودش لو داد ،که کار اقتباسی است .از روی یک کتاب ،گفت من کانال ات را پیگیری میکنم نگاه کن ،طراحی جلد افتضاح ،عنوان افتضاح و ....افتضاح ...گفتم چه انتشاراتی یادش نبود ....ولی زندگی اش درام داشت . خلاصه که خسته شدم،چشم هایم دارد آلبالو گیلاس می چیند ،وگرنه شیوه نگارش فیلمنامه را خدمتتان توضیح میدادم که با مهدی شریفی سوار عنقا می شدند و به بالای قله ی کوه خزر می رفتند و می نوشتند(بابا یکی عنقا سوار میشه ،میره قله قاف نشد می‌ره قله کاف ،کوه دو برادران که نمیره ،مثل اینکه تویتا کمری تاکسی فرودگاه سوار بشی از پایانه ۴ بروی پایانه ۳!) خلاصه از شب تا صبح چه رنجی می کشیدند روی کوه ،مباحثه و بعد نوشتن و بعد نشستن و نظاره کردن فرار خورشید از دست قاچاقچیان پشت کوه های شرقی و بالا آمدن از کوه شرق و نجات خورشید ،و حتی در این راه یک عدد مامور را هم پیچانده بودند که به علت خستگی و ماجرای پر پیرنگ تر از خانه کاغذی از گفتن اش ،معذورم شب اول ماه رمضان ،سال هزار و چهارصد و اندی قمری قم المبارکه کنار دنده و فرمان
اسنپ نوشت : مسافری سوار کردم ،جلوی یک کفش فروشی ،آنطور که خودش می گفت وارد کننده کفش بود و کرایه ۲۶تومانی را پنجاه داد.(مثل دنباله دار هالی هر هفتاد و پنج سال یکبار به پست آدم میخورند)خلاصه آدم لارجی بود . تا نشست توی ماشین ،گفت اجازه هست ببینیم چی نوشتی ،گفتم البته فلش گوشی اش را روشن کرد ، گفت چه نوشته ای چی ...ما نویسندگان ایرانی ،فرزندان زن زیادی جلال هستیم ،رضا امیرخانی ... گفتم اینجا و آنجا و آینجا هم از جلال نوشته ام .گفتم عاشق ادبیاتیم دیگر چه کنیم گفت ،عاشق چیز خوبی هستی گفتم ،حیف که پول ندارد گفت ،عشقی که بدون پول تورو بخواد ،اون عشق واقعی است . از اینکه در یک چرخش کپرنیکی ناگهان جای عاشق و معشوق را عوض کرد و لحظه ای به این اندیشه واداشتم که ادبیات نیز به مثابه یک موجود زنده است و او نیز عاشق من هست ،با اینکه پول ندارم و رگه هایی از رانت متصل نیستم ،با اینکه کله سبزیجاتی ام ،اما ادبیات مرا انتخاب کرده این حرفش برایم جالب بود ما همیشه این مزخرفات را در عشق بین دو نفر می گوییم . اما کسی تا به حال بین یک فرد و یک گستره،یک دریای کلمات ،یک بوی معطر آشپزخانه واژه های حاج عباس اشراقی و پسران و ....تا به حال کسی این دریچه را به رویم باز نکرده بود . از او ممنونم و از ادبیات که مرا لایق دانست و از خداوندگار ادبیات ،خالق واژگان و کلمه،آفریننده انسان و قلم بیش از همه از او ممنونم که گلبرگ به گلبرگ حروف را تبدیل به گل کرد و مرا چون زنبور عسل در این دشت پر کلمه رها ساخت . بار خدایا از تو میخواهم که حقیقتا زنبور عسلم گردانی که از این گرده گل های کلمات ،به اذن تو عسلی سازم که فیه شفا للناس باشد ،نه این که خدایی نکرده مگسی شوم که بر پی پی (میدانم که در این نثر ادبی پی پی نمی نشیند ،اما نشسته دیگر،پی پی است بچه آدمیزاد که نیست که حرف گوش کن باشد ،هرجا بخواهد می نشیند و فضا را معطر می کند) آری مثل مگسی بر پی پی نشینم و سوبژکتیو شوم و فکر کنم بر کل نشسته ام و بگویم حقیقت این پندار تو است و از این جور مزخرفات @neveshtanijat
