تجربه ی فرزند جانباز بودن :
خیلیا میگن اوه!!! بچه های جانباز زندگیشون رواله و سهمیه هم که دارن و کلی فش به اونا میدن
در صورتی که این نامردانه ترین حرکته
شما یک روز نمیتونی تحمل کنی پدرت مریض باشه و کل خونه بهم میریزه تحت تاثیر پدر
اما یک فرزند جانباز همیشه پدرش رو مریض میبینه
هم روحی هم مالی تحت فشاره.
اون پدر مثل بقیه سالم نیست تا اضافه بر حقوق(کم)ی که میگیره کار کنه تا خانوادشو بهتر تامین کنه
کلاسها و کتابها هم که خداد تومن و مافیای کنکور هم همچنان میتازونن.
کاری به اون جانبازایی که یارو ۵ درصده اما خدایی میکنه ندارم. اما پدر من ۴۵ درصد جانبازه و حتی میتونست ۶۰ درصد باشه اما چون دنبال اینحرفا نبود وقتی با دوستاش رفتن بیمارستان، اکیپی خندیدن و گفتن بابا من که موج گرفتتم چیزی نیست که اونی که قطع عضو شده چی بگه و برگشتن. اما الان که پیر شده تاثیرشو دیده.
مادرم هم در نگهداری از پدرم شکسته شده و اونم اعصاب کمی براش باقی مونده و خونه سر هرچیزی دعوا میشه.
آیا یه بچه جانباز میتونه با این وضع راحت درس بخونه؟
من خودم مثل چی تلاش میکنم و هر سه سالی که در رشته تجربی درس خوندم معدلم ۱۹ به بالا شده و امسال اولینبارمه کنکور میدم. اما بدون هیچ کتاب و کلاسی چون دلم نمیاد پول پدرمو انقدر زیاد خرج کنم.
تازه! از داروهاشونم نگم که اصلا همکاری نمیشه باهاشون اسمش روشه که سرویس میدن.
دلم میخواست بیشتر بگم اما نمیخوام حوصلتونو سر ببرم. فقط لطفا انقدر بیرحمانه جانبازا و فرزندانشونو قضاوت نکنید اونها برای همین خاک رفتن تا بعثیا به ناموس و خاک دست درازی نکنن.
باور کنید حاضر بودم پدرم سالم باشه و اینجوری نبینمش اما این سهمیه رو نمیداشتم. پس تا وقتی جای کسی نیستید توهین نکنید.
ممنونم که متنمو خوندید.♡
- @tajrubeha
https://eitaa.com/neveshteh313/3722
معنای لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم چیست
روى عن الباقر (عليه السلام) ان الحول هنا بمعنى التحول و الانتقال، أى لا حول لنا عن المعاصى الا بعون اللّه و لا قوة لنا على الطاعات الا بتوفيقه، و فيه اظهار كمال الخضوع و المسكنة و الحاجة إليه تعالى فى طلب الخيرات و دفع المكاره و معنى العلى العظيم أنه العلى عن الاشباه و الانداد الرفيع عن التشابه بالممكنات، العظيم المفتقر إليه كل من عداه المستحقر لديه كل من سواه
شرح الكافي
نویسنده : المازندراني، الملا صالح
جلد : 12
صفحه : 8
https://eitaa.com/neveshteh313/3723
زنی که می داند به جهت چهره ی زیبایی که دارد، مردان نامحرم به او نگاه می کنند، چه وظیفه ای دارد؟ آیا پوشاندن آن واجب است؟
شرح پرسش :
پاسخ :
امام، سیستانی، فاضل، مکارم و نوری: اگر باعث مفسده نشود، پوشاندن چهره بر او واجب نیست؛ ولی مردان وظیفه دارند به او نگاه نکنند.
بهجت، تبریزی و وحید: اگر باعث جلب توجه مرد نامحرم شود، بنابر احتیاط واجب باید چهره خود را بپوشاند.
صافی: باید چهره ی خود را در برابر نامحرم بپوشاند .
https://eitaa.com/neveshteh313/3724
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علت اینکه بچههای امروز نسبت به دهه ۶۰ و دهه ۵۰ کمتر حس خوشبختی میکنند چیست؟
چرا قدیم زندگیها خوشتر و بهتر بود؟
رمز خوشبختی در زندگی چیست؟
حتماً این فیلم را ببینید... 👌
این فیلم را برای هر کس که دوستش داری بفرست،،،
https://eitaa.com/neveshteh313/3725
در این سه مورد حیا نکنید...
