خسته به ماشین تکیه داده بود
براق که شدم
آیت الله یزدان پناه بود
من فقط عکس هایش را دیدم بودم و صوت اش را شنیده بودم
خود خودش بود
استاد بلامنازع عرفان نظری و فلسفه صدرایی در قم نه در ایران
رفتم و گفتم حاج آقا من دارم روایت نگاری می کنم چندتا سوال دارم
(نگاه کردم به اطرافش ،منتظر سیلی از شاگردان بودم که با پرسیدن هر سوال خشتکم بدرند که این مزخرفات چیست ،سوال های حکمی و بنیادین و انتولوژیک از استاد بپرس.وقت استاد رد نگیر )
اما خبری نبود ،تنها یک نفر کنارش بود
گفتم حاج آقا برای چه آمده اید ؟
: برای حمایت از اسلام و انقلاب و دین و پاکی و برای خدمت به رهبری
آقای رییسی جدا پاکدست بود،پاک بود،با اخلاص بود ،ما هرکجا اخلاص ببینیم مخلصشون هم هستیم .
گفتم حاج آقا بعضی می گویند ایشان رییس جمهور نبود :
نه اصلا ،ایشان واقعا رییس جمهور بود
واقعا به مردم عشق داشت بدون طبقه بندی خاصی
ایشان فخر روحانیت بود ،فخر حوزه بود (اینها را یک دانشمند حوزوی بگوید خیلی حرف است)
اگر از من بپرسند انقلابی مثل چه کسی می گویم مثل آقای رییسی
#روایت_محبت
#آیت_الله_یزدان_پناه
#فلسفه
#عرفان
#انقلابی
#رییسی
@neveshtanijat
علی اصغر انبار داران ۵۸ ساله
بازنشسته مکانیک نساجی
دوسال سابقه جبهه دارد
به رییسی رای نداده بود
اما وقتی گفتم برای چه آمده ای
گفت برای زیارت آقای رییسی که شهید شده
(دیدم به رییسی رای نداده خواستم به قول بچه ها دنده بدهم )
گفتم با این وضعیت اقتصادی چرا آمدید ؟
:نه انقلابمان به خاطر شکم بود ،نه جنگمان به خاطر شکم بود
گفتم بعضی می گویند
رییسی رییس جمهور اقلیت بود .
: رییسی ،رییس همه بود.
نگاه کنید تو این دو سه سال چقدر به ایران عزت داده ،کشورهای همسایه
همه عزای عمومی اعلام کردند
مردم آمریکا ،تحصیل کرده های پیشرفته ترین کشور دنیا ،دارن به زبان فارسی مرگ بر اسراییل می گویند
اینها اگر صادرات انقلاب نیست
پس چیست
انشالله خیلی بیشتر از این هم صادر می شه
#روایت_محبت
#رییس_جمهور
#بصیرت
#قد_ده_تا_استاد_می_فهمید
@neveshtanijat
موهایش مثل علی علیزاده بود
فر و بلند ولی سفید و ریش پروفسوری اش اما سیاه
قد بلند و کت و شلوار و کیف چرمی به دست .
دنبالش کردم و از او چند سوال پرسیدم
گفتم برای چه آمده ای
گفت :برای تشییع جنازه حجت الاسلام والمسلمین رییسی
گفتم به ایشان رای دادید ؟
گفت :نه
گفتم پس رییس جمهور شما نبوده
گفت :رییس جمهور ۹۰ میلیون ایرانی بود
هم نماد مذهبی بود و هم نماد دینی
گفتم :بعضی می گویند او رییس جمهور یک اقلیت بود
گفت :من نمی گویم آنها بی بصیرت اند ،آنها که این حرف ها را می زنند
کوردل هستند .(حرف هایش به تیپ اش نمی خورد.
گفتم شغل شما چیست
گفت :مسئول یک آزمایشگاه هستم(از همان اول قیافه اش داد می زد که دکتر است)
آخرش هم هر کاری کردم نگذاشت عکس بگیرم .
رفت و با آن قد بلند و استایل خاصش در سیل جمعیت گم شد
#روایت_محبت
#دکتر
#امر_ملی
#امر_مذهبی
@neveshtanijat
میرزا را دیدم همان که روضه هایش روح از بدن جدا می کند .رفتم جلو سلام کردم و گفتم دارم روایت نگاری می کنم .اجازه هست چند سوال بپرسم .میرزا با لبخند گفت بله .
میرزا بوی گل محمدی می داد و در دلم گفتم عجب تیتری می شود
میرزا محمدی با بوی گل محمدی
یکباره نه گذاشتم و نه برداشتم
گفتم بعضی می گویند که ایشان رییس جمهور اقلیت بود نه عموم مردم
برآشفت گفت :این چه حرفی است .اصلا نباید به این شبهات پاسخ داد ،اینها مغالطه است .رییس جمهور ۴۰میلیون رییس جمهور همه ایران است اصلا به این حرف ها اعتنا نکنید .
(توی دلم چندتا فحش و فضیحت نثار میلاد دخانچی کردم به خاطر یادداشت اش که مجبور شدم این سوال مزخرف را از همه بپرسم ،البته بد هم نشد)
و در آخر از میرزا پرسیدم
برای چه آمده اید
دوباره برگشت و نگاهم کرد
گفت این سوال شما هم اشتباه است
(این بار سوال از خود خودم بود این بار به که فحش و فضیحت می دادم ) باید بپرسید برای چه نباید می آمدیم ؟آمدنش علت نمی خواهد ،نیامدنش علت می خواهد
برای مجسمه خدمت به مردم ،برای کسی که شب و روز نمی شناخت ،برای کسی که واقعا خادم بود
هم عرق ایرانی و هم عرق مذهبی من ایجاب می کند که بیایم
#روایت_محبت
#روایت_محبت_به_خدمت
#میرزا_محمدی
#سه_شنبه
#تشییع
@neveshtanijat
ما دیگر لیاقت انتخاب کردنت را نداشتیم
تو را خدا انتخاب کرد
#روایت_محبت
#روایت_محبت_به_خادم
#شهید
@neveshtanijat
داشتم بر میگشتم
و خلاف رود جمعیت شنا کردم
به اول پیامبر اعظم که رسیدم
چند حاج خانم آمدند و گفتند :الان حرم نزدیک تر است یا جمکران
گفتم اینجا به حرف نزدیک تر است تقریبا سه چهارم راه مانده به جمکران ،می بینید
گنبد جمکران دیده نمی شود اما گنبد طلای حرم حضرت معصومه مشخص است .
گفتم :از کجا آمده اید ،گفتند از قزوین
گفتم چرا آمده اید :دوباره جواب میرزا را شنیدم (شاید وقتی داشتم از میرزا مصاحبه می کردم از کنارم رد شدند و شنیدند ،کسی چه میداند)
گفتند :چون گوش به فرمان ولایت بود .
یکی دیگر از پس چادر گفت :گفت چون مطیع محض ولایت بود و ما هم به عشق ولایت اومدیم .
وقتی ازشان عکس گرفتم یکیشان رفت پشت یکی قایم شد .
داشتم می رفتم که یکی شان گفت اینها رو نذاری تو manoto
گفتم حاج خانم قیافه من به manotoمیخوره
#روایت_محبت
#قزوین
#پیرو_ولایت
#من_و_تو
@nevshtanijat
حسن آقای طویلی ۴۳ ساله بود .
گفتم :الان شما فحش نمی دهی به شهید رییسی که اون از زنده بودنت این هم از رفتنت باید کلی آشغال به خاطر تو جارو بزنم
گفت :این چه حرفیه ،این کار وظیفم هستش
من خودم رای دادم به آقای رییسی
الان دو شبه خواب ندارم به خاطر این اتفاق
گفتم :این پارچه مشکی چیه به سرتون
گفت :ما لباس خدمت داریم نمی تونیم در بیاریم ،اینجوری نشون دادم که عزاداریم
#روایت_محبت
#روایت_خدمت
#پاکبان
#شال_مشکی_بر_سر
@neveshtanijat
امیرحسین کشاورزی از نوجوانانی بود که سرود اجرا می کرد(اول روایت محبت)
۱۵ساله بود مثل خیلی از رفقایش از گروه شمیم رضوان
آمده بود و چند ساعت برای شهدای خدمت
برنامه اجرا می کرد .
هم شبی که سانحه پیش آمد در جمکران مشغول دعای توسل بود
هم صبح اش داشت در جمکران اجرا می کرد که بعد از اجرا خبر شهادت را شنیدند و همگی به گریه افتادند.
#روایت_محبت
#سرود
#شمیم_رضوان
@neveshtanijat
در این چند روز که #روایت_محبت را گذاشتم
مورد لطف شما عزیزان قرار گرفتم
گوشه ای از الطاف شما را گذاشتم .
کار اصلی را اخلاص و تلاش و خدمت جناب رییسی کرد که این صحنه ها را رقم زد
خیلی دوست دارم این روایت ها به صورت کتاب در بیاید و بماند .
چون در عصر big dataها ،یادداشت ها و مطالب روی اینترنت می رود
اما میراث مکتوب می ماند .
که آن هم با دعای خیر شما اتفاق بیفتد
ممنون از دلگرمی های تان
مرا از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید
#روایت #روایت_گر #narration #narrator
@neveshtanijat
4.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج خانم اومد و گفت
بیت قریب حرم،وای فای مجانا،طعام مجانا،حمام مجانا و ....
من و مصطفی که همان اول قبول کردیم .
حاج خانم بازم زائر میخواست
به یک خانواده چهارنفره که شامل یک آقا یک خانم یک پسر و دختر کوچک بودند
گفتیم شما جا دارید ....گفتند نه ما سه روز هستش که بی مکان هستیم
حاج خانم پیرزن عرب رفت جلو بهشون گفت :بیت قریب
گفتند خانم ما خودمان هم غریب هستیم😁
رفتم بهشان گفتند .دارند شما را دعوت به خانه می کنند و همه چیز هم دارند ....
خانم به پیرزن گفت تو این سه روز کجا بودید ...اشک شوق داشت می ریخت
#روایت_اربعین
#روایت_محبت
#خدمت_بزوار
@neveshtanijat