اسنپ نوشت :. /جلال/ نوجوانی سوار کردم ،از نیروگاه با مادرش ،ماشاالله هیکلی بود جلو نشست و خم شد که روی داشبورد را بخواند برایش خواندم ((ما داستان نویسان ایرانی فرزندان زن زیادی جلال هستیم ،رضا امیرخانی)) گفتم امیرخانی را می‌شناسی گفت نه گفتم به نظرم بهترین نویسنده بعد از انقلاب است ،او می گوید ما نویسندگان ایرانی وامدار جلال هستیم جلال آل احمد را می شناسی ؟ گفت نه گفتم یکی از بزرگترین نویسندگان ایران است ،دهه سی و چهل ،همه جور کتابی دارد ،سفرنامه،رمان،داستان،تحلیلی،جستار و ....او یک روشنفکر بود در زمانی که روشن فکری مد نبود... گفت من زیاد اهل مطالعه نیستم من فقط یک نویسنده می شناسم ،فاطمه رهبر (کلی فکر کردم فاطمه رهبر کیست ،من فاطمه راکعی می شناسم و ...فاطمه رهبر) گفتم چرا ؟ گفت : یک کتاب خوندم ،بیست و هفت روز و یک لبخند (تازه شستم خبر دار شد که را می گوید ) گفتم اتفاقا ایشون اولین کتابش هست جلال نزدیک صدتا کتاب دارد گفتم ،اینجا چند کتاب از او داریم ،میخواهی می توانی قرض ببری شماره منو هم داری ،بخون زنگ بزن بهم بده گفت :سختمه ،کتاب خود آدم چیز دیگری است . رسیدم جلوی حرم داشت پیاده می شد که گنبد را دیدم و شب میلاد کریم را کریم بازی در آوردم و کتاب از رنجی که می بریم را به او دادم و گفتم هدیه است . گرفت و پیاده شد
اسنپ نوشت ۲ :یک جوان مودب سوار شد جلو و دو خانم عقب که یکی از آنها پیرزن بود. سلام کردم و سال جدید را تبریک گفتم . دیدم یکی از خانم ها داشت یواش به حاج خانم می گفت ،اینا چیه نوشت یکهو پریدم وسط رو به آقا پسر مرتب و با ادب کردم و گفتم ،تصمیم گرفتم هر هفته سال ۱۴۰۳ یک نویسنده را در ماشینم معرفی کنم ،این هفته هفته ی جلال آل احمد است . جلال را می شناسید ؟همه گفتند نه خب شروع کردم به توضیح دادن ،گفتم اون کاغذ عقب زدم نوشتم جلال آل احمد که بود ؟(یک نمره) جواب ،یک اتوبان بود (صفر) جلال یکی از بهترین نویسندگان ایران بوده است در دهه سی و چهل و امیرخانی ....... یک کاغذ نوشتم کتاب های جلال چه بود(ا نمره) ۱-قرآن ۲-دیوان حافظ ۳_مفاتیح ۴_بوستان سعدی (با خودکار قرمز ،صفر ،کتاب های خودش چه بود ) کتاب های جلال را توضییح دادم ،صحبت های آقای خامنه ای را در باب جلال گفتم و اینکه روشنفکر باید مثل جلال باشد (قیافه شان میخورد انقلابی باشند ) گفتند عجب ،گفتم فقط نامه هایش نزدیک سه جلد هست ،یک جلد نامه هایش به خانمش هست ،خانمش یک دوره می ره آمریکا دکتری زیبایی شناسی میخونه دانشگاه هاروارد ،گفت : پس خانمش نخبه بوده، گفتم : آره اتفاقا بعضی می‌گویند او از جلال نویسنده تر بود ،یک کتابی دارد به نام سووشون ،شاهکار ادبیات فارسی است . نمی شناختند ،نه سیمین را ،نه سووشون را گفتنم ،نرگس آبیار را میشناسید ،کارگردان شیار ۱۴۳ ،فیلمش را دیدید که ؟؟ گفتند : آره گفتم یک سریال ساخته از سووشون سیمین که امسال در شبکه نمایش خانگی پخش می شه گفتم خونه اش الان در تهران مثل یک موزه است ،خود جلال ساخته امام موسی صدر هم می رفت خانه شان (نگفتم که سیمین چقدر از زیبایی امام موسی صدر گفته ) خانم گفت ،پس آدم خیلی بزرگی بوده حاج خانم پیرزنها پرسید ،این جلال کجایی بوده ؟ گفتم : طالقانی دوباره حاج خانم پیرزنها گفت : یک مستند تلویزیون ازش نشون میداد من می‌دیدم به جوان شیک و مرتب کنارم گفت،میتوانم از کتاب ها عکس بگیرم گفتم :البته گفتم میتوانی یکی از کتاب ها را امانت ببری و بخوانی گفت :ممنون عکس گرفتم پیچیدم داخل کوچه شان،بعد گفتم انشالله امشب یک کتاب از جلال بخوانید گفتند چشم و وقتی داشتند پیاده میشدند یک پک میوه ،سیب و خیار و ...به من دادند گفتند نذری است میلاد امام حسن است @neveshtanijat