ثلاث لا يستحيى منهن، خدمة الرجل ضيفه، و قيامه عن مجلسه لابيه و معلمه، و طلب الحق و ان قل.
سه چيزست كه شرم نبايد كرد از آنها، خدمت كردن مرد مهمان خود را، و برخاستن او از جاى خود از براى پدر و معلم خود، يعنى برخاستن از براى تواضع ايشان، يا برخاستن از براى اين كه جاى خود را بايشان بدهد، و طلب كردن حق خود و اگر چه اندك باشد.
https://eitaa.com/neveshteh313/3726
من كفن خود را آماده دارم.
منقول از موسى بن جعفر علیه السلام فرمود:
ما خاندانى هستيم كه مهريه زنان و مخارج حج واجب و كفن امواتمان از پاكيزهترين اموال ما تهيه مىشود، و من كفن خود را آماده دارم.
https://eitaa.com/neveshteh313/3727
نزد مصيبتزدگان غذا خوردن از عمل جاهليت است، و سنّت آن است كه غذا به خانه آنان بفرستند.
منقول از امام صادق علیهالسلام
🔹امروزه متأسفانه به عكس اين دستور عمل مىشود، از اين رو مصيبتزدگان مصيبت اصلى خود را فراموش نموده، گرفتار مصيبتى بزرگتر مىشوند كه آن خرج دادن به شركتكنندگان در تشييع و غيره است!
📙سنن النبى (آداب، سنن و روش رفتاری پيامبر گرامی اسلام)
📕نویسنده: العلامة الطباطبائي؛
📗 مترجم حسین استاد ولی
📒جلد : ۱
📘صفحه : ۱۱۲
https://eitaa.com/neveshteh313/3728
تاثیر چشم بر خیال انسان
و تاثیر کنترل چشم بر راحتی روح و روان
🔻 خدای متعال در ترکیب و ساختار بدنی انسان، اجزائی را به حکمت قرار داده است.
قدما در معرفی ساختار انسان بهتر وارد میشدند؛
🔸 مثلا خدای متعال برای انسان قوایی و ورودیهایی مثل چشم قرار داده است؛ اگر این چشم در روز با ده مورد از موارد ممنوعه برخورد کرد و دید، این تصاویر دیده شده غذای روح میشوند و در جایی که در ساختار انسان مربوط به ذخیره سازی تصاویر است، اینها ذخیره میشوند و در موقع تحریکات شهوت، قوه خیال را تحریک میکنند.
🔹 وقتی قوه خیال تحریک میشود، حرارت را بالا میبرد، حرارت که بالا رفت، از طرفی انسان غذا میخورد، روح حیوانی هم کار خودش را میکند، بخشی از خون وارد کیسه منی میشود و وقتی آن کیسه پر شد، با ارتباطات عصبی برای تخلیه به مغز علامت میدهد.
🔸 از طرفی جوان است، برای تخلیه شهوت راهی صحیح ندارد، از اینجا مشکلات پیدا میکند، راههای بیماری و بیماریهای خاص برای او پیش میآید و چیزهای دیگر.
🔹 پس یکی از راههای کنترل، پرهیز از همان تصاویر ممنوعه است که غذای نامناسب روح می گردد و ذخیره شده و باعث ایجاد مشکلات بعدی می شود.
┄┅═✧ا﷽ا✧═┅┄
💠 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
❁• ایتا: eitaa.com/nasery_ir
https://eitaa.com/neveshteh313/3728
قرائت قرآن به نیت زیاد شدن نور چشم...
یادم هست احمد آقا عینکی شده بود.
گفتم: خُب شما قرآن بیشتر بخوان. می گویند: هر کس قرآن بخواند مشکلات و درد چشمانش برطرف می شود.
لبخندی زد و گفت: می دانم اگر به نیت شفای چشم خودم قرآن بخوانم، حتماً ضعف چشمانم برطرف می شود.
بعد ادامه داد:
اما نمی خواهم به این نیت قرآن بخوانم!
می خواهم زندگی ام روال عادی داشته باشد.
📙کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری
https://eitaa.com/neveshteh313/3730
با اینکه میتوانست گل بزند گل نمیزد...
ما از بچگی با هم رفیق بودیم. در دوران کودکی با هم فوتبال بازی می کردیم. اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند. یکبار دیدم احمد آقا در جمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است.
فوتبال او حرف نداشت. دریبل های ریز می زد و هیچ کس نمی توانست توپ را از او بگیرد.
خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می کرد اما وقتی به دروازه ی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند!
📙کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری
https://eitaa.com/neveshteh313/3731
دستبوسی امام زمان...
یک بار با احمد آقا و بچههای مسجد امین الدوله به زیارت قم جمکران رفتیم در مسجد جمکران پس از اقامه نماز به سمت اتوبوس برگشتیم
ایشان هم مثل ما خیلی عادی برگشت راننده گفت اگر میخواهید سوهان بخرید یا جایی بروید ... یک ساعت دیگر وقت دارید.
ما هم راه افتادیم به سمت مغازهها یک دفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد.
به یکی از رفقا گفتم به نظرت احمد آقا کجا میرود دنبالش راه افتادیم آهسته شروع به تعقیب او کردیم
مسجد آن زمان مثل حالا نبود حیات بسیار کوچک و تاریک داشت
احمد از پشت مسجد به سمت جایی رفت که خیلی تاریک بود ما هم به دنبالش رفتیم
هیچ سر و صدایی از سمت ما نمیآمد یک دفعه احمد آقا برگشت و از دور گفت چرا دنبال من میآیید؟
جا خوردیم گفتم شما پشت سرت رو میبینی چطور متوجه ما شدی احمد آقا گفت کار خوبی نکردید برگردید
گفتیم نمیشه ما با شما رفیقیم هرجا بری ما هم میآییم
در ثانی اینجا خطرناکه یک وقت کسی چیزی حیوانی به شما حمله میکنه
گفت خواهش میکنم برگردید ما هم گفتیم نه تا نگی کجا میری ما برنمیگردیم.
سرش را انداخت پایین بعد در آن تاریکی نگاهش را به صورت ما انداخت و گفت طاقتش را دارید ؟میتونید با من بیایید؟
ما هم که از احوالات احمد آقا بیخبر بودیم گفتیم طاقت چی را مگر کجا میخوای بری؟
نفسی کشید و گفت دارم میرم دستبوسی مولا.
تا این حرف را زد زانوهای ما شل شد بدنم لرزید ترسیده بودیم احمد این را گفت برگشت و به راهش ادامه داد همینطور که از ما دور شد گفت:
اگر دوست دارید بیایید بسم الله.
📙کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری
بیقرار ملاقات
نیمه شب که رفتیم حرم امام رضا تا مدتی بعد از اقامه نماز صبح در حرم بودیم و نزدیک طلوع آفتاب از حرم خارج شدیم.
دقایقی بعد در حسینیه به علت سرمای زیاد زیر پتو دراز کشیدم احمد آقا هم به صورت نشسته در کنارم بود و گوشه پتو را روی پای خود کشیده بود و مشغول ذکر بود.
او بیقرار بود گویی باید به ملاقات کسی میرفت و منتظر زمان ملاقات بود دانستم که احمد آقا تا طلوع آفتاب نمیخوابد و منتظر بودم تا زمان طلوع آفتاب شود و احمد آقا بخوابد.
زیر پتو خود را بیدار نگه داشتم حالا دیگر مدتی از طلوع آفتاب گذشته بود از او خواستم تا بخوابد اما احمد گفت تو بخواب جدداً پرسیدم احمد جان چرا نمیخوابی هوا خیلی سرده زیر پتو بخواب تا گرم شوی.
احمد گفت محسن جان تو بخواب من باید جایی بروم.
گفتم جایی بروی مگر غیر از حرم جای دیگری هست که بروی از حرم هم که تازه برگشتیم.
احمد سکوت کرد و چیزی نگفت مجدد پرسیدم کجا میروی احمد نشسته بود و من زیر پتو خوابیده بودم. دست با محبتش را روی شانهام گذاشت و گفت محسن جان تو بخواب من باید به دیدن کسی بروم باید کسی را ملاقات کنم این حرفش دلم را لرزاند و خوابم را پراند. گفتم خوش به حالت احمد جان میتونم باهات بیام احمد با نگاه خاص و با چهرهای برافروخته و نورانی و با حسرتی که در کلامش نهفته بود گفت محسن جان خیلی به تو گفتم که خودت را آماده کن اما تو هنوز آماده نیستی و متاسفانه نمیتوانی بیایی و از جا بلند شد و خداحافظی کرد و رفت. حدود ساعت ۱۱ صبح بود که احمد بازگشت ل او کاملاً با صبح فرق داشت شادابی خاصی در چهرهاش موج میزد یک جمله پرسیدم احمد جان موفق شدی؟ گفت